View in Telegram
تاب‌آوری شلنگ دستم بود. آب زیادی با فشار بالا از چاه واردش می‌شد. باید کنارش می‌ایستادم تا از مسیر خارج نشود. بعد از مدتی خسته شدم. به پدرم نگاه کردم. با شِنکِشی خیلی راحت برگ‌های زرد را از روی زمین کُپه می‌کرد گوشه‌‌ی باغ. می‌خاست شعله‌ای به پا کند برای از بین بردن شلوغی آن. بهش گفتم کار سخت را به من دادی؟ از اول هم خودم خاستم کمکش کنم. نه این که باغداری را به عروسک بازی ترجیح بدهم، بیشتر می‌خاستم وقت را با پدر پر کنم. از اینکه او ساعت‌ها راحت تمام کارها را انجام می‌داد لذت می‌بردم. به خودم می‌گفتم اگر او بتواند پس من هم می‌توانم. نگاهم کرد. لبخندی زد. شنکش دوبرابر قدم را به من داد و شلنگ را گرفت. وقتی پیج شکلات‌سازی‌اش را دیدم به وجد آمدم. توی کلاسش ثبت نام کردم. در یک روز با چَم و خَم کار آشنا شده و بعد از یک هفته و خریدن لوازم دست به کار شدم. همزمان هم پیج او را دنبال می‌کردم، هم پیج خودم را پیش می‌بردم. اگر او توانسته پس من هم می‌توانم. یکسال اول کار راحت بود. کاری بود جدید و مشتری در اطرافم زیاد. سال دوم مشکلات یکی یکی خودشان را نشان دادند. پیج‌های مختلف را دنبال می‌کردم و مزه‌های متفاوت را تولید. هر چه جلوتر می‌رفتم مشتری کمتر می‌شد. سفارشات شده بود فقط برای مناسبت‌های خاص. تحمل فاصله‌ای که بین‌شان می‌افتاد را نداشتم. کم کم به جای بالا بردن کیفیت بهتر و اطلاعات خودم، متمرکز روی جلب فالوور شدم. به بلاگرهای متفاوت تبلیغ می‌دادم. ذهنم پر شد از عددی که قبل از حرف «K» بالای پیجم کم و زیاد می‌شد. توی دوران کرونا ورزش حرفه‌ای را شروع کردم. کارم شده بود دنبال پیچ‌های ورزشی رفتن. ورزش‌های مختلف مخصوص بالا تنه، پایین تنه، دست وخلاصه تمام قسمت‌های بدن را توی یوتیوب و اینستا پیدا و ذخیره ‌می‌کردم. ساعت کالری‌شمار را دستم می‌بستم و تا به عدد مورد نظر نرسیده بودم دست از ورزش بر نمی‌داشتم. گاهی از شدت خستگی شب خابم نمی‌برد. هیکلم حسابی روی فرم آمده بود. تا حدی که مربی ورزشم می‌گفت تو خیلی انرژیت خوبه بیا مربی ورزشت کنم. تمام شب و روزم شده بود ورزش و تغذیه‌ی ورزشکارها. کمی بعد از من هم دوستی همراهم شد. البته او ورزش حرفه‌ای را از خیلی سال پیش انجام می‌داده. به علت کرونا کنارش گذاشته بود. به خودم گفتم اگر او اینهمه سال ورزش کرده پس من هم می‌توانم. قصدم تا ‌آخر عمر حرفه‌ای ورزش کردن بود. برای رسیدن به این هدف از خیلی از لذت‌ها باید چشم‌پوشی می‌کردم. روی مبل حال نشسته بودم. به فکرم رسید توی گوگل درباره‌ی نویسندگی سرچی کنم. تازه فیلم «امیلی» که تصویری خیالی از زندگی نویسنده‌ی انگلیسی «امیلی برونته‌» است را دیده بودم. توی فیلم امیلی جلوی پنجره می‌نشیند و شاهکار می‌نویسد. نویسندگی که کاری ندارد. اگر او توانسته پس من هم می‌توانم. مگر کتاب بامداد خمار چیست. اگر فقط زندگی اطرافیانم را بخاهم داستان کنم تا پایان این دنیا هم داستان دارم برای نوشتن. بعد از دوره‌ی نویسندگی با ذوق کارم را شروع کردم. روزی پنج شش ساعت می‌نوشتم. آنقدر پشتکار داشتم که انگشت و کمرم به ذق ذق می‌افتادند. هیچ دوره‌ای را از قلم ننداختم. خیلی‌ها با من شروع کردند. شاید هم اولش خیلی از من عقبتر بودند. امروز توی اینستا می‌چرخیدم و تبلیغات لباس‌ها را دنبال می‌کردم. پیجی نظرم را جلب کرد. آیکن ذخیره را زدم. از قبل برای آنلاین شاپی که شروع کردم در قسمت ذخیره‌ها جایی باز کرده بودم. گمش کردم. سبدهای ذخیره‌ام را بالا و پایین کردم. شکلات سازی، ورزش های مختلف، نویسندگی. شلنگی که در دستم بود. شکلات‌سازی‌ای که به اوج رساندمش. ورزشی که با قدرت پیش می‌بردم. نویسندگی‌ای که با او دنیای دیگر را تجربه کردم و آنلاین شاپی که تازه آغازیدم را همه و همه بدون فکر و برنامه داخل استخرشان شیرجه زدم. همه چیزشان را در مسیر یاد گرفتم. می خاهم با نگاهی نقادانه خودم را برانداز کنم. برای تحمل شلنگ، به موفقیت رسیدن و در اوج ماندن شکلات‌سازی، همیشه هیکل خوب داشتن، نویسندگی و حتا جلب مشتری در آنلاین شاپ، شاید بیشتر از پشتکار در انجام کارها و دنبال کردن سختی‌هایشان، تاب‌آوری در فضاهای خالی و زمانی که روی خط ممتدِ آن کار پیش می‌روم مهم باشد. خطی ملال‌آور که در رانندگی‌های طولانی، وقتی حوصله‌ات را سر می‌برد منجر به نابودیت می‌شود. #روزچین @shimanehzat
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily