زندگی به سبک شهدا

#فشار
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
📸 نظر آیت الله جوادی آملی درباره گشت ارشاد: بی‌حجابی با بگیر و ببند حل نمی‌شود؛ ازدواج راه حل این مشکل است.

🔻 ‏گاهی نامه می‌نویسند که شما چرا ساکت هستید، درباره حجاب و عفاف حرفی نمی‌زنید، بر فرض با ‎#فشار انسان این روسری را یک قدری جلو بیاورد، این که ‎#عفاف و حجاب نیست! این، آن فساد را جلوگیری نمی کند! ‎#ازدواج است که جلوگیری می کند. با بگیر و ببند، حداکثر ممکن است ظاهر حفظ شود.
۱۳۹۶/۰۹/۰۶

📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃 #قسمت5⃣4⃣ #شرمنده_ی_مرد_شهیدش...! #آیه سرخ شدو لب گزید. #اشک_چشمانش را پر کرد. رهاسکوت را شکست تا #قلب_آیه_اش نشکند. این بغض فرو خورده مقابل این دخترک نشکند: _ پا تو از #گلیمت درازتر نکن..! هر چی به من گفتی سکوت کردم…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃


#قسمت64⃣


"رها به #روزهایی که می توانست #بدتر از #امروز باشند..!
#اندیشید...


به #مادرش که شد #زن_دوم مردی که یک #پسر_داشت...

به #کتک_هایی که مادرش از #خواهرهای شوهرش میخورد...!


به #رنجهایی که از #بددهنی مادر شوهرش
میکشید...
" #مادرم...!🥺

چه #روزهای سختی را #گذرانده ای....! این روزهایت به #نگرانی سرنوشت
#شوم_من_میگذرد...؟


ِ منی که این #روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانه ی
#پدری_ام....!


ِمردی که #سی_و_پنج سال تو را #آزرد و اشک مهمان
#چشمانت_شد....!"


با #صدای_اذان چشم گشود. صدا زدنه
#ای_خدا را #دوست داشت....
" #حی_علی_الصلاة" دلش را میبرد.


#وضو که ساخت و #چادرسپیده #یادگار_آیه اش اتاقش را باز کرد و برسر کرد و #مردی آرام در #اتاقش را باز،کرد و به
#نظاره_نشست_نمازش_را.....


#مردی که #نمازهایش به زور به تعداد #انگشتان_دستش میرسید، چند روزی بود که #صبح_هایش را اینگونه
#آغاز_میکرد...


به #قنوت که رسید، #صدرا دل از کف داده بود برای این
#عاشقانه_های_خاموش...!

قبل از #رها کسی در این #خانه_نماز خوانده بود...؟
#به_یاد_نمیآورد...!

به #یاد نداشت کسی اینگونه #عاشق باشد... اینگونه
#دلبسته_باشد...!


" #رها...! تو که برایم #نقشی از
#ریا_نیستی..؟! تو #کارهایت از
#عشق_است....!
#مگر_نه....؟


تو #خوب بودن را خوب #بلدی، مگر نه....؟ تو #رهایم نکن #رها..... #تنهایم...!
#تنها_ترم_نکن_رها....!"


#رهای این #روزهایش دیگر #نقش و #نقاب دین داری نبود؛
حقیقت آن #چادر بود؛ حقیقت آن
#نماز_بود..!

#رها از نقش و رنگهای
#دروغین_رها بود..!
َ قبل از #اتمام_سلام_نمازش رفت...

و #رها ندانست #مردی_روزهایش را با نگاه به او
#آغاز_میکند...!


#ساعت هفت و نیم #صبح که شد، #رها لباس پوشیده، #آماده_ی رفتن بود.


#قرار بود که با #آیه بروند. قصد #خروج که کردند،
#صدرا_صدایش_زد:

_صبر کن #رها، میرسونمت....!

_ممنون، با #آیه میرم...!
_مگه امروز میان #سر_کار...؟
_آره از #امروز میاد. با هم میریم و میایم...!
_همون #ساعت 2 دیگه...؟

#رها سری به #تایید تکان داد.

_کلا مرکز #بعدازظهرا کار نمیکنه..؟
_نه بعدازظهرا #گروه دیگه کار میکنن...!


#دکتر_صدر معتقده #زنها باید برای #ناهار خونه باشن و #کانون_خانواده رو حفظ کنن؛


میگه #فشار_کاری زیاد باعث میشه نتونن #خانواده رو کنار هم #نگه دارن برای همینه که ما
#صبحا_تا_ساعت_دو_هستیم


و #شعار_ناهار با خانواده رو داریم #تحقیقات نشون‌داده #غداخوردن سر
#یک_سفره،


باعث میشه #بچه ها کمتر از #خونه_فراری بشن و رو به
#جنس_مخالف_بیارن.



