زندگی به سبک شهدا

#شیر
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
⭕️ صدام شخصا برای سَر #شیرصحرای ایرانی جایزه تعیین کرد

🔹️او فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.

اودوره سخت چتربازی و تکاوری را در اسکاتلند گذراند.

واولین کسی بود که نیروهای عراقی را به اسارت گرفت، او طی نامه ای به صدام او را به نبرد در دشت عباس فرا خواند.

◇صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد. عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده بود.

◇ پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقی‌ها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت می‌گیرد.

◇ مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می بردند.

🌹او درعملیات قادردرمنطقه سرسول به شهادت رسید

سرلشگرشهید
#حسن_آبشناسان🕊
#شیر_صحرا


💚تعالی درجات شهدا و این شهیدنازنین و
به نیت ظهورحضرت حجت ؛ هزارااااان هزارسلام ودرودوصلوات



🌷اللهم صل علی محمد وآل محمّد 🌷


#کانال_زندگی_به_سبک_شهــدا
🆎 @shohada72_313
⭕️ صدام شخصا برای سَر #شیرصحرای ایرانی جایزه تعیین کرد

🔹️او فقط با #هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.

◇در بیست سالگی وارد ارتش شد و سریعا به نیروهای ویژه پیوست. فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود ! دوره سخت چتربازی و تکاوری را در اسکاتلند گذراند.

◇اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت، او طی نامه ای به صدام او را به نبرد در دشت عباس فرا خواند.

◇صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد. عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده بود.

◇ پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقی‌ها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت می‌گیرد.

◇ مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می بردند.

🌹او درعملیات قادردرمنطقه سرسول به شهادت رسید،سرلشکر شهید حسن آبشناسان فرمانده نیروی ویژه ایران بود که بیشتر مردم او را نمی‌شناسند.

#سرلشگر_شهید_حسن_آبشناسان
#شیر_صحرا

🆎 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود خدا بر حافظان امنیت که در لحظه خطر هم به فکر نجات جان کودک هستند

#شیر_مادر_حلال‌تون❤️


🏴 @shohada72_313 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شیعه_کیف_کنه

این #ویدئو را کامل ببینید

عاشقای امیرالمومنین علی علیه‌السلام از دست ندن
قشنگ ثابت میکنه حق با علیست

🔴 نشر فضائل أمیرالمؤمنین علیه‌السلام توفيقيست كه نصيب هركسي نميشود.
پیامبرصلوات الله علیه فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه‌السلام رادرمیان مردم نشردهد، گناهان غیرحق الناس او بخشیده می شود.

مناظره بی نظیر ابن عباس و معاویه

#حقانیت_امیرالمومنین_علی_علیه‌السلام

#حجةالاسلام_علوی
#فوق‌العاده_مهم
#فوق‌العاده_زیبا
#نشر_حداکثری
#شیر_مادر_حلالت
#حتما_کامل_ببینید
#تاریخ_اسلام

یاعلی مدد

📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃 #قسمت4⃣4⃣ _فکر کنم #شما_اومدید با من #صحبت کنید..... _با تو...؟ #تو_کی باشی که #من_بخوام باهات #حرف_بزنم....؟؟ _شنیدم به #رها گفتی با #دوست_پاپتی‌ت باید از این #خونه بری، #اومدم_ببینم_مشکل_کجاست...!؟؟ _حقته...هرچی گفتم…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃


#قسمت54⃣



#شرمنده_ی_مرد_شهیدش...!


#آیه سرخ شدو لب گزید. #اشک_چشمانش را پر کرد.

رهاسکوت را شکست تا #قلب_آیه_اش نشکند.

این بغض فرو خورده مقابل این دخترک نشکند:


_ پا تو از #گلیمت درازتر نکن..! هر چی به من گفتی سکوت کردم ؛با این که حق با تو نبوده و نیست....


بازم گفتم من #مداخله نکنم ؛اما وقتی به #آیه می رسی #دهنتو_آب_بکش ..!


اگه تو به هر #قیمتی دنبال #شوهری و برات مهم نیست اون مرد زن داره یا نه


تو #رسم و #آیین بعضی زندگی ها #ادب و #نجابت هنوز هست...!


#آیه با #رضایت_صاحب اونه که #اینجاست..
پس رفع #زحمت_کن...!

