برای
#سپیده_رشنو و آن دو چشم سیاه مغموم
#روایت_پنجمنویسنده: ش.ق
🔻در ادبیات کسانی تبدیل به کاراکتر میشوند که خصوصیات متمایزی از دیگران داشته باشند. راز ماندگاری کاراکترها در تفاوتهاست نه در تشابهات. مثل داستان صدایی که در یک اتوبوس میپیچد، اوتوبوسی با صدها مسافری که ای بسا تسلیم و خشمگین، پرنده آزادیشان را در قفس درونشان حبس کردهاند. اما ناگهان زنی فریاد میکشد، پرنده را از قفس رها میکند، پرنده، آزادی میزاید، دیو سیاه پرنده را تهدید میکند، اما آوازخوانی پرنده در جهان میپیچد، همچون رودی مذاب روانه میشود، ققنوسهای خوابآلود را بیدار میکند.
🔻به سپیدههای صبح تلنگر میزند، به نرگسها، به اقاقیا، به سکوت جهان و انسان و تماشایشان میشورد.
حالا همهی صداها و عطرها و نشانهها میشود جانبخشی به شخصیت سپیده رشنو. میشود کاراکتر سپیده رشنو که صداهای همچون خود را به صحنه میآورد، هرچند در این میان نقش نظام توتالیتر را هم نمیتوان نادیده گرفت که آنقدر در نقش سرکوب صداها فرو میرود که همچون کبکی سر در برف فقط به کار خویش مشغول است و نمیداند چه نقش بزرگی در معرفی این شخصیتهای ماندگار دارد.
🔻شخصیتهایی که با ظاهری معمولی آوازهای زیبا میخوانند و آدمهای تنها و ترسو را تا مرز بیداری و شجاعت شیفتهی خود میکنند؛ قهرمانانی علیه ظاهرهای پرجلال و جبروت و با صداهایی ناموزون و گوشخراش. طبیعت نیک میداند به سمت کدام آواز برود. اینجا صحبت از شجاعتهای زنانهای است که اتفاقا با اعضا و جوارح زنانه هویت مییابد، با نگاههای خسته و شوریده بر زندگی، با چشمان سیاه کبودشده زیر دست کبکهای زیر برف، که ترس تهوعآورشان را با رنگ بنفش در حافظهها ثبت میکنند، با موهای درخشیده با آتش، با نواهای دلنشین اتل متل توتوله.
🔻شخصیت خلق شدهی سپیده رشنو معرف زنانی است که کلمات را متواضعانه مینویسند و تواضع فضیلتی است که گذرا بودن زندگی آن را میآموزد، درسی که مستبدان نه از تاریخ میآموزند و نه از صحنه تئاتر. سپیده معرف فریادهایی در زیست روزمره این جامعهای است که اگر رها شد جماعتی را هراسان میکند و جماعتی را بیدار.
🔻عکسهایی که دست به دست
میچرخند از چهره دختری با چشمان سیاه مغموم با لبخندی جسورانه، موهای مجعد انبوه، با هزاران جمله در وصف و ستایش آن شجاعت، راه را بر تلخی آن پنج سال زندان ناعادلانه میبندد. یعنی حکمی ضد خودش.
نیلوفر حامدی چه زیبا گفته: زندگی از پشت دیوارهای بتنی هم نفوذ میکند. در این سرزمین زندگی قدرتش را از کلمات، از اندیشه، از چشمان سیاه زنانش میگیرد. اینجا تنها جای جهان است که زندگی از تقدیری که زنانش رقم میزند، فرمان میبرد.
🔻میخواهم اینگونه فکر کنم که ژان ریشپن شاعر فرانسوی این شعر را برای زنان سرزمینم سروده : ببینیدشان که در گذرند! وحشیهای حقیقی
در پی آنچه میخواهند، گسسته از بندهای خاکی
بر فراز جنگلها و دریاها، و ستیغ کوهها
هوایی که آنها مینوشند ویرانگر است برای سینهی ضعیف ما
@Shahr_Zanan#زن #زندگی #آزادی