■لطفاً برای بچههای ما شعر بخوانید، به آنها موسیقی بیاموزید، بگذارید با هم آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند، بگذارید وقتی خوابشان می آید بخوابند و وقتی مغزشان نمیکشد یاد نگیرند. لطفاً بچگی را از کودکان ما نگیرید. اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند، دین را در مغز آنان تزریق نکنید، فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیرید، زبانشان را برای نقد آزاد بگذارید، آنان را از وحشت آنچه شما مقدس میپندارید به لکنت زبان نیندازید. گذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آنها نهادینه نکنید.
□اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دستکم هوای هم را داشته باشیم، نداشتهها و تنگناها و غمها و عقدههای خود را به کلاسها نبرید. ترا به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی. شاید خدا به شما و ما رحم کند و از این زندان خودساخته رهایمان سازد. محسن رنانی
🖊️دکتر محسن رنانی *نشر:* گاهنامه مدیر ■فردا اول مهر است. و برای من از وقتی مطالعاتم را به سوی «کودکی و توسعه» بردهام، دیگر اولِ مهر، اولِ مهر نیست، اول خلقت است. همه چیز از اول مهر آغاز میشود. سرنوشت یک ملت، اقتدار یک ملت، رفاه یک ملت، دین یک ملت، دموکراسی یک ملت، آزادی یک ملت و عدالت یک ملت، از اول مهر آغاز میشود. همانگونه که در طبیعتِ زمین، همه چیز از مهر آسمان شروع میشود و بدون خورشید، طبیعت زمین عقیم خواهد ماند، در جامعه انسانی نیز همه چیز از مهر شروع میشود. ماه مهر آغاز کشتوکار در مزرعهی وجود کودکانی است که اگر در دلشان مهر بکاریم، سرنوشتمان مهرآگین خواهد شد.
□فردا رئیس جمهور به مدرسه میرود و زنگ اول مهر را میزند. اما نه رئیس جمهور میداند و نه دیگر یارانش، و نه دیگرانی که خود را متولیان این دیار میدانند که مدرسهها مان زنگ زده است، که کتابهامان زنگ زده است، که معلمانمان زنگ زدهاند، که مغزهامان زنگ زده است، و این روزها از دلهای ما نیز بوی زنگ زدگی می آید. چه حکایتی است! رئیس جمهوری که بیشتر اعضای هیات دولتش زنگ زدهاند، باید زنگ اول مهر را بزند. ما نسل آدمهای زنگ زدهای هستیم که میخواهیم کودکانی را که جنسشان از طلاست، صیقل دهیم و پرداخت کنیم.
●از فردا ۱۳ میلیون زندانی را صبح به صبح راهی زندانهای زنگ زده میکنیم و به دست زندانبانهای زنگ زده میسپاریم. فقط اقتصاد ما نیست که درماندهی سیاستمداران زنگ زده شده است، کودکان ما نیز زندانی زنگ زدگیهای ما شدهاند. نظام آموزشی ما یک نظام مکانیکی فرسوده و زنگ زده است که هی پیچ و مهرههایش را روغن میزنیم بلکه چند گام دیگر دوام بیاورد. آن هم در عصری که نظامهای آموزشی ارگانیک به پایان خود میرسند و عصر نظامهای آموزشی کاتالیک فرا رسیده است.
○وقتی برای وزیر پیشین آموزش و پرورش توضیح دادم که چرا میگویم عقبماندگی ما ریشه در نظام آموزشی ما دارد و برایش گفتم که چگونه بذر توسعه در مدرسه کاشته میشود و اکنون با این شیوههای آموزشی، اگر بذری هم در درون کودکان باشد میخشکانیم.؛گفت اینها حرفهای مهمی است که باید همه وزرا بشنوند. اما بیچاره هرچه تلاش کرد نشد که این بحث را به هیات دولت ببرد. و بعدها پیام داد که الان دغدغه دولت، آموزش نیست. راست هم میگفت دولت الان باید نیمی از انرژی خود را صرف تامین حقوق آخر ماه کارمندان و بازنشستگان و پرداخت یارانهها کند و بقیه انرژیاش را هم صرف مراقبت از لنگ پاهایی بکند که برایش میبندند، پس دیگر نوبت به نگرانی نسبت به آموزش و پرورش نمیرسد.
■آی معلمهای عزیز، ما میدانیم که شما در این زنگ زدگی بی تقصیرید. شما هم در دام یک نظام تدبیر زنگ زده، گرفتار شدید و زنگ زدید، اما شما مراقب کودکان ما باشید مبادا آنان زنگ بزنند.
□باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده است، باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگ زده میکند، باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمیزند بلکه متلاشی میکند، باور کنید رقابتهایی که بر سر نمره ایجاد میکنید از ترکشهای جنگی مخربتر است. لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید. ما چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگیمان بیشتر شد، ضایعات نانمان بیشتر شد، آلودگی هوایمان بیشتر شد، شکاف طبقاتیمان بیشتر شد، پروندههای دادگستریمان بیشتر شد، تعداد زندانیانمان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد. پس دیگر دست از درس دادن بردارید.
●آموزش کودکان ما ساده است .ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم .ما اکنون دچار کمبود مفرط آدمهای توانمند هستیم. پس لطفاً به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتوگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، دوست داشتن حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.
○باور کنید اگر بچههای ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت، و ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه می شود، و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمیشود؛ اما اگر آنها زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری را تمرین نکنند، زندگی شان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالیها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.
اگر یکی از پزشکان به پستی دولتی منصوب شد باید قواعد خروج از نقش پزشک و ایفای نقش متناسب با جایگاه و انتظارات معقولی که از او می رود را بیاموزد تا بتواند مدیریتی اثربخش و کارآمد ارائه نماید. مدیریتی که مبتنی بر تضارب افکار و خرد جمعی است. و اگر توانایی چنین گسستی را نداشته باشد، عملکرد او به بازتولید استبداد و دیکتاتوری خواهد انجامید. این توصیه شامل تمامی مناصب دولتی از ریاست جمهور گرفته تا وزیر بهداشت و روسای دانشگاههای علوم پزشکی و تمامی پزشکانی است که بر مسند دولتی تکیه می زنند. در چنین مناصبی باید حکیمانه عمل نمود. منش حکیمانه مبتنی بر حکمت و پیروی از الگوی «مشارکت متقابل (Mutual participation) است. در این الگو هم پزشک و هم بیمار با هم کنکاش می کنند و در تصمیم گیری های تعیین کننده سهیم هستند» (آرمسترانگ، 1387 : 204). البته با یادآوری این نکته که در مناسبات مسئولیت پذیری، نه مسئول پزشک است و نه ملت و ارباب رجوع بیمار و مواجهه اندامواره با جامعه راه به جایی نمی برد.
ره در حکما گير و زين عدو بگريز که جز به عون حکيمان از اين عدو نرهي
طبيب توست حکيم و تو با حکيم طبيب هميشه خنجرت آهيخته و کمان به زهي (ناصر خسرو) . 🔹منابع
آرمسترانگ، دیوید (1387). جامعهشناسی پزشکی، ترجمه: محمد توکل، تهران: مرکز تحقیقات اخلاق و حقوق پزشکی فنایی اشکوری، محمد (1398). حکمت چیست و حکیم کیست؟، مجله معرفت فلسفی، سال 16، شماره 4 (پیاپی 64)، تابستان گیدنز، آنتونی (1389). جامعهشناسی. ترجمه: حسن چاوشیان، تهران: نی
پندِ حکیم محضِ صَواب است و عینِ خیر فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید (حافظ)
بسیاری از عناوین در طول تاریخ دچار تغییر و دگرگونی شدهاند. برخی از این دگرگونیها در پی تغییرات نهادی ایجاد شده اند. مثلاً با تغییر نهاد «مکتبخانه» به نهاد «مدرسه»، عنوان «ملا» به «معلم» و «دبیر» تغییر یافت. با این دگرگونی، بسیاری از الزامات نقش و به پیروی از آن، مناسبات درون و بیرون از محیط آموزشی نیز تغییر کرد.
امروزه عنوان «پزشک»، حاصل دگردیسی تقلیل گرایانۀ عنوان «حکیم» به «طبیب» و بعد از آن به «پزشک» است. «حکیم»، طبیبی است که علاوه بر علم طبابت به «حکمت» نیز مجهز است. «حکمت» نوعی از شناخت است که برایند مطالعه علوم مختلف و تجارب شهودی فرد است. «حکیم تنها به کسب دانش بسنده نمی کند، بلکه همراه با آن با عمل و سلوکش به سوی تعالی وجودی و کمال باطنی سیر می کند. اصولاً چنان معرفتی جز با چنین سلوکی حاصل نمی شود. علم و عمل دو بال حکیم برای پرواز هستند و از هم جدایی ندارند» (فنایی اشکوری، 1398).
بر اساس شناخت حکمت آمیز، ، حکیم بهترین تشخیص ها و تجویزها را ارائه می دهد. «او انسان را ترکیبی از بُعد جسمانی و روحانی می داند. بر این اساس، گاه علت بیماری را خارج از جسم افراد می جوید. حکایت هوشمندی حکیم ابو علی سینا در درمان یکى از بستگان دربار شمس الدوله فرمانرواى همدان بسیار مشهور است که با گرفتن نبض بیمار ، معشوق اش را یافت و او را به وصال رساند و بیماری روحی اش را شفا داد.
«طبیب»، بر خلاف حکیم، تنها حکم به ظاهر می کند. وی انسان را ترکیبی از اخلاط چهارگانه دانسته و بیماری را حاصل ناترازمندی بین اخلاط اربعه (دم، بلغم، صفرا و سودا) می داند. ملاک تشخیص او نیز درد جسمانی بیمار است. به قول خواجه شیراز:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
با دانشگاهی شدن علم پزشکی ، مدل «زیستی پزشکی» (biomedical model of health) جایگزین مدل «طب تکمیلی» یا «طب بدیل» (alternative medicine) شد و عنوان «طبیب» به «پزشک» تغییر کرد. « این مدل، دارای سه مفروض اصلی است: اول) بیماری به منزله نقص و خلل در بدن آدمی نگریسته میشود که آن را از حالت «بهنجار» و طبیعی منحرف و دور میکند. دوم) روح و جسم را میتوان جداگانه معالجه کرد... تأکید اصلی روی بیماری است نه روی رفاه و سعادت فرد. بدن رنجور را میتوان به طور جداگانه و بدون اعتنا به سایر عوامل دستکاری ، کندوکاو و معالجه کرد. سوم) متخصصان تعلیم دیدۀ پزشکی تنها متخصصانی محسوب میشوند که مجاز به معالجۀ امراض هستند (گیدنز1386: 2258-227).
مدل زیستی – پزشکی به تعبیر فریدسون به رغم اعتقاد ظاهری به توافق متقابل [پزشک و بیمار]، بر پزشک محوری استوار است (رک: آرمسترانگ، 1387: 206-205). پزشکی مدرن به نادیده گرفتن و بی ارزش دانستن عقاید و تجربه بیمارانی متهم شده است که در صدد معالجۀ آنهاست. چون فرض بر این است که پزشکی مبتنی بر فهم عینی و علمی علتها و درمان ناخوشیهای جسمانی است، دیگر نیازی به شنیدن شرح و تفسیرهای فردی بیماران از وضعیت و شرایط خودشان باقی نمیماند. هر بیمار یک «بدن رنجور» است که باید معالجه و درمان شود (گیدنز، 1386: 228).
مدل زیستی – پزشکی، نوعی حس سیادت و برتری به پزشکان منتقل می کند که اگر از ساحت مراقبه به دور باشند به انسان هایی خودکامه و مستبد تبدیل خواهند شد. انسان هایی که الگوی فکری آنان مبتنی بر رابطه «دستور از بالا و اطاعت از پایین» است. با احترام به پزشکانی که حکیمانه عمل می کنند، امروزه چنین منشی را در برخی از پزشکان می توان مشاهده نمود. برخورد قیم مأبانۀ این گروه با پرستاران و نگاه «فرادست – فرودستانۀ» آنان و نیز عدم اجازۀ اظهار نظر به بیمار یا همراهان او و دخالت تلقی کردن این اظهارات و توبیخ آنان، بخشی از این رفتارهای ناپسند است. الگوی رفتاری چنین پزشکانی برساخته از رابطۀ تک سویۀ «پزشک – بیمار» است.
سلطۀ چنین الگویی بر منش پزشکان، سبب شده تا در تمام مناسبات زندگی، خود را در مقام پزشک و دیگران را در جایگاه بیمار ببینند. چنین منشی را در کنش بعضی از نظامیان و قضات نیز می توان مشاهده کرد. یک فرمانده پادگان، در منزل و در بین افراد خانواده باید در مقابل همسر، نقش شوهر و در مقابل فرزندان ، نقش پدر را ایفا نماید. چنین نقش های غیر رسمی، مبتنی بر روابط عاطفی اند اما او این امر را فراموش کرده و با نقش فرماندهی - که نقشی رسمی است- وارد محیط خانه می شود و فکر می کند که افراد خانواده، سربازان تحت فرماندهی اویند و با امر و نهی کردن، محیط خانه را به پادگان مبدل می سازد.