_صدرا این #دختره منو بیرون می کنه...!
#صدرا_رو_از_رویا_برگرداند:

_اونقدر امشب منو #شرمنده کردی که #دلم می خواد خودم از این #خونه بیرونت کنم..!


_مامان جون .... شما یه چیزی بگید..!
#صدرا حق من.. من اومدم #حقمو بگیرم..!


محبوبه خانم: اومدی #حقتو بگیری یا #آبروی منو ببری..؟ فکر می کردم #خانم تر از این حرفا باشی..!


#رویا با #عصبانیت رو برگردان سمت در:

_من می رم اما #منتظر_تماس پدرم باشید..!
صدرا: #هستم..!


رویا رفت و #آیه دست به #پهلویش_گذاشت.

آرام آرام #قدم به سمت در بر می داشت که #صدایی_مانعش_شد:

_من #شرمنده ی شما و #حاج_آقا شدم روم سیاه..!

صدرا ادامه ی حرف #مادرش را گرفت:
_به خدا #شرمنده ام #حاجی..!


#حاج_علی: شرمنده ی ما نباش..! #دختر من
برای #حق_خودش نیومده بود....

برای #مظلومیت_رها خانم بود که اومد....!

#حاج_علی که با #آیه_اش رفت،


#صدرا_نگاهش_به_رها_افتاد:

_تو هم #وکیل خوبی #هستیا....! به #درد_خودت نمیخوری


اما #اسم_آیه_خانم که میاد #وسط مثل یه #ماده #شیر_می_جنگی..!


#محبوبه خانم: حتما #دکتر_خوبی هم هست...! برای #خودش_حرف نمیزنه اما


#پای_دلش که #وسط بیاد میتونه #قیامت کنه،
#مثل_خاله_همدمته....!


رها: #شرمنده که #صدام بالا رفت، #ببخشید...!

#رها رفت و #جوابی به #حرفهای زده شده نداد، #تایید و #تکذیب نکرد،
#فقط_رفت...


"کجا رفتی #خاتون...؟ #دل به #صدایی دادم که در #پی_حقش این و آنسو #میرفت...!


#دل به #طلبکاریت خوش کرده بودم....!
#دل به #طالب من بودنت خوش داشتم....! #دلم_خوش شده بود؛
که پای #دلم_وسط نیامده از

#آنم_میشوی..!

#کجا رفتی # خاتونم....؟ چه کرده با دلت #این_آیه...؟


چه کرده که #بغضش میشود #فریادت...؟
چه کرده که #اشکش میشود #غوغایت...؟
چه کرده که
#مادر_میشوی_برایش...؟


چه کرده این #آیه_ی_روزهایت #خاتون..؟
به من هم #بیاموز که سخت درگیراین
#روزمرگی_هایت_گشته ام....!

#من_درگیر_توئم_رها......"


#رها رفت و نگاه #صدرا_مات جایی که #دقایقی قبل ایستاده بود،
#ماند....!


#رها که سر بر #بالین نهاد، #بغضش شد #اشک و #اشکش شد #هق_هق

برای #آیه_ای که تا آمد شد #پشتش...
#شد_پناه...!

برای #حرف های_تلخ رویایِ #همسرش اشک ریخت،
#رو_به_آسمان_کرد:

_خدا... #آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم
#میگم_شکر...!


#رها به روزهایی که میتوانست #بدتر از امروز باشند
#اندیشید.....



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣4⃣ آیه : #قبوله؛ فقط #پول پیش و #اجاره را به #توافق برسیم من #مشکلی ندارم...! قبل از #مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه را #خالی کنم.. #حاج_علی هم این گونه #راضی_تر بود... شهر #غریب و تنهایی #دخترکش…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت34⃣


#رویا_وارد_شد...

تن #رها لرزید، لرزید تن رها از آن #اخم های به هم گره خورده....


از آن #توپی که حسابی #پر بود ،و روزهاست که دلیل پر بودنش هم فقط #رها بود...!


رویا:باید با هم حرف بزنیم #صدرا...!
صدرا #لبخندی به #رویایش زد..!
_چرا بی خبر #اومدی..!


_همچنین #بی_خبر هم نیامدم ؛ شمادو روزه #گوشی و #جواب ندادی...!


