زندگی به سبک شهدا
#توان
Channel
@shohada72_313
Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال:
@shohada72_313
ارتباط بامدیرکانال:
@Ahmadgholamii
ادمین تبادلات:
@faramarzaghaei
کانال مادرسروش:
http://sapp.ir/shohada72_313
کانال مادر ایتا:
eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
9⃣
5⃣
_چی شده #رها...؟! صدرا..! #صدرا به سمت #رها رفت و #مهدی را از #آغوشش_گرفت: _چی شدی تو...؟ #حالت_خوبه...؟ رها: بریم... #بریم_خونه_صدرا..! "چطور میشود #وقتی اینگونه #صدایم میزنی و #نامم را بر #زبان میرانی…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت0
⃣
6⃣
"یادت هست که وقتی
#دلشکسته
بودی، وقتی
#ناراحت
و
#عصبانی
بودی، میگفتی تمام
#آرامش
دنیا را لبخندم به
#قلبت
سرازیر میکند...!
#یادت
هست که تمام
#سختیها
را پشت سر
#میگذاشتیم
و دست هم را
#میگرفتیم
وفراموش میکردیم
#دنیا
چقدر سخت میگیرد...؟ حالا
#رها
یاد گرفته که آرامش
#مردش
باشد...!"
َ به
#عکس
روبه
#رویش
خیره شد
"نمیدانی
#چقدر
جایت
#خالیه
#مرد
من
#جایت
کنارم خالیست
َ
#چقدر_زود_پر_کشیدی
...!
به
#دخترکت
سخت
#میگذرد
...! چه کنم که
#توان
زندگی کردن
#ندارم
...؟
چه کنم که
#گاهی
سر نقطه ی
#صفر
می ایستم...؟
روزهای
#آیه
بعد از
#رفتنت
خوب نیست...!
روزهای
#دخترکت
بعد از رفتنت
#خوب
نیست...
#راستی_موهایم_را_دیده
ای
که یک شبه
#سپید
شده اند...؟
دیده ای که
#خرمایی
خرمن
#موهایم
را
#خاکسترپاش
کرده و رفته ای...؟
دیده ای که همیشه
#روسری
بر سر دارم که کسی نبیند
#آیه
یک شبه
#پیر
شده است...؟
دیدهای
#پوستم
از سپیدی درآمده و
#زردی
بیماری را به
#خود
گرفته...؟
دیدهای
#ناتوان
گشتهام....؟ دیده ای
#شانه
های
#خم
شدهام را...؟
چگونه
#کودکت
را به
#دندان_کشم
وقتی تو رفته ای...؟
از
#روزی
که رفتی
#آیه
هم رفت....!
#روزمرگی
میکنم
#دنیا
را تا به تو برسم...
#دنیایم
تو بودی..! دنیایم را
#گرفتی
و بردی..! چه
#ساده
فراموش کردی و گفتی
#فراموشت
کنم...!
چطور مرا
#شناختی
که با حرفهای
#آخرت
مرا شکستی...؟
اصلا من
#کجای
زندگی ات بودم که رفتی...؟
#دلت_آمد
...؟
#از_نامردی_دنیا_نمیترسیدی
...؟"
َ
#دلش
اندکی خواب و
#بیخبری
میخواست
#مردش
را میخواست...
#وهواخواه
شده بود.
#دلش
لبخند از ته
#دل_آیه
رامیخواست،
نگاه مشتاق
#صدرا
به
#رها
را میخواست، دلش کمی
#عقل
برای
#رامین
میخواست،
#شادی
زهرا خانم و محبوبه خانم را میخواست،اینها
#آرزوهای
بزرگ
#آیه
بود... آیه ای که این
#روزها
زیادی
#زیادهخواه
شده بود.
#نفس_گرفت
"
چه کنم در
#شهری
که قدم به قدم پر است از
#خاطراتت
...! چه کنم که همه ی شهر
#رنگ
تو را گرفته است...؟
چگونه
#یاد
بگیرم
#بیتو
زندگی کردن را....؟ مگر میشود تو
#بروی
و من
#زندگی
کنم...؟
تو
#نبض
این شهر بودی...!
#حالاکه
رفتی، این شهر،
#شهر
ِمردگان است...!
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
....
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
9⃣
3⃣
این مرد #لایق بهترین #زندگی بود. این مرد #قلبش به وسعت #دنیا بود. #نیمه های شب بودو #آرمیا هنوز تو #خیابون قدم می زد... " #آه_سید.... #آه_سید.... #آه_سید...! چه کردی با این #جماعت..؟ کجایی #سید...! خوب شد #رفتی…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت0
⃣
4⃣
#سید_محمد
بعد از
#عذرخواهی
بابت حرفهای
#مادرش
همراه او به
#قم
بازگشت.
#حاج_علی
بعد از
#تماسی
که داشت مجبور شد. بخاطر
#شهدای_مدافع_حرم
به
#قم
باز گردد..
#آیه
تصمیم داشت به سر
#کارش
بازگردد.از امروز او بود و
#کودکش
..! مسئول این زندگی بود..
#مسئول
کودکش بود؛ باید شروع کند.. غم را در
#دلش
نگاه دارد و
#یا_علی_بگوید
....
روی
#مبل
نشسته بود و
#کنترل
تلویزیون را برداشت....
#سید_مهدی
#آیه_بانو
...! بیا
#فیلمت
شروع شد..! نگی نگفتم..!
کلافه از روی
#مبل
بلند شد به سمت
#یخچال
رفت....
در
#یخچال
را باز نذار
#اسراف_بانو
..!
#گناهه_بانو
..!
اول فکر کن اون تو چی میخوای بعد درشو باز کن
#جانکم
..!
بی انکه در
#یخچال
را باز کند به سمت
#اتاق_خوابش
رفت.....
_بانو.! برق ها خاموش.؟ نخوری زمین یه وقت.!
خودش و روی
#تخت_پرت_کرد
....
_خودتو اون جوری روی
#تخت_ننداز
..موظب باش
#بانو
..!
هم
#خودتت
درد می کشی هم اون
#بچه_ی_زبون_بسته
..!
آرام روی تخت دراز کشید و خود را سرجای
#همیشگی_مردش
مچاله کرد؛؛
_هوا سرده یه
#پتو
روت بکش
#سرما_نخوری
..!
تو که سریع
#سرما
می خوری چرا مواظب نیستی
#بانو
.؟
گوشه
#پتو
را روی خود کشید.
#چشم
بست و
#خواب
او را در
#آغوش
کشید....
_آیه_بانو...
#بانو
..!
#آیه
لبخند زد:
_برگشتی
#مهدی
..!؟
_جایی
#نرفته
بودم که برگردم
#بانو
..!
من همیشه
#پیشتم
؛
تو
#جدیدا
حرف گوش نکن شدی
#بانو
..! واسه همینه که
#تنها
موندی
#بانو
..!
#آیه_لب_ورچید
:
_نخیرم..!
#تنها
نیستم ؛ خیلی ام
#دختر
خوب و حرف گوش کنی ام..!
_تو همیشه بهترین بودی
#بانو
..!
زمین
#تکان_خورد
....
#آیه
نگاهی به
#اطرافش
کرد.
#مردش_لبخند
می زد؛
#انگار
روی
#کشتی
بودند.
#مهدی
به او
#نزدیک
شد..
#چادرش
را از
#سرش
برداشت و
#چادر
دیگری روی
#سرش
کشید.
باز
#لبخند
زد و
#آیه
به
#عقب
کشیده شد.. خود را روی
#لنگرگاه
دید....
#کشتی_مهدی
وارد آب های
#آزاد_شد
؛
و از تمام
#کشتی_های
اطراف جدا شد...
#دور
و
#دورتر
شد.....
#آیه_فریاد_زد
:
_مهدی..
#مهدی
...!!
از
#خواب
پرید...
#نفس
گرفت؛ رو به
#عکس_مردش
کرد "
#کجایی_مرد_من
.؟
چرا
#چادرم
را
#عوض
می کنی .؟
چرا
#چیزی
را می خواهی که
#خارج
از
#توان
من است..؟
تو که
#آیه_ات
را
#می_شناسی
..؟"
از پدر
#تعبیر_خواب
را یاد گرفته بود.
حداقل این ساده اش را خوب میفهمید...
#عوض_کردن
#چادر
#عوض_کردن
#همسر
است و
#سیدمهدی_همسری_اش
را از سر
#آیه_برداشت
..
از
#جایش
بلند شد؛ سرش
#گیج
رفت: روی
#تخت_نشست
.....
صدای
#زنگ
در خانه آمد؛ از جا بلند شد و
#چادرش
را بر سر کشید .
#صاحبخانه
پشت در بود..!
_سلام خانم
#علوی
..!
_سلام آقای
#کلانی
..!
کلانی
#تسلیت
عرض می کنم
#خدمتتون
..!
_ممنونم..!
#مشکلی
پیش اومده..؟ هنوز تا سر
#ماه_مونده
..!
_بخاطر
#کرایه_خونه
نیست.!
#حقیقتش
می خواستم بدونم شما کی
#بلند
می شید.!
حالا که
#همسرتون_فوت
کردند..
باید
#خونه
را
#تخلیه
کنید..!
#آیه_ابرو_در_هم_کشید
:
#منظورتون
چیه؟ ما
#قرار_داد
داریم..!
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
.......
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313