جامعه نو:
#یادداشت_مهمان🏷 درنگی بر نمودِ رفتار نودولتی در حاکمیت و قانونمندی:
لذت قدرت و عطش انتقام🖊 شاهرخ تندروصالح | نویسنده، شاعر، روزنامهنگار:نودولتی شناسهای کرانمند در تاریخ ما دارد. نخست در جان مفاهیم میخلد و ریشه میدواند. از رمقش میاندازد و جای آن اسکلتِ نحیف، لولوی تاریک ترس مینشاند. لولوی تاریکِ ترس! سپس به مرور، با توسل به تحقیر و فروافکنی، تحکّم، خشمورزی و غیظ و غضبرانی، شخصیّت، منش و رغبتِ فطری را تنزل میدهد و با سپردن رکاب به چاپلوسی، ولع قدرت و هلهلهی ثروتاندوزی و فساد را در جان و جاندار، برمیانگیزد.
بخشی از تلاشهای تاریخی ما ایرانیان، همواره در تلفِ نودولتی و نودولتیان و در گروی تعامل، اکراه و وفاق معطل ماندهاست.
«دو چیز طیرهی عقل است، دم فرو بستن به وقت گفتن وُ گفتن، به وقت خاموشی» – سعدی
مطالبات مردم از مجلس و قوهی قضا و رییسجمهور و دم و دستگاههای دولتی یک چیز بیشتر نیست: زندگی شایسته انسان.
۱-
در فراز و در فرود جاری امواج (1)
جهان معاصر، جهان تجربهی لذتبردن و رقابت است، این گزاره در زندگی معمول، آنقدر صریح و مستمر است که گویی، حقیقتِ زندگی، چیزی جز ارضای خواستهها نیست. نمود چنین گزارهای در سپهر سیاست ایرانی، روایتی از درهمتنیدگی فضیلتهای اخلاقی با کسب توفیقات مادی است. آیا چنین دعوتی میتواند ما را در تجربهی چشیدن لذت قدرت و درک جایگاه رفیع ثروت شریک سازد؟
وقوع انقلاب و بروز پیروزمندانهی اقشار پایین و متوسط جامعه، همراه با فروافکندن تشت سلطنت از بام قدرت، آستانهی حکمرانی را، دو-دستی در دامان کسانی گذاشت که شناختشان از سیاست و جامعه، محدود به سیطرهی جادویی پول و قدرت بود؛ عناصری که فقدان تجربهاش در گسترهی زیستبوم پیروزان، توفان غیظ و غضب و انتقام را تلنبار و در مشتهایگرهشدهی ناراضیان، گردآمدگان بر نطعِ داوری، آماده بذل و نشر داشت. پیروزانِ آن ایام، بهمرور، در مسیر تجربهی چشیدن لذت قدرت مستقر ماندند. تسخیر جایگاهها، مقامات متناسب را مستقر ساخت. خارِ خطا در داوری، دستوپای خاص و عام را خلید: نهیبِ حادثه در منظرِ عموم افتاد! با مرور خاطرات آن روزها و روزگار، میتوان اندکی پی به حالوهوای غالبومغلوب برد. هیچ سوگندی و هیچ شاهدی بکار نمیآمد. آن روزها، خشم، غیظ، غضب و انتقام از در و دیوار بر وجود پیر و جوان و زن و مرد فرو میبارید و لهیبِ نفرت از قدرت و ثروت شرارهافشانی میکرد. هنوز افشانهای از خاطرات آن روزها بجاست. ابیاتی از غزل شمشالحق شیراز، حافظ، که با تبانی دهانها و مشتها، شمع جمع مجلسیان، رونقِ آواز و آوازخوانان بود: «بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر / بار دگر رورگار چون شکر آید!»
چندین و چند دهه از آن روزها گذشته و خشم و غیظ و غضب و شورِ انتقام، همچنان و کماکان، در نیامِ طلب، پایدار مانده. شاید بشود از علتالععل پایداری حواسِ شیطانی و میانداریاش بپرسیم: چرا شرارههای غیظ و غضب و خشم و عطشِ انتقام، پایدار مانده و وسوسهی حواس ابلیسی در کالبدها فرو نمینشیند؟
...ادامه در پست بعدی...
🆔@jameeno...ادامه از پست قبلی...
۲-
آنچه میخواهم نمیبینم (2)
آیا رفتار خشم و غضب بازندگان از رقابت انتخابات پیشین، نشانهای صریح در تصریح این استعارهی مخوف انقلابها است که: «آخرش گذار پوست به دباغخانه میافتد»؟ لهیب این استعاره آنگاه در جان خاموشان خلید که رندی از مجمعِ رنود، زنهار دادهبود که: حرفآخر با مجلس است! راهبردیان نپرسیدند: کدام حرف؟! که میدانستند: در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست!
رفتار مجلسیان با چینش پیشنهادی پزشکیان؛ امکانِ التیامِ خاطرِ آشفتگان شیفته و بیبهرهگان از ضیافت والامقامان و مقامات را دیدیم. کدام چهرهها راوی مطالبات مردم، کدامان طالبانِ منویات حکمرانی و کدامیان منتظران ایستگاه تبادل و تبانی وفاق ملیاند؟!
چنین مینماید که قدرت در ایران ما، خاصه پس از انقلاب به اینسو، ترمینالِ آمد و شد قبایل و طوایفی است که دمدستیترین شاخصِ وجودیشان، غیظورزی و غضبرانی بر ذیحیاتان قابلدسترس است.
استعارهی دمدستیها و در دسترسها نمایهای از گفتمانِ استیصال خاموشان با حکمرانی و کاربستهای قدرت ایرانی است: ما مردم در دسترس هستیم اما دمِدستی نیستیم؛ بدانید!
فرض حکمرانی در میدان قدرت حاضر، ولعِ دمدستیهای قدرتطلب بر مردمِ در دسترس است. محصول معادلات و نامعادلات چنین قدرت و حکمرانی، همین وضعیتی است که در آن غرقهایم؛ نفسکشیدن و تابآوردن زیر موشکباران گرانی! آیا علیرغم آنهمه تجربه سنگین و خونین که مردم و کشور از سرگذراندهاند، ما، همچنان، در پی گذرانِ ایام ملتهبِ بلوغ سیاسی، دربدر صحاری سوزانِ طلب ماندهایم؟