ما هم که ساعتی #حق_ویزیت میگیریم؛
پنج یا شش تا #مراجع در روز داریم؛

البته بیشتر بشه هم روی #روحیه_ی خودمون تاثیر
#منفی_داره...

کلا دکتر صدر #اعتقادات_خاص خودش رو داره، #پول درآوردن بعد از
#حفظ_سلامت.


_پس مرد خوبیه ...!
_برای ما بیشتر #پدره..!


دلش حسرت زده پدر بود..! آنقدرحرفش #حسرت داشت که #دل_صدرا برایش سوخت."


چه در دل داری #خاتون..؟ تو که #پدر داری..!
من حسرت زده ی #دیدارپدرم باید بمانم..!"


آیه: بشین پشت فرمون خانم ؛من که نمی تونم با این وضع رانندگی کنم..!


آخه با این #وضع سرکار اومدنت چیه..؟ خب مرخصی می گرفتی......



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت1⃣3⃣ رها #عصبانی شد. کدام #مادری در حق #بچش این کارو میکنه احسان خودش را #لوس میکرد و رها #نازش را میکشید. #مادری میکرد برای کودکی که مادری میخواست. صدرا گوش سپرده بود به #مادرانه‌های زنی که زنش بود و هرگز #مادر …
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت23⃣


صدرا: #نه؛؛؛

گفتم شبیه، در #اجباری بودن. میدونی #برادرم_مُرده..؟

ارمیا: آره، صبح گفتی..!
صدرا #سرگذشتش را تعریف کرد:

_رها از #جنس_من نیست؛
شبیه #آیه_خانومه ...
من و تو خیلی شبیه هم هستیم،

نمیدونم خدا چه #بازی‌ای برامون راه انداخته، برای منی که قراره یک سال دیگه با دختری که #عاشقشم ازدواج کنم؛

رهایی که میخوام قبل از #ازدواجم تو دنیای سختیها #رهاش کنم..!

تویی که نگاهت پر از #حسرته،
آیه‌ای که مونده با یه #بچه‌ی_بی_پدر، بچه ای که شاید #عموش و پدر صدا کنه؛؛؛

شاید آیه خانم قویتر از رها باشه و زیربار ازدواج با #برادر_شوهرش نره، اما آخرش میشه تنهایی تا #مرگ...!

ما از جنس اونا نیستیم... بهش فکرنکن منم سعی میکنم بهش فکر نکنم..!

میدونم روزی که رهاش کنم پشیمون میشم و حسرت زندگی باهاش همیشه توی قلبم میمونه..!

_تو که #داریش، رهاش نکن..!

صدرا: #ندارمش،گفتم که #نامزد_دارم؛ اون از #جنس_خودمه، افکارش مثل منه... لباس پوشیدنش مثل منه؛ به‌خاطر اون خیلی #دل_رها رو شکستم،

رها هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق #سید_مهدی بود عاشق من نمیشه..! رها حق داره عاشق بشه.

جایی در #قلبش با این حرف #درد گرفت.

ارمیا: نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره..؟

_نه..! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق #الماس و #زغال_سنگه.

ارمیا: چرا از #جنس_اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش..؟
_تو میتونی از جنس #سید_مهدی بشی..؟

ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه..!

_منم نمیتونم، به این زندگی عادت کردم؛ سخته خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بنِد دست و پا گیر کنم.

ارمیا: اگه عاشق باشی میتونی..!

_نه من #عاشق_رها هستم و نه تو #عاشق_آیه خانم..!

ارمیا: شاید یه روز عاشقش بشی...!
_امکان نداره، منم عاشق بشم اون عاشق نمیشه..!

ارمیا: خدا رو چه دیدی؟

مسیح میگه خدا هر روز معجزه میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه..!

رها با ظرفی در دست بیرون آمد. ارمیا و صدرا روی رختخوابشان نشستند. رها ظرف را به سمت صدرا گرفت:

_حاج علی برای آیه یه کم #حلوا درست کرده، شما هم یه کم بخورید،خوشمزهست.

صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. طعمش ناب بود

به سمت ارمیا گرفت:
_این چه طعم خوبی داره.

رها: آخه با آرد کامل و شیره انگور و کره ی محلی درست شده، #گلابشم_گلاب نابه درجه یکه...
میگن #حلوا_غمزداست، هم شیرینی داره که قند
خون رو تنظیم کنه، هم گلاب داره که سردیه، غم رو از بین ببره.

صدرا:وقتی #سینا_مُرد کسی نبود از اینا برامون درست کنه..!

صدایش حسرت داشت.
رها سرش را پایین انداخت:
_متاسفم..!

صدرا به او لبخند زد:
_نگفتم که بگی #متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی.

رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای سایه و آیه ببرد. آیه ی
شکسته ی این روزها...

حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد. آیه با #اکراه اندکی #حلوا خورد و
همه به خواب رفتند؛
شاید هنوز ساعتی نگذشته بود که صدای هق هق #آیه بلندشد.

#حاج_علی سراسیمه شد، رها آیه را در آغوش گرفت و سایه به دنبال لیوان آب از اتاق خارج شد.

رها: چی شده قربونت بشم...؟

آیه:امشب #مهدی داره چکار میکنه..؟
رها براش میترسم، از #فشار_قبرمیترسم،از ترسیدن #مهدی میترسم..!
از آینده‌ی خودم و این بچه میترسم...!

چرا امشب انقدر #شب_سختیه..؟

#مهدی داره تو قبر دست و پا‌میزنه و مادرش برام از رسم و رسوم میگه، شوهرم رفته رها... سایه ی سرم رفته رها... زندگیم رفته رها... به من میگه نباید میذاشتم بره..!

چطوری جلوی مردی رو میگرفتم که‌ قنوت هر نمازش #اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة بود؟

چطور جلوشو میگرفتم..؟

میگفتم نرو..! نمیشدم مثل #زنای_کوفی..؟

نمیشدم زنجیر پای مردی که
#اهل_زمین نبود؟



🌷نویسنده: #سنیه منصوری


#ادامه_دارد.....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃🌹

حکایت کرده‌اند که مردی از کنار #مزرعه‌ #کشاورزی که #پیاز کاشته بود گذر می‌کرد و بر سر بی‌حاصل بودن کشت پیاز با #کشاورز مشاجره کرد و کار به منازعه کشید. کشاورز و آن مرد پیش #قاضی رفتند و او حکم به نفع کشاورز داد. قاضی به مرد اختیار داد که یکی از سه #مجازات را انتخاب کند: یک سبد پیاز بخورد، او را صد ضربه چوب بزنند یا مبلغی #پول به کشاورز بپردازد. مرد که دادن پول را خوش نداشت، ابتدا خوردن پیاز را برگزید و چند پیاز که خورد حالش به هم خورد و ادامه نداد. او سپس #چوب خوردن را انتخاب کرد اما ده ضربه که بر کف پایش کوفتند، تحمل نکرد و راضی شد که پول را بپردازد.
#سیاست‌_گذار که نگران افزایش #تورم و فشار بر طبقات ضعیف اقتصادی بوده است، قیمت ارز را 4200 تومان اعلام می‌کند، معامله #ارز در #صرافی‌ها را ممنوع و هر گونه خرید و فروش را مصداق معاملات قاچاق تلقی می‌کند. قیمت بازار واقعی ارز به سرعت تا حدود 10 هزار تومان بالا می‌رود. تفاوت قیمت ارز دولتی و قیمت بازار واقعی ارز باعث می‌شود تقاضا برای واردات افزایش یابد، مسافرت‌های خارجی شدت می‌گیرد، #ذخیره_ارزی #بانک_مرکزی کاهش می‌یابد و در نهایت برخی اقتصاددانان معتقدند #رانت عظیمی بین 100 تا 160 هزار میلیارد تومان در #جیب #ثروتمندان و #قدرتمندان قرار می‌گیرد. سیاست‌گذار تا این‌جای کار اعتبار و آبروی خود را تضعیف کرده و نتیجه کار مثل بوی پیاز در مشام سیاست‌گذار و جامعه پیچیده است. #بازار به سرعت خود را با قیمت واقعی ارز تطبیق می‌دهد و قیمت‌ها افزایش می‌یابد. سیاست‌گذار که شاید نگران #فشار بر #طبقات_ضعیف #جامعه بوده در نهایت ناگزیر می‌شود تورم پدیدآمده را به رسمیت بشناسد و درد ناشی از این وضعیت که در قالب‌های مختلف از جمله نارضایتی متخصصان، گروه‌های سیاسی و اعتراضات مردمی بروز می‌کند، سیاست‌گذار را به دست کشیدن از ادامه سیاست نرخ ثابت ارز 4200 تومانی وادار می‌کند. سیاست‌گذار اکنون چوب را خورده است ولی توان ادامه مسیر را ندارد.
سیاست‌گذار در این مرحله حاضر می‌شود تن به راهکاری بدهد که اکثریت #اقتصاد_دانان سال‌ها توصیه کرده‌اند: #بازار_ثانویه ارز با قیمت توافقی در بازار بین دارنده و مصرف‌کننده ارز به رسمیت شناخته می‌شود. سیاست‌گذار در نهایت قیمت بازار را به رسمیت می‌شناسد و رئیس بانک مرکزی بسته سیاست‌های ارزی را اعلام می‌کند که کمابیش همان چیزهایی است که عده‌ زیادی از اقتصاددانان در سه ماه گذشته بیان کرده‌اند؛ و البته مخالفانی هم دارد

@shohada72_313