_حالا بیا داخل #خونه ببینم چی شده که #اینجوری شدی..!


#رویا وارد شد، #صدرا به #رها اشاره کرد که #وارد شود و رها به #داخل_خانه رفت، در که بسته شد،
#رویا_فریاد_زد:

_تو با #اجازه ی کی خونه ی منو #اجاره دادی..؟


#صدرا_ابرو_در_هم_کشید:

_صداتو بیار #پائین می شنون....!
_دارم می گم که #بشنون.. نمی گی #شگون نداره..؟

می خوای توام مثل #برادرت بمیری...
خب #بمیر..! به #جهنم..! دیگه #خسته ام #صدرا..... خسته...!
#می_فهمی..؟


_نه.... #نمی_فهمم..! تو #چت شده ؟این #حرفا چیه..؟

_اول که این دختر را #عقد_کردی آوردی توی این #خونه ،حالا هم یه #بیوه_زن رو آوردی...

#این_یعنی_چی..!؟؟

این یعنی فقط تو یه....


صورت #رویا_سوخت و حرفش #نیمه_کاره ماند،


#رها_بود که زد تا #بشکند_کلام #زنی را که داشت #حرمت می شکست...
#حرمت_مردش را...
#حرمت_آیه_اش را....
#حرمت_این_خانه را ....!

رویا #شوکه گفت: تو....!؟ تو به چه #حقی روی من دست بلند کردی..؟!

#صدرا...!؟!!
#صدرا به همون #حقی که اگر #نزده بود من زده #بودم..!

تو #اصلا_فهمیدی چی گفتی..؟


#حرمت همه رو #شکوندی....!
#رویا خواست چیزی بگویدکه صدای #مادر_صدرا بلندشد:

_بسه رویا...؟! به من #زنگ زدی که
#خبر_صدرا رو بگیری؛ بهت گفتم؛

#پاشدی اومدی اینجا که #حرف بزنی؛ راهت دادم؛ اما توی #خونه ی من داری به پسرم #توهین می کنی.؟

#برگرد برو #خونه_تون دیگه

#ادامه_نده..!

الان هم #عصبانی هستی هم #صدرا..! #بعدا درباره ش #صحبت می کنیم...!

#کلمه ی #بعدا_رویا را #شیر کرد:
_چرا #بعدا..!؟ الان باید #تکلیف_منو
#روشن_کنید..!

این #دختره باید از این #خونه بره..! هم #خودش هم اون دوست #پاپتی_ش..!

#صدرا از میان #دندان_های کلید شده اش #غرید:
_خفه_شو_رویا.... #خفه_شو..!


کسی به #درکوبید، #رها یخ کرد #صدرا دست روی #سرش گذاشت.
#معصومه خانم #لب_گزید شد"

#آنچه_نباید_می_شد....!"


در را خود #رویا_باز کرد. آمده بود #حقش را بگیرد....

#پا_پس_نمی_کشید...

#آیه که وارد شد؛
#حاج_علی_یا_الله_گفت:

صدرا: بفرمائید #حاجی..! #شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی #آرامش شما به هم #خورد..!

صدرا #دست_پاچه بود. #رویا واقعا #شرمسارش کرده بود.

اما #آیه آرام بود.مثل
#همیشه_آرام_بود:

_فکر کنم #شما اومدید با من
#صحبت_کنید......



#نویسنده: #سینه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
تو نفس منی تا ابد
تو همه کس منی تا ابد
بله با توام عشق جانم
با خودِ خودِ خودت..
#شیر_مردی_از_طایفه_لر= #سگوند🌹

شهید مدافع حرم #محمد_کیهانی ❤️

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
 شهید مهدی #نوروزی معتقد بود باید مقابل داعش ایستاد👊، وطنی باشد یا غیروطنی.

شهید نوروزی صدها کیلومتر دورتر از سرزمین محل تولدش به شهادت رسید
تا اثبات کند که برای او #امنیت مردمش آنقدری مهم هست که بخاطر آن ماهها همسر و فرزند یکساله اش را تنها بگذارد و در کشوری دیگر اردو بزند

بجنگد و در آخر هم جانش را بدهد و #شهید بشود🕊

#شهید_مهدی_نوروزی🕊
#شیر_سامرا

#سالروز_شهادت


🕊🕊🕊

@shohada72_313
#شهیدانه

#شیر_صحرا

#سرلشکر_شهید🌷
#حسن_آبشناسان🌷
فرمانده شجاع نیروهای ویژه ایران

فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد .
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.
درسال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد ، سریعا به نیروهای ویژه پیوست .
فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود .
دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند .
در اسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند .👌
وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس ، نیروهای عراقی را به اسارت گرفت . او طی نامه ای به صدام حسین او را به نبرد در دشت عباس فراخواند ، صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد ، عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود . پس از نبردی نابرابر و طولانی ، عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت می گیرد .
درسال ۱۳۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه منسوب می شود . بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب #شیر_صحرا دادند.
وی در عملیات قادر در منطقه سرسول بر اثر اصابت ترکش توپ به #شهادت رسید .
زمان #شهادت رادیو عراق با شادی مارش پیروزی پخش کرد .
اینها گوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بود که اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند .


#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو

🆔 @shohada72_313
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃
🍃و تو، همان قصه ی پر سوز عشقی که آرام آرام انوار نورش را میان آدمیان اشاعه کرد که کسی در خاموشی هوا به میان چاله های زمینی سقوط نکند؛ مرد اسلامی که با وقوع #جنگ_تحمیلی غیرت علویش فرمان نبرد حق علیه باطل را صادر کرد و #دلیر_مردانه برای مقابله با #دشمن قد راست کرد.

🍃برخاستی و پوز اهریمنان را ذره ذره به خاک مالیدی و اجازه تجاوز به #خاک وطنت را ندادی، حقیقتا که لقب #شیر_خوزستان سزاوارت است.

🍃آری درست است، تو همان شمع عالم عشقی که با پرتو درخششت بازار خاموش و تاریک بی مهری ها را روشن ساختی و حال #نگاه ما زمینیان لبریز از التماس به شماست اگر خوب دقیق شوید خواهید فهمید که دل شیدای ما بهترین تاری است که در فراقتان #لحظه_ها را به نوای خود در می‌آورد.
🌸به مناسبت سالروزشهادت
#شهیدکریم_اندرابی

📅تاریخ تولد : ٩ دی ١٣٣٣
📅تاریخ شهادت : ٢٨ مهر ١٣۶٣
🕊محل شهادت : میمک
🥀مزار شهید : نیشابور

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
╭─🌷┅─╮
📡 @shohada72_313
╰─🌷┅─╯
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_چهارم

💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»

پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.»

💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»

در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشی‌ها رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.»

💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»

اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»

💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله #محاصره می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.

دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ #دلتنگی‌اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد.

💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»

نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که #آمریکا واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.»

💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط #سید_علی_خامنه‌ای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.

محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!»

💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.

در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»

💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»

من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»

💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»

با دست‌هایی که از تصور #تعرض داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.

💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...»

دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت.

💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.

عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
عاشقی یعنی همین!
زندگی با خاطره ها و عکس کسی که
دیگر او را نداری.
و او فدای عشقش شده باشد...
عشق صدای فاصله هاست

شهیدجاویدالاثر
مدافع حرم #علی_آقاعبداللهی

#شیر_خانطومان


@shohada72_313
عجب رمزیست یا زهرا؛ که هر رزمنده را دیدم
شکسته سینه و بازو و زخمی کرده پهلو را😭

#شیر_حزب_الله_کرج
#شهید #علی_تمام_زاده


@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
+میخوام سرِ پسرمو ببینم
-امیر سَر نداره
+سرش فدای سرِ امام حسین،خب پس بذارید دست‌هاشو ببینم
-دست‌ هم نداره
+دست‌هاش فدای دست‌های ابوالفضل

🌷 #شهید_امیر_نقیبی🌷

#شیر_زنان_زینبی

🌹 #کانال_زندگی_به_سبک_شهدا🌹
♥️✧❥꧁♥️꧂❥✧♥️

@shohada72_313
💠 مادرم تو #خواستگاری شرط کرد که دخترم، صبح‌ها باید #شیر و #قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر سخته. اما مصطفی همیشه با اینکه قهوه نمی‌خورد برایم قهوه درست می‌کرد. می‌گفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟...». می‌گفت: «من به مادرت #قول دادم که این کارها رو انجام بدم». محبت‌هاش رو که می‌دیدم احساس می‌کردم رنگ #خدایی به زندگیمون داده.

#شهید_چمران

📙افلاکیان، ج۴، ص۷
باشد حرام #شیر_حلالی_که_خورده_ام
روزی اگر ز خون شما ساده بگذرم
@shohada72_313
💢 اگر چیزی خارج از قاعده گران شود !

اگر چیزی خارج از قاعده گران شود
در جوامع متمدن :
مردم #خردمندانه آن را تحریم میکنند

در جوامع عصبی :
مردم #وحشیانه شورش میکنند

ودر جوامع احساساتی :
مردم #حریصانه میخرند و انبار میکنند

🔸بعید میدانم در تاریخ چندهزارساله بشریت هیچکس به دلیل نخوردن #پسته در شب یلدا از دنیا رفته باشد ، آجیل نه کسی را سیر میکند و نه کسی از نخوردنش دچار سوءهاضمه میشود پس میتوانیم به جای اینکه در صف‌های طولانی بایستیم تا پستۀ کیلویی ٢۵٠ هزارتومانی را به خانه ببریم خشکبار نخریم و به مهمانانمان بگوییم که : نه از سر نداری و فقر بلکه به خاطر اعتراض به گرانی بی‌قاعده آن را نخریدیم چون ما بخشی از همین جامعه هستیم و قرار نیست هر طور که خواستند با ما رفتار کنند و اجناس‌شان را به هر قیمتی که تحمیل کردند بخریم !!

🔹می توانیم برای گرم شدن محفل شب یلدا تعریف کنیم که یکبار در آلمان #شیر را بیش از حد متعارف گران کردند و پاسخ مردم به جای شورش این بود که دو روز شیشه‌های شیر توزیع کنندگان را از پشت در خانه‌هایشان برنداشتند . به همین راحتی ٣ روز بعد قیمت‌ها به روال سابق برگشت

🔸در ادامه می توانیم این #رفتار_متمدنانه را با #رفتار_وحشیانه سودانی‌ها مقایسه کنیم که در اعتراض به گرانی بنزین پمپ بنزین‌ها را آتش زدند و میلیون‌ها دلار به کشورشان آسیب رسانند و باز میشود آنرا با #رفتار_نامعقول خودمان مقایسه کنیم که وقتی چیزی گران میشود خریدمان را چند برابر میکنیم تا به گران کنندگان جایزه هم بدهیم . این در حالی‌ست که قطع موقتی خرید خیلی از اقلام ضرری به زندگی ما نمیزند همان طور که در آلمان هیچکس از نخوردن شیر نمرد

🔹میشود علت نداشتن آجیل در شب یلدای امسال #فقر نباشد بلکه احساس مسئولیت یک شهروند در قبال جامعه‌اش باشد ، در این صورت مهمانان هم نه تنها ما را فقیر نخواهند پنداشت بلکه تحسینمان هم میکنند زیرا آنقدر شعور دارند که بفهمند مسئولیت اجتماعی بسیار ارزشمندتر از شکستن چند تخمه و خوردن چند پسته است

🏷 آیا وقت آن نرسیده که در مواجه با گرانی‌ها اندکی خردمندانه عمل کنیم ؟

@shohada72_313
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ #معرفتانه
#شهیدانه ❤️

پسر اول گفت :
مادر جون برم جبهه ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و #والفجر_مقدماتی شهید شد!
🌷شهید احمد تلخابی🌷

پسر دوم گفت :
مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟
گفت :
برو عزیزم ...
رفت و عملیات #خیبر شهید شد !
🌷شهید ابوالقاسم تلخابی🌷

همسرش گفت :
حاج خانم بچه ‌ها که رفتند ،
ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ،
رفت و #والفجر8 شهید شد !
🌷شهید علی تلخابی🌷

مادر به خدا گفت :
همه دنیام رو قبول کردی ،
خودم رو هم قبول کن
رفت و در #حج خونین شهید شد !
🌷شهیده کبری تلخابی🌷

🕊درود بر همه #شیر_زنان_زینبی 🕊

#خانواده_شهدایی #معرفت
#سرباز_امام_زمان_عج
#دلتنگ_رفتن #پست_ویژه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#همیشه_پای_یک_زن_در_میان_است !

🍃@shohada72_313🍃
More