شعرهای یواشکی

Channel
Music
Art and Design
Blogs
Politics
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel شعرهای یواشکی
@sherhaye_yavashakiPromote
1.74K
subscribers
578
photos
52
videos
52
links
ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی «احمد شاملو» 🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
ناچیز و ناامّید و ناکافی و ناراحت
امروز هم مجموع "نا"های جهان بودم
افسردگی با دست های پر از اینجا رفت
می خواستم خود را نبازم، ناتوان بودم...

هرروز باید کوه می بودم،قوی، ثابت
پابند،اهل صبر،بی شوریدگی،ساکت
امروز مسئولیتی دیگر نصیبم شد
من جانشین ابرهای آسمان بودم

از شدت بیچاره بودن گریه می کردم
با زندگی نکبتم باید چه می کردم؟
وقتی برای زنده بودن، پیر و فرسوده
اما برای خودکشی کردن جوان بودم...

باید چه می کردم من تنها به گفتن خوش؟
در سرزمین نحس شاعرخیز شاعرکش؟
باید چگونه زنده می ماندم؟ من بی شعر
بی کاربرد و بی پناه و بی دهان بودم...

هرچند اینجا تا دلت می خواست مضمون بود
می خواستم بنشینم و روی زمین خون بود...
باید غزل می گفتم و قحط مخاطب بود
باید غزل می گفتم اما فکر نان بودم...

احساس بیش از حد لازم، زخم می افزود
امروز فهمیدم که اینجا مشکل از من بود
جایی که مردم کور...من آیینه دستم بود
جایی که کر بودند من آوازه خوان بودم

هرکس کنارم بود از من منفعت می برد
شکرخدا که لااقل جسمم به دردی خورد...
من در تمام عمر مثل نردبانی پیر
اسباب بالا رفتن اطرافیان بودم...

بار قضاوت...بار بودن بین کودن ها
بار نوشتن...بار مظلومیت زن ها
بار تو را کم می کنم از شانه ام، ای عشق!
من تا همین جا هم زیادی پهلوان بودم...

#فاطمه_تنبیه


@sherhaye_yavashaki
15 Salegi ~ Music-Fa.Com
Reza Yazdani ~ Music-Fa.Com
من یه قاب عکس کهنه تو هجوم خاطراتم…
به چشات خلاصه میشه، آخرین راه نجاتم!
Alireza Asar Bidari [BibakMusic.com]
Alireza Asar [BibakMusic.com]
يه عکس قهوه اي از سال ها پيش
تو تابستون بي پايان مرداد
کنار دختري شرقي تر از باد
که حتي اسمشم يادت نمياد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا تُرکی‌ست مِشکین‌موی و نسرین‌بوی و سیمین‌بر
سهالب، مشتری‌غبغب، هلال‌ابروی و مه‌پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر

چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بُستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم-
ترنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر!

جیحون_یزدی

@sherhaye_yavashaki
Forwarded from آنهِدونیا
خیلی چیزها و خیلی کارهایی که خیلی‌ها را خوشحال می‌کند، مایه افتخار و خوشی من نیست. آرزو و انتظارم از جنس دیگری است. دلم می‌خواهد یک عمل قهرمانانه انجام بدهم. کاری که در خاطر کسی بمانم. مثلا می‌خواهم جان دختربچه‌ای را از آتش‌سوزی یا تصادف نجات بدهم. نمی‌خواهم در سطح وسیعی مثل اخبار وتلویزیون اسمم مطرح و ازم تقدیر شود. می‌خواهم همان دختربچه وقتی جانش را نجات دادم بیاد جلو، اسم من را بپرسد و بگویم: حسین. او هم بگوید: ممنونم حسین، تو قهرمان منی! همین برای باقی عمرم کافی‌ است. اصلا دوست ندارم ابرقهرمان باشم و جهان را نجات دهم؛ بلکه دوست دارم تنها در خاطر دختربچه‌ای تا ابد زنده بمانم. تا در ادامه‌ هر روز که آن دختربچه از زندگی‌اش ناامید شد، برید و از خودش پرسید آیا این زندگی ارزش جنگیدن دارد؟ یادش بیفتد که در گذشته روزی بدتر از این را پشت سر گذاشته و کسی برای زندگی‌اش جنگیده... آن‌گاه بلند شود و ادامه دهد. همین راضی‌ام می‌کند.

ح.خ

@tamora1q84
همین؛ تا بر سرِ کار آمدید آواز باران مُرد
صدا زنجیر شد، آیینه دق کرد آسمان تا خورد

هوا اکسیژنی روشن ندارد؛ خانه تاریک است
چه گل‌هایی که از چرکِ نفس‌های شما پژمرد!

درختان را به کامِ قصرهای پوک‌تان کُشتید
و نسلِ یوزها از شیوه‌ی پفیوزتان افسرد

دهان‌هاتان نه تنها وعده‌ی دیروز یا امروز
که حتا ریزه‌نانِ سفره‌ی بی‌روزیان را خورد

چه عدلِ بی‌نظیری دارد این بازیّ‌ِ لامذهب!
که «ظالم» با «ستمگر» ساخت؛ هم این بُرد و هم آن بُرد

فلانی‌ها! که حتا نامتان ننگ است، من هرگز
میان شعرهایم از شما نامی نخواهم برد

#مریم_جعفری_آذرمانی
۱۳ آبان ۱۳۹۸
#کتاب_تمایلات

https://t.center/sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

سفر بخیر مسافرترین مسافر شهر
که مادران همه بعد از تو داغدار شدند
که ردِّ خون تو در خطِّ قرمز متروست
که قاتلان تو این ‌روزها قطار شدند

"فغان فغان که ببست آن نگار بار سفر
فغان که بنده مر او را نبود یار سفر"

چقدر دیر رسیدم! چه زود دور شدی...
مرا ببخش که اینگونه از تو جا ماندم
که هیچ‌وقت نشد هرچه خواستم بشود
که کاش بودی و از رفتنت نمی‌خواندم!

"بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟!"

به ما نیامده از حال خوب بنویسیم
که بسته راه نفس را دوباره بغض گلو
که بین ماندن و رفتن هنوز دربه‌دریم
نگو! به مادرم از حکم دادگاه نگو!

"به مادرم بنویسید حالمان خوب است
به هرکجا بروی رنگ آسمان خوب است"

تو رفته‌ای و نرفته‌ است یادت از سر من
چقدر بی تو به این آسمان نگاه کنم!
که بعد از این‌‌همه باران اشک و خون، ماندم!
چگونه بی‌تو به رنگین کمان نگاه کنم!

"حذر کنید ز بارانِ دیده‌ی سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست"

تو نیستی و صدای تو در سرم جاریست
صدای زخم دهان باز کرده در تن تو
صدای پای تو در راه‌‌پله‌ی خانه
صدای بستن در، در سکوت رفتن تو

"درآ که در دل  خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز"

که باز شعر بخواند لبی که دوخته شد
که باز اسم تو را در سکوت شب ببرم
کسی نمانده به فریاد زخممان برسد
تو رفته‌ای و من از خون تو نمی‌گذرم!

"در این خرابه به هرجا که پای بگذاری
غم است و ناله و فریاد و داد و سوز و گداز"

که کاش بودی و شب‌گریه‌ها ادامه نداشت
که کاش در بغلت تا همیشه می‌ماندم
که کاش بودی و تا صبح شعر می‌خواندی
که کاش بودی و تا صبح شعر می‌خواندم

سفر بخیر مسافرترین مسافر شهر
قطار رفت و تو رفتی و ایستگاه نماند*

#امیررضا_وکیلی
بیت تضمین:
۱: #مولانا ۲: #حسین_منزوی ۳: #سید_مهدی_موسوی ۴: #سعدی ۵: #حافظ ۶: #فرخی_یزدی

*
قطار می‌رود
تو می‌روی
تمام ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام
که سال‌های سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده‌ام
و همچنان
به نرده‌های ایستگاه رفته
تکیه داده‌ام!
#قیصر_امین_پور

@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki


زیر مجموعه ی خودم هستم

مثل مجموعه ای که سخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

گرچه باغ من از درخت تهی ست

عشق آهوی تیزپا شد و من

ببر بی حرکت پتوهایم

خشمگین نیستم که تا امروز

نرسیدم به آرزوهایم

نرسیدن رسیدن محض است

آبزی آب را نمی بیند

هرکه در ماه زندگی بکند

رنگ مهتاب را نمی بیند

دوری و دوستی حکایت ماست

غیر از این هرچه هست در هوس است

پای احساس در میان باشد

انتخاب پرنده ها قفس است

وسعت کوچک رهایی را

از نگاه اسیر باید دید

کوه در رشته کوه بسیار است

کوه را در کویر باید دید

گرچه باغ من از درخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

شعر را، عشق را، مکاشفه را

همه را از نداشتن دارم...

#یاسر_قنبرلو


@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

از آسمان و گسترهٔ بی‌کرانه‌اش
چیزی به جز وِزاوِز بال مگس نماند

از این بلندِ آبیِ بسیار بی‌دلیل
دردا و حسرتا که به غیر از قفس نماند

آری کلیشه‌ای است افاضات سطر بعد
در باغ هيچ‌چیز مگر خار و خس نماند

فارس به نی‌سوار شبیه است طفلکی
حیوان! به خود بیا که نشان از فرس نماند

کی از زمین ما سفری شد به ناکجا؟
آن شرم و آن حیا که به قدر عدس نماند

جز مرگ این پدیدهٔ دلچسب زندگی
در ما ز هیچ‌گونه هوا یا هوس نماند

دنیا جهنمی است که در هرکجاش جز
مشتی روان‌پریش دهان‌پاره کس نماند


اینجا؟ نه! هیچ‌جای دگر؟ نه! همین که هست
افسوس بی‌کران که ره پیش و پس نماند

گور تمام قافیه‌ها کرده بهر ما
راهی سوای گفته و فعل عبث نماند

شکر خدا که مشترک مورد نظر
در دسترس نبوده و در دسترس نماند

کوته‌درازجادهٔ دنیاست زندگی
طاقت بیار مرد کز این راه بس نماند

کم مانده تا به مقطع این نظم، کم نیار
راه شدآمد نفست را نفس نماند

القصه رفتنی شده‌ایم و شدن خوش است
خاکستری به جاست ز ما و قبس نماند

رفتیم
رفتیم
رفتیم و داغ ما به دل روزگار؟ هه!
رفتیم و داغ ما به دل هیچ‌کس نماند


@sherhaye_yavashaki
#علی‌اکبر_یاغی‌تبار
معمولی ام ؛  زنی که خود آرایی اش کم است
یک زن که هوش و بهره زیبایی اش کم است

یک زن که کهنه بودنش از حد گذشته و
مستش نمی شوند ، که گیرایی اش کم است

در این جهان تیره، فقط شعر و شعر و شعر
دارایی من است که دارایی اش کم است

این است آن جوانی موعود؟ پس چرا
رنجش زیاد بوده و پویایی اش کم است؟

ناراحتم برای تلاش جوانه ها
وقتی درخت، عمر شکوفایی اش کم است

از بس که هی نقاب عوض می کند جهان
یک زندگی برای شناسایی اش کم است

در خانه ام چه دارم اگر مرگ سر رسید؟؟
این "خرده جان" برای پذیرایی اش کم است..


#فاطمه_تنبیه


@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

این کیست؟ روندهٔ ره گمراهی
یک شاعر مشغول به ازخودکاهی
پرخاشگری به خود که می‌پرخاشد:
لعنت به تو ای توهم آگاهی!

این کیست؟ دچار رنج دشوار حیات
دلخوش به نبودن، متمایل به ممات
چشم‌اندر راه مرگ و فریادِ خوشِ
بر خاتم انبیا محمد صلوات

این کیست؟ کسی که بودنش بودن نیست
از حسرت، دست سودنش بودن نیست
این شاعر فحلی است که برعکس شما
مضمون سخن سرودنش بودن نیست

این کیست؟ کسی که از خودش در خطر است
از لذت و از ملال، خونین‌جگر است
با این‌همه انسانیت از منظر خلق
از جملهٔ دیوان دگر دیوتر است

این کیست؟ جنونی از جهانی دیگر
آلوده به خاک و آسمانی دیگر
مردی که به خود نهیب می‌خواهد زد
خامش که نمانده است جانی دیگر!

این کیست؟ منم من  ابرسردرگم
نوشندهٔ زهر مار و نیش کژدم
لال از سخن خویش به مردم گفتن
گوش شنوای شرح حال مردم

این نیز منم کسی که دیگر دارد
خود را به هزار گونه می‌آزارد
ای خوش به شرافت وجودی که مرا
اول بکشد؛ سپس به گِل بسپارد

این نیز منم جوانی بر بادی
صیدی که نبود مایل صیادی
ای مدعیان دوستی! من مُردم
حرفی سخنی نصیحتی ارشادی

این نیز منم به آخر کار رضا
حتی به تحکمات اشرار رضا
از خفت زیستن پناهنده به مرگ
آری حتی به چوبهٔ دار رضا

این نیز منم جهنمی در قفسی
فعل عبث اندر عبث اندر عبثی
گور پدر قافیه و ایرادش!
ای مرگ کجایی که به دادم برسی؟

آن مرد که بود؟ باب دندان کسان
کافر به خود و امین ایمان کسان
آن مرد که بود؟ قاتل جان خود و
تا لحظهٔ مرگ قاتق نان کسان

@sherhaye_yavashaki
#علی‌اکبر_یاغی‌تبار
آه ای قد بلند گریه چرا؟
تو که خود اشکدان من هستی
تو که ای آخرین کمر باریک
پُرترین استکان من هستی

آه ای قد کشیده رو به درون
پلکان های از خودت بیرون
اگر از ارتفاع می‌ترسی
از چه رو نردبان من هستی؟

تو اگر ناامیدی از همه‌چیز
و اگر خُرد می‌شوی در خویش
بخشی از پوچی جهان من و
پوکی استخوان من هستی

حرف‌ها، حرف‌های لعنتی‌ام
ای گلویم، گلوی خط خطی‌ام
مثل گوری که می‌کنی در خود
تاولی در دهان من هستی

ای دو دستت به طور اجمالی
جای در دست‌های من خالی
ای مرا کشته در میان‌سالی
ای که در قصد جان من هستی

صف به صف دست‌های جوهری‌ام
همه در صلح با تو کشته شدند
و کماکان تو در تمنای
خون هم‌سنگران من هستی

کَفَلی تازیانه خورده شدم
شیهه‌ی اسب‌های مرده شدم
زیر سُم‌های خود فشرده شدم
ای که ارّابه‌ران من هستی

باز طوفان گرفته ابرویت
من به طوفان پناه می‌برم و
بادبان می وَزَد به جانب تو
ای که خود بادبان من هستی


#حسین_صفا
ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی
«احمد شاملو»
🆔 @sherhaye_yavashaki ⬅️join♦️
@sherhaye_yavashaki

من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره‌ای به تفتگی خورشید جوشید
از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقت‌شان بود
احساس واقعیت‌شان بود
با نور و گرمیش مفهوم بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش مفهوم بی‌فریب صداقت بود
ای کاش می‌توانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند

ای کاش می‌توانستم خون رگان خود را
من قطره قطره قطره بگریم
تا باورم کنند
ای کاش می‌توانستم
یک لحظه می‌توانستم ای کاش
بر شانه‌های خود بنشانم
این خلق بی‌شمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند
که خورشیدشان کجاست و باورم کنند
ای کاش می‌توانستم

@sherhaye_yavashaki
#احمد_شاملو
@sherhaye_yavashaki

این حجم گرد: این سر سرسامی از دوار
انبوهی از هزار و یک اندیشه بود و نیست
این گرد بی‌دلیل به گردن وبال، گاه
سمکوب صد تفکر بی‌ریشه بود و نیست
از صاحبش چه ساخته بود این بدون عقل
عمری پلنگ فربه هر بیشه بود و نیست
می‌گفت تو کنندهٔ کوه سرودنی
در دست صاحبش شبح تیشه بود و نیست
دشمن‌تراش بود و جوانی‌کش ای دریغ!
سر سنگ و حاملش مَثَل شیشه بود و نیست
می‌گفت تو قوی‌تر از آنی که بشکنی
گفتم که مهد فکرت بی‌ریشه بود و نیست!
می‌کرد قافیت گله را با کُلهْ درست
چون شاعران عهد، دغل‌پیشه بود و نیست
ابن مهلّبِ پسِ افیونِ اصلِ ما
ویرانگر هزار و دو تمّیشه بود و نیست

  «نزدیک شد که زلزلهٔ صدمت فنا
اجزای کوه را کند از یکدگر جدا»

دکتر! درون جمجمه‌ام را نگاه کن
قدری نگاه کن؛ و سپس آه‌وواه کن
دکتر! درون جمجمه‌ام عین مسلخ است
دکتر! بیا نگاه به این قتلگاه کن
بز گرگ می‌شود وسط مسلخ سرم
دکتر! بیا و حال مرا روبه‌راه کن
وقت معاینه به خودت یک تشر بزن
مشنو که اشتباه کن و اشتباه کن
مشنو صدای همهمهٔ اهل بخیه را:
دکتر تو نیز عمر خودت را تباه کن
دکتر تو نیز مثل من و دوستان من
کامی بگیر و عزم فراسوی ماه کن
دکتر! درون جمجمه‌ام چیست؟ گپ بزن
فکری به حال این سر بی‌سرپناه کن
دکتر‌! به قتل عمد بیندیش این سفر
با هر وسیله‌ای که شده اشتباه کن
ارباب انتقاد زر مفت می‌زنند
دکتر! مرا خلاص از این قتلگاه کن
خبط دماغ قافیه را چندباره کرد
دکتر! به انهدام سر من نگاه کن

چیزی نمانده است سرم منفجر شود
کم مانده است وحشت من منتشر شود


#علی‌اکبر_یاغی‌تبار

@sherhaye_yavashaki

نمی‌دانم کدامین روز از کدامین ماه
@sherhaye_yavashaki

خون در زمین فرو نرفت
روی زمین پخش شد
از زیر هر سنگ جوشید و جوشید و به راه افتاد
هرکس آن را می‌دید می‌فهمید که جایی بی‌گناهی را کشته­‌اند...

سوگ سیاوش
شاهرخ مسکوب

@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

ای پرده خوانِ دولت بی دودمان ما
ای با تو دوست،دشمنِ ناموس و جان ما

هر جا که روزنی ست در آن سر کشیده ای
ای کاردار با همه ی این و آن ما

تنها نه تو،که هر که بر این تخت تکیه زد
دائم به فکر سود خود است و زیان ما

گفتی به فکر نسل جوانی،ولی نبود
جز حبس و بند قسمت نسل جوان ما

از بس که نعره بر سرِ احقاق حق زدیم
رویید مو به لطف شما بر زبان ما

چاقوی ظلم بیشتر از این نمی بُرد
باور نداری این تو و این استخوان ما...


«ما را به چوب و رخت شبانی فریفتند»
کفتار بود زیر لباسِ شبان ما

@sherhaye_yavashaki
#مصطفی_علوی
@sherhaye_yavashaki

زنجیر کُن! که قفل بکوبیم بر درش!
دیوانه‌خانه‌ای‌ست، "وطن" نامِ دیگرش!

این‌شهر را غبارِ دروغ آنچنان گرفت،
کَز دیده رفت فرقِ مسلمان و کافرش!

دی شیخ راست‌گفت که: تنها خدا یکی‌ست...
چندان دروغ‌گفت که سخت‌است باورش!

هان‌ای‌پدر! نهالِ جوانت درخت‌شد...
حالی تبر بیار که زهر است نوبرش!

سهراب‌گونه دست‌کُشِ یکدگر شدیم،
من از تو شرم کرده و سیمرغ از پَرَش!

ما آزموده‌ایم بزرگانِ شهر را،
از مِهترش پناه میاور به کِهترش!

هرکس که مُرد خاک بر او خوش! نجات‌یافت...
وآن‌کس که زنده‌است بگو خاک بر سرش!

#حسین_جنتی


@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

اکنون جوانانی شجاع و شرافتمند در دل خاک برای همیشه به خوابی ابدی فرو رفته‌اند. قلب‌های آنان که دیروز در آنها شعله‌های امید و آرزو زبانه می‌کشید و مملو از عشق و آرزوهای شیرین بود، اکنون سرد و خاموش در درون سینه‌هایشان از تپش بازایستاده است.

من این ماجراها را می‌نگارم و این صحنه‌های واقعی را به روی کاغذ می‌آورم، فقط برای اینکه این ماجراهای حقیقی از خاطره‌ها محو نشود و قهرمانان داستان از یاد نروند. پستی‌ها و دئانت‌های دسته‌ای، و شرافتمندی‌ها و از خودگذشتگی‌های گروه دیگر، نیز محو و نابود نگردد... این‌ها را می‌نویسم برای نسل‌های آینده تا از سرگذشت قهرمانان آزادی و استقلال دوران گذشته‌ی میهن خود آگاهی کاملی داشته باشند.

#سواستپول
#لئو_تولستوی
#محمدعلی_جمالزاده


@sherhaye_yavashaki
@sherhaye_yavashaki

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند  
در من هزار چشم نهان گریه می کنند

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
اینگونه از شنیدنشان ، گریه می کنند

شاید که آگهند ز پایان ماجرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند

بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم ؟
چون چشم های باورتان گریه می کنند

پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند 

وقتی تو گریه می کنی ای دوست!  در دلم
انگار ابر های جهان گریه می کنند

انگار با تو، بار دگر ، خواهران من
در ماتم برادرشان گریه می کنند

در ماتم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می کنند

انگار عاشقانه ترین خاطرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می کنند

حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

@sherhaye_yavashaki
#حسین_منزوی
@sherhaye_yavashaki


درسینه‌ام نشسته هزاران سوز
ای رنج‌های تا به ابد محفوظ!
ای کاش که تمام شود امروز
این زندگی که در تنم اجباری‌ست

از کوه، بی‌اجازه گذر کردم
از داخلِ گدازه گذر کردم
از مرزهای تازه گذر کردم
آن کولی‌ام که رفتنم اجباری‌ست

بگذار تا که گریه کند این مست
با بسته‌های قرص خودش در دست
هیچی که در ادامه‌ی یک هیچ است
حتی به مرگ نیز دلم خوش نیست

آن کهنه‌ام که عید نمی‌خواهم
آینده و امید نمی‌خواهم
من کشور جدید نمی‌خواهم
اینجا به هیچ‌چیز دلم خوش نیست

از روزهای سرد نمی‌گویم
از انفجارِ درد نمی‌گویم
از گریه‌های مرد نمی‌گویم
آن آتشم که دود نخواهد داشت

در کوله‌پشتی سفرم بودم
دلتنگ گریه توی حرم بودم
دلتنگ خنده‌ی پسرم بودم
برگشتنی وجود نخواهد داشت

انسانِ بی‌نیاز به زنجیره
ای مثل من دچارِ شبِ تیره
ای تا ابد به خطّ افق، خیره
در شهرشان غروب نخواهد شد

من دلخوشم به رنج و خودآزاری
با خاطرات مبهم و تکراری
زخمی‌ست در تمام تنم جاری
که هیچ‌وقت خوب نخواهد شد...
.
سید مهدی موسوی


@sherhaye_yavashaki
More