شعرهای یواشکی

#حسین_منزوی
Channel
Music
Art and Design
Blogs
Politics
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel شعرهای یواشکی
@sherhaye_yavashakiPromote
1.74K
subscribers
578
photos
52
videos
52
links
ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی «احمد شاملو» 🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki

سفر بخیر مسافرترین مسافر شهر
که مادران همه بعد از تو داغدار شدند
که ردِّ خون تو در خطِّ قرمز متروست
که قاتلان تو این ‌روزها قطار شدند

"فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر"

چقدر دیر رسیدم! چه زود دور شدی...
مرا ببخش که اینگونه از تو جا ماندم
که هیچ‌وقت نشد هرچه خواستم بشود
که کاش بودی و از رفتنت نمی‌خواندم!

"بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟!"

به ما نیامده از حال خوب بنویسیم
که بسته راه نفس را دوباره بغض گلو
که بین ماندن و رفتن هنوز دربه‌دریم
نگو! به مادرم از حکم دادگاه نگو!

"به مادرم بنویسید حالمان خوب است
به هرکجا بروی رنگ آسمان خوب است"

تو رفته‌ای و نرفته‌ است یادت از سر من
چقدر بی تو به این آسمان نگاه کنم!
که بعد از این‌‌همه باران اشک و خون، ماندم!
چگونه بی‌تو به رنگین کمان نگاه کنم!

"حذر کنید ز بارانِ دیده‌ی سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست"

تو نیستی و صدای تو در سرم جاریست
صدای زخم دهان باز کرده در تن تو
صدای پای تو در راه‌‌پله‌ی خانه
صدای بستن در، در سکوت رفتن تو

"درآ که در دل  خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز"

که باز شعر بخواند لبی که دوخته شد
که باز اسم تو را در سکوت شب ببرم
کسی نمانده به فریاد زخممان برسد
تو رفته‌ای و من از خون تو نمی‌گذرم!

"در این خرابه به هرجا که پای بگذاری
غم است و ناله و فریاد و داد و سوز و گداز"

که کاش بودی و شب‌گریه‌ها ادامه نداشت
که کاش در بغلت تا همیشه می‌ماندم
که کاش بودی و تا صبح شعر می‌خواندی
که کاش بودی و تا صبح شعر می‌خواندم

سفر بخیر مسافرترین مسافر شهر
قطار رفت و تو رفتی و ایستگاه نماند*

#امیررضا_وکیلی
بیت تضمین:
۱: #مولانا ۲: #حسین_منزوی ۳: #سید_مهدی_موسوی ۴: #سعدی ۵: #حافظ ۶: #فرخی_یزدی

*
قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام
که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام!
#قیصر_امین_پور

@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند  
در من هزار چشم نهان گریه می کنند

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
اینگونه از شنیدنشان ، گریه می کنند

شاید که آگهند ز پایان ماجرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند

بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم ؟
چون چشم های باورتان گریه می کنند

پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند 

وقتی تو گریه می کنی ای دوست!  در دلم
انگار ابر های جهان گریه می کنند

انگار با تو، بار دگر ، خواهران من
در ماتم برادرشان گریه می کنند

در ماتم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می کنند

انگار عاشقانه ترین خاطرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می کنند

حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

@sherhaye_yavashaki
#حسین_منزوی
@sherhaye_yavashaki

آیا چه دیدی آن شب در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین،ای ماه سوگواران!
از خاک بر جبینت خورشیدها شَتک زد
آندم که داد ظلمت فرمان تیر باران
رعنا و ایستاده،جان ها به کف نهاده،
رفتند و مانده بر جا ما خیل شرمساران
ای یار،ای نگارین!پا تا سر تو خونین!
ای خوش ترین طلیعه از صبح شب شماران!
داغ تو ماندگار است،چندانکه یادگار است،
از خون هزار لاله بر بیرق بهاران
یادت اگرچه خاموش،کی می شود فراموش؟
نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگاران
هر عاشقی که جان داد،در باغ سروی افتاد،
برخاک و سرخ تر شد خوناب جوی باران
سهلش مگیر چونین،این سیب های خونین
هر یک سری بریده است بر دار شاخساران
باران فرو نشسته است اما هنوز در باغ
خون چکه چکه ریزد ازپنچه ی چناران
باران خون و خنجر،گفتی و شد مکرر
شاعر خموش دیگر! (باران مگو،بباران!)
 
#حسین_منزوی



#هجده_تیر
#کوی_دانشگاه
#ما_را_به_خاطر_بیاور
سینه سرخان برخاک سوده
بیست و دوساله های بیست و دوسال پیش
#عزت_اله_ابراهیم_نژاد
#سعید_زینالی
#فرشته_علیزاده


@sherhaye_yavashaki
تمام حادثه یک توده هیمه بود و شرر
و آنچه ماند زمن خاک بود و خاکستر

بدل به دود شد آن‌هم که بود در ذهنم
از آن تناور پر میوه سبز بار آور

وز آن پرنده‌ی آبی که آشیانش را
گرفته بود دو دستم -دوساقه‌ام- در بر

از آن حروف درخشان که بر زمرّد من
شعاع سوزنی صبح می‌نگاشت به زر

بدل به دود شد آری هرآنچه بود به جا
از آن درخت که من بودم- آن منِ دیگر

و آنچه خاطره‌ی آخرینِ من بوده ست
همه کشاکش ارّه همه نهیب تبر

نه هیچ می‌نگرم دیگر و نه می‌شنوم
نه بر گلم نظری هست و نز پرنده خبر

مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟
که نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر

درخت‌های جوان‌تر! مرا به یاد آرید
در آن بهار که گل می‌کنید رنگین‌تر

نسیم‌های جوان‌تر حرامتان جز دوست
به جای خالی من دیگری نشیند اگر

"به باد می‌روم و می روم ز یاد شما"
وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر

#حسین_منزوی


زادروز سلطان حسین منزوی‌ست.

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki

دریا نبودم اما توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود

چون موج در تلاطم، در ورطه زنده بودن
هم سرنوشت من بود، هم در سرشت من بود

تعلیق اگر چه سخت است اما گریختم من
از خویشتن که با خود برزخ بهشت من بود

تنها نه خود در افلاک، بر خاک هم همیشه
از میوه‌های ممنوع، عصیان خورشت من بود

ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پرّ و پای و طاووس، زیبا و زشت من بود

جز سرنوشت محتوم، در وی ندیدم، آری
در پیری و جوانی، آیینه خشت من بود

خونم اگر نبارید، شعر تری نرویید
در دیمزار عمرم این کار و کشت من بود

#حسین_منزوی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
کسی از آن سوی ظلمت مرا صدا می کرد
که بادبادک خورشید را هوا می کرد

کسی که دفتر عمر مرا به هم می‌ریخت
و برگ‌های پلاسیده را جدا می‌کرد

طلوع‌های مرا و غروب‌های مرا
در این سو آن سوی تقویم جابجا می‌کرد

دلم به وسوسه‌اش رفته بود و تجربه‌ام
در آستانه تردید پابه پا می کرد

کسی نگفت نسیم از تبار طوفان است
وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا می کرد

بهار نیز که با خون گل وضو می‌ساخت
هم از نخست به پاییز اقتدا می‌کرد

عصا که مار شد اعجاز بود، کاش اما
کسی به معجزه‌ای مار را عصا می کرد

#حسین_منزوی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فریادهای مادر و خانواده‌ی یکی از جانباختگان هواپیمای اوکراین، پس از شنیدنِ تایید خبر انهدام هواپیما توسط موشک سپاه
«وای وای امیرحسین»
@sherhaye_yavashaki
چقدر شک نداری
که این پیراهن سیاه
که پابرهنه و سراسیمه پیشاپیش قافله ی تابوت
روی هوا راه می رود
راه قبرستان را پیدا خواهد کرد؟
هی مادر
به تو می گویم این قدر ضجه نزن
نه فکر کنی که از پایین آمدن آسمان می ترسم!
نه
این آواز
هزار سال است که روی گردن های بی سر
و صلیب های سنگین
آن بالا مانده است
صلیب هایی که هی قد کشیده اند و هی میوه داده اند
تا کی، کجا،
کدام قصه گو
دنباله ی داستان را برای کودکی روایت کند
که از پیوند بردگی و اسارت به دنیا خواهد آمد
برده ی بازرگانی در ونیز
کنیز پیله وری در چین
کودکی پسر بردگی و پدر آزادی
دختر بردگی و مادر آزادی

با غزلی در یک دست و سازی در دست دیگر
و زمزمه گرِ ترانه ای که چون فواره ای بلند خواهد شد...

چون ابری بر سر جهان خواهم ایستاد
و چون بارانی بر سراسر جهان،
تو را سر می دهم،
ای ترانه آزادی
به بهای تیری که بر گلویم می نشیند
و تبری که بر انگشتانم...
تو را سر می دهم ای آزادی
ای ترانه ی خونین

#حسین_منزوی

@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

.
برای #حسین_منزوی و طنین جاودانه اش:

سفرت انفجار بغضی بود
که تورا از "غزل" جدا می کرد
یک نفر هم «از آنسوی ظلمت
داشت نام تورا صدا می کرد»
.
خسته تر،زارتر،پریشان تر
یک نفر مثل تو-شبیه خودت-
با همان شوق و شوردیرینه
بازهم «در هوا شنا می کرد»
.
خبرت می رسید و می رفتی
خبری که تورا سفر می کرد
سفری که تورا برای ابد
راهی خاک "ناکجا" می کرد
.
بارِ سنگینیِ رسالت شعر
حجم بار امانتی بر دوش
«زخمهایی درون حنجره ات»
این سه پشت تورا دوتا می کرد .
هر طرف می روم صدای توست
هرکجا نامِ آشنای توست
«ماه»هاو«پلنگ»های توست
آنچه حق سخن ادا می کرد

ا[] صبح اُردی جهنمی دلگیر
شانزده ساعت آسمان بارید
بغض پنجاه و هشت ابرش را
در خزان تو برملا می کرد

بستی آرام پلک هایت را
دفتر شعرهای نابت را
چمدان غم نهانت را
که تورا مرد انزوا می کرد

رفتی و چشم ها به در مانده
"غزل" امروز بی پدر مانده
جای خالیت همچنان خالیست:
ا(................... )

ا [] سالها بعد ازآن بهارِ تلخ شاعری
توی کوچه های "کرج"
شرمسار از جسارت غزلش
رو به "زنجان" ،به تو ، سلامی،کرد

#حمید_چشم_آور
#شانزدهم_اردیبهشت
#سالمرگ_شاعر

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
هزار درد مرا،عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا،ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند،جسته‌ایم و نبود
تو آن که جسته و پیداش کرده‌ام،آن باش
دوباره زنده کن،این خسته‌ی خزان زده را
حلول کن به تنم،جان ببخش و جانان باش
کویر تشنه‌ی عشقم،تداوم عطشم
دگر بس است،ز باران مگوی،باران باش
دوباره سبز کن،این شاخه‌ی خزان زده را
دوباره در تن من،روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خسته‌ی عشقم،هزاردستان باش

#حسین_منزوی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki

وقتی که خواب نیست ز رویا سخن مگو
آنجا که آب نیست ، ز دریا سخن مگو

پائیزها، به دور و تسلسل رسیده اند
از باغ‌های سبز و شکوفا سخن مگو

دیری‌ست دیده، غیر حقارت ندیده است
بیهوده از شکوه و تماشا سخن مگو

ظلمت، صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
از شب به استعاره و ایما سخن مگو

با آنکه بسته است به نابودی‌ات کمر
از مهر و آشتی و مدارا، سخن مگو

خورشید ما به چوبه‌ی اعدام بسته شد
از صبح و آفتاب در اینجا سخن مگو

#حسین_منزوی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki

گور شد گهواره، آری بنگرید اینک زمین را
این دهان‌واکرده غرّان‌اژدهای سهمگین را

قریه خواب و کوه بیدار است و هنگام شبیخون
تا بکوبد بر بساطش صخره‌های خشم و کین را

مرگ من یا توست بی‌شک، آن ستون، آن سقف، آنک!
کاین‌چنین از ظلمت شب بهره می‌گیرد کمین را

مادری آنَک به سجده در نماز وحشت خود
خسته می‌ساید به خاک کودکان خود جبین را

دخترک خاموش، بهتش برده از تنهایی خود
می‌کشد بر چشم‌های بی‌نگاهی آستین را

نوعروسی خیره در آفاق خون‌آلوده، در چنگ
می‌فشارد جامه‌ٔ خونین جفت نازنین را

«باز می‌پرسی که‌ها مردند؟ می‌گویم: که زنده‌ست؟!»
پیرمرد انگار با خود، زیر لب، می‌موید این را

دیگری سر می‌دهد غم‌ناله‌ٔ شکر و شکایت
تا کجا می‌آزمایی ای خدا، این سرزمین را؟

کودکان از خواب این افسانه، بیداری ندارند
با که خواهد گفت مادر، قصه‌های دل‌نشین را؟

از تمام قریه، یک تن مانده و دیگر کسی نیست
تا کشد دست تسلا بر سر، آن تنهاترین را

مرده چوپان و نی‌اش افتاده خون‌آلود، جایی
خسته در وی می‌نوازد باد آهنگی حزین را

#حسین_منزوی
#زادروز_شاعر

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki

به مناسبت زادروز شاعر و استاد بلامنازع غزل استاد #حسین_منزوی ❤️ :

گفتی: «مرا از خویش می‌ترسانی ای یار!
وقتی به دریاها مرا می‌خوانی ای یار!»

«ترسای من»! گفتم که: «بگذار این چه‌وچون»
چندم از این تردید، می‌لرزانی ای یار!»

آخِر تو پروای چه می‌داری؟ مگر نه
خود در دل و جانت همه توفانی ای یار؟

بگذار تا رودت کشانَد سوی دریا
آخِر نه تالابی که یک ‌جا مانی ای یار!

دریا برای ما گرفته جشن توفان
با من بیا با من به این مهمانی ای یار!

با من بیا با اصل خود، باری بپیوند
ای جویبار کوچک انسانی! ای یار!

تو جوی کوچک نیستی، دریایی، آری
کاین‌سان مرا در خویش می‌گنجانی ای یار!

عطر گلی وحشی برایم می‌فرستی
در باد، گیسو را که می‌افشانی ای یار!

من با تو با تو با تو با تو زنده هستم
تو جان جان جان جان جانی ای یار!
#حسین_منزوی


🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
شعرهای یواشکی
@sherhaye_yavashaki یادآر زشمع مرده یادآر اختر به سحر شمرده یادآر از سردی دی فسرده،یادآر بر بادیه جان سپرده،یادآر #میر_حسین_موسوی #یازده_اسفند @sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﺭﻩ ﮐﻪ ﻧﻬﺎﺩﻳﺪ ، ﺍﻓﻖ ﺗﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ
ﺷﺐ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺗﺜﺒﻴﺖ ﺳﻴﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ

‏« ﺑﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﺎﺹ *» ﮐﺸﻴﺪﻳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ
ﻣﺴﺘﯽ ِ ﺳﺮﺥ ﺷﻤﺎ ، ﻏﺎﻳﺖ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ

ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ
ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﺷﻤﺎ ، ﺁﻳﺖِ ﺑﻴﺪﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ

ﺧﻢ ﻧﺸﺪ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﻋﻨﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﺮ ﺍﺛﺮﺵ
ﺑﺨﺘﮏ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ

ﺷﺮﻡ ﻣﺎﻥ ﺑﺎﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻧﻴﺰ
ﭼﺸﻢ ﻣﺎ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻳﻮﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ

ﺟﺎﯼ ﺗﺎﻥ #ﺳﺒﺰ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻳﺪ
ﭘﺎﯼ ﺁﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﮐﻪ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ

ﻗﺼّﻪ ﺍﯼ ﺑﻴﺶ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺳﺮﻭﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﻟﻴﮏ ﻫﺮ ﻳﮏ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ

ﺍﯼ ﺷﻤﺎﯾﺎﻥ ! ﮐﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ِ ﮐﻔﻦ ﭘﻮﺷﺎﻧﯿﺪ
ــ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﺳﺘﻢ ﺗﻴﻎ ﺷﻤﺎ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ــ ،

ﺩﺭ ﺭﮒ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺧﻤﻮﺷﺎﻥ ﺳﻴﻪ ﭘﻮﺷﻴﻢ ،
ﮐﺎﺷﮑﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺷﻤﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ

@sherhaye_yavashaki

#حسین_منزوی

* ﺑﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯼ ، ﻧﻘﻞ ﺧﻼﺹ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯼ
ﺑﻮﯼ ﺷﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ، ﺧﺮﺑﺰﻩ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﮑﻦ
‏( ﻣﻮﻻﻧﺎ )
@sherhaye_yavashaki

باد، می‌زارد، مگر خوابی پریشان دیده است
باغ می‌نالد، مگر کابوس توفان دیده است

ماه می‌لرزد به خویش از بیم پنداری که باز
بر جبین شب علامت‌های طغیان دیده است

جوی کوچک را به رگ یخ بسته خون در جا، مگر
در کف کولاک، شلاق زمستان دیده است

لیکن آرام است تاریخ، آنکه چشم خبره‌اش
زین پلشتی‌ها و زشتی‌ها، فراوان دیده است

منتظر مانده است تا این نیزش از سر بگذرد.
آری این گرگ کهن، بسیار باران دیده است.

هرچه در آیینه می‌بیند جوان ماه و سال
پیر ایام کهن در خشت خام، آن دیده است

ناامید از انفجار #فجر بی‌تردید نیست،
آن که بس خورشیدها، در ذره پنهان دیده است

گرچه بی‌شرمانه شمشیر آخته بر عاشقان
شب، که خورشید درخشان را به زندان دیده است

لیکن ایامش نمی‌پاید که چشم تجربت،
در نهایت فتح را با صبح رخشان دیده است

باز می‌گردد سحر، هرچند هربار آمده
دست شب آغشته با خون خروسان دیده است..✌️

#حسین_منزوی♥️

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از «چه خواهد شد»، «چه خواهم کرد» آونگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

از وقت و روز و فصل "عصر "و "جمعه"و "پاییز" دلتنگند
و بی تو من مانند "عصر جمعه ی پاییز" دلتنگم...

#حسین_منزوی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
دو چشم داشت . . دو سبزآبی بلاتکلیف
که بر دوراهی دریا_چمن مردد بود . .

#حسین_منزوی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join
@sherhaye_yavashaki

ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮ ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﺷِﮑﻮﺍﯼ ﻧﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮ ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﺿﺮﺏ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻫﺎ
ﻫﻤﺨﻮﺍﻧﯽ ِِ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ ﻭ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎ

ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺍﺳﺖ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﺳﻬﻨﺪﺕ ﻗﺼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
ﺯ ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﺕ ﻗﺼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ

ﺯ ﺭﻭﺩﻫﺎﯾﺖ، ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﻏﺮقه ﺩﺭ ﺧﻮﻧﺖ
ﺯ ﺧﺸﻢ ِ ﮐﺮﺧﻪ، ﺯﺍﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﮐﺎﺭﻭﻧﺖ

ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ِ ﻣﻦ ﺭﻳﮓ ﺭﻭﺍﻧﺖ ﻧﻴﺰ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﺍﺳﺖ
ﺣﺘﯽ ﮐﻮﯾﺮﺕ ﻧﯿﺰ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﺍﺳﺖ

ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻍ ﻫﺎﯼ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﺸﺖ ِ ﺗﻮ
ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﺰﺍﻥ ﻫﻢ ﺳﺒﺰ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖِ ﺗﻮ

ﺍﻭﺝِ ﺳﺘﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪﺕ
ﺍﺯ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ، ﺳﺮ ﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﺕ
ﭘﺮﻭﺍ ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺴﺘﻨﻬﺎ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺮﺟﺎﻡ
ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﮐﺎﻣﯿﺎﺑﯽ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﻧﺎﮐﺎﻡ

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻤﺖ ﺍﻣﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻤﺖ ﺟﺎﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺍﻧﻢ
ﺍﯼ ﮐﻮﮐﺐِ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ِ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ

ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ ﺍﯼ ﺳﯿﻼﺏ ﺩﺭﯾﺎﮔﻮﯼ ﺩﺭﯾﺎﺟﻮﯼ
ﺍﺯ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﺭﻩ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﻱ

ﺟﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ
ﺧﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﺧﻢ ﻋﻤﯿﻖ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ

ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺯﻧﮓ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻣﺎ ﺭﺍ

ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺍﻧﻢ
ﺍﯼ ﮐﻮﮐﺐِ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ِ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ

#حسین_منزوی
#آلبوم_ماه_و_پلنگ
#کوروش_یغمایی

🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
توی آسمون
ماهو
دق می ده
درد بی دردی......

#حسین_منزوی

@sherhaye_yavashaki

#حصر
#خاتمی_تنها_نیست
دخترم ، بند دلم غمگینم
شیشه ی عمر غبار آگینم

جوجه ی گم شده در توفانم
شاخه ی خم شده از بارانم

ای جگر پاره ام ای نیمه ی من
میوه ی عشق سراسیمه ی من

گل پیوند دوغربت ، غزلم !
حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !

ارث عصیان معماییِ من
امتداد خط تنهاییِ من

ساقه ی سرزده از نخل تنم
جویی از سیل خروشان که منم

کوکب بخت شبالوده ی من
غزل طبع تبالوده ی من

غزلم ، آینه ی اندوهم
بانکِ افکنده طنین در کوهم

پدرت خُرد و خراب و خسته
خسته ای بر همگان در بسته

خانه ی جن زده ی متروک است
که پُر از همهمه ی مشکوک است

روح ها ، خاطره ها اینجایند
می روند از دلم و می آیند

یادها خیل کفن پوشانند
جز من ازهر که فراموشانند

کدرم پنجره ی بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست

در پی همقدمی همنفسی
ایستادم که تو از ره برسی

آمدی ؟ باز کن این پنجره را
پر از آواز کن این حنجره را...

@sherhaye_yavashaki

#حسین_منزوی
#زادروز_شاعر
More