گفتوگو با زنان جامعه ایران
#روایت_هشتم #بیلبوردهای_تصنعی این روزها همه جای شهر پر شده از بیلبوردهای حکومتی با موضوع حجاب، جملات شعاری و عکسهای تصنعی و تهوعآور. اما درون شهر مبارزات مستقیم و غیرمستقیم مردم ادامه دارد.
"آنها" برای ما دشمنند و "ما" برای آنها. حالا هر کدام از ما زنان هر روز
روایتهایی داریم از سطح شهر، که بیشتر مواقع وجدآور است.
امروز صبح سوار تاکسی شدم، شالم افتاد روی شانههایم و من اهمیتی ندادم. راننده مردی بود لاغر با قدی کوتاه، صورت سیاه و آفتابسوخته، لباسهای کثیف و کهنه؛ اینطور بگویم از آنهایی که اگر در خیابان ببینیم فکر میکنیم هر خلافی ازش سر میزند و هیچ بهرهای از درک مسائل جامعه ندارد اما در کمال شگفتی اینطور نبود!
اول آرام به من گفت "خانوم لطفا شالتون رو سر کنید وگرنه افسر من رو دویست هزار تومن جریمه میکنه." من سریع سر کردم، دلم نمیخواست به خاطر من جریمه شود، آن هم در این شرایط گرانی ترسناک.
بعد برای اینکه کارش را توجیه کند و شاید برای اینکه از دلم دربیاورد گفت: "همکارم را همین دیروز دویست هزار تومن جریمه کردند، چون مسافرش بیحجاب بود. دوستم به سرش میزد که آقا این خانوم مسافر من است، به من چه، ولی افسر میگفت نه، تو نباید مسافر بیحجاب سوار کنی. دوستم هم با مسافرش دعوا گرفت که باید تو پول را بدهی من به خاطر تو جریمه شدم."
بعد ادامه داد: "اینها دارند مردم را با مردم جریمه میکنند. ما را به جان هم میاندازند. یکهو با صدایی بلندتر گفت، "خدایا یا اینها را مرگ بده یا ما را مرگ بده".
من همچنان ساکت گوش میکردم، بیشتر حواسم به ظاهر نحیف و غمگینش بود که گفت، "خانوم توروخدا ببخشید که من به شما تذکر دادم. آخه به کسی چه ربطی داره که مردم چه لباسی میپوشن، چرا نمیذارن مردم آزاد باشن، که هرکس هرطور که دلش میخواد انتخاب کنه. والله زنی که حجاب نداره خراب نیست، شیرزنه، شیرزن."
من به کلمات انتخاب و آزادی که از دهانش خارج شده بود فکر میکردم. به شیرزنی که آنطور غلیظ ادا میکرد. در پس غم این روزها ولی، این آگاهیای که در پستوی خانهها رسوخ کرده، در بین اقشار ضعیفنگهداشتهشده، همانهایی که فکر نمیکردیم روزی از حق انتخاب زن حرف بزنند، نوید تغییرات بنیادیتری را میدهد؛ حