زندگی به سبک شهدا

#امان
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
﮼وقت‌آوارگیِ‌قافله‌یِ‌ارباب‌است🖤
خيز و نگذاركه‌مارابه‌اسيری‌ببرند
منكه‌ازراهیِ‌بازارشدن‌بيزارم
#واأخاه.🩶.

تاشنیدم‌از،اسارت‌آرزو‌کردم‌به‌دل
کاش،شاه‌کربلا‌درکربلادخترنداشت.

وَقَـــفَ الزَمَانُ أَمَــامُهَا مُتَـــــحَيراً،
‏والصَبْرُ مِنْ صَبْرُ العَقِيلَةِ يَتَعَجَبُ
سَلامٌ‌عَلی‌قَلبِ‌زَینَبَ‌الصَّبور💔

#امان_از_دل_زینب 💔

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
خار مغیلانی که می گویند این است
پای برهنه کودکان و
شب تاریک و
فرار از دست دشمن

#امان_از_دل_زینب...💔

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
#امان_ازدل_زینب😭

«ما رَاَیتُ اِلاّ جَمیلا»
برادرانش را کُشتند
خاندانش را آواره کردند
و خیمه‌ی اَهلِ بیتش را آتش زدند

#زینب چه دید؟
که آن‌ها ندیدند!

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
خلوت شده دور و برت جانم فدایت
ای جان زینب، جان طفلانم فدایت

فرزند ها هستند بی شک جان مادر
من جان برایت هدیه آوردم برادر

ای کعبه ی من رنجشی از زائرت نیست؟
قربانیان من قبول خاطرت نیست؟

افسوس، من، از این دو گل بهتر ندارم
باید برایت عاشقانه سر بیارم

آه ای سلیمان هدیه ای ناچیز دارم
از هدیه ام حالی غرور انگیز دارم

در پیش مادر سربلندت می کنم من
عون و محمد را پسندت میکنم من

بر قامت این کودکان حق پرستم
با دست های خود لباس رزم بستم

از نیزه ها بر جانشان باکی ندارم
از کینه ی شمر و سنان باکی ندارم

شرط مواسات من است این جان خواهر
باید به خون غلطند این دو مثل اکبر

شاید که کارت با عدو بالا نگیرد
بگذار تا فرزند من جایت بمیرد

حتی تن این ها اگر شد ارباً ارباً
هرگز نخواهی دید اشک خواهرت را

من از همین دم دست از آنها کشیدم
از تو نه اما از پسرها دل بریدم

بر آسمان نیزه ها باید نشینند
بهتر که عصر غارت ما را نبینند

وقتی که دست مادر آنجا بسته باشد
خوب است چشم غیرتی ها بسته باشد

بهتر که جولان سنان ها را نبینند
بر صورت مادر نشان ها را نبینند

آنجا که دست و پای طفلانت بسوزد
آنجا که معجرهای طفلانت بسوزد

بر ناقه های بی حجاب افتاده باشیم
آنجا که در بزم شراب افتاده باشیم

باشد که در خیرات نان آنها نباشند
دروازه ی ساعات را آنجا نباشند

بهتر مرا با چادر پاره نبینند
در کوچه های شام آواره نبینند

تا دور بینم از سرت سنگ بلا را
نذر سپر کردم برایت بچه ها را

تا سنگ ها شان سمت این دو سر بیافتد
شاید سرت از نیزه ها کمتر بیافتد

#حسن_کردی
#امان_ازدل_زینب
#دوطفلان_حضرت_زینب🥀

📡 #انتشار_حداکثری_با_شما👇
📡 @shohada72_313
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیستم

💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.

یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!»

💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.

او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید.

💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.

رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.

💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت.

چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟»

💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است.

با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.

💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.

نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»

💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»

عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»

💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراج‌شون کردن!»

دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.

💠 اگر دست داعش به #آمرلی می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!

صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #امان‌نامه داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!»

💠 شاید می‌ترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»

اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!»

💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!»

عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!»

💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.

چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
با همین هوشیـاری
#دیده_بان قلبمان باش ...
ڪہ از هجوم #شیاطین روزگار
در #امان بمانـــد...

🇮🇷دفاع مقدس
☑️ باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشته‌ای؟

از کجا می‌آیی ای عطر دل انگیز بهشت!
از کنار چند آهوی ختن برگشته‌ای؟

تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟
خفته در تابوت حالا سوی من برگشته‌ای

با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت
با کمان آرش از مرز وطن برگشته‌ای

خواستی روشن بماند چلچراغ #انقلاب
با تو؛ ای شمعی که بعد از سوختن برگشته‌ای!

سرد گشته آتش اما شعله‌ور مانده غمت
باز پیروز از نبردی تن به تن برگشته‌ای

شاعر: طیبه عباسی
#امان_از_دل_مادر


@shohada72_313
#شهید_حسن_باقری_افشرد

"بچه های ما لاغر شده اند در جبهه
ولی وزنشان زیاد شده است
می گویم چرا؟
می گویند: از بس ترکش توی بدنمان است!!"

#لا_یوم_کیومک_یااباعبدالله
#امان_از_گودال_قتلگاه
#شبتون شهدایی
@shohada72_313
"انا لله و انا الیه راجعون"

عجب دنیایی شده!
مادری که جدایی فرزندش را تاب نیاورد...

مادر شهید #عبدالرضا_بروجی یک روز پس از تشییع و خاکسپاری فرزندش ، به فرزند شهیدش پیوست ...

#شهدای_مظلوم_امنیت_و_پایدار
#حمله_تروریستی_زاهدان
#امان_از_دل_مادران_و_همسران_شهدا


@shohada72_313
آدمـی گـاهـی
با اراده دل می بندد
و خودش را اسیر می کند؛
یعنی می‌خواهد این اسارت را...

اما از یک جایی به بعد دیگر
اینگـونه نخـواهـد بـود
دیگر دست خودش نیست
عـاجـز می شـود از #دل_کندن
دردِ #فـراق، امـانـش را می‌برد
و می‌میـرد،
بی اراده می‌میـرد ...

#وداع
#مادر
#امان_از_وداع

#شب_بخیر
#شلمچه

یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا...
و #امان از آن روزی که؛
زمین #شهادت می دهد...

و آن زمین!
خاکِ #شلمچه باشد...

شهادت!
به #قول و #قرار هایی که؛
پای بند نبودیم!

@shohada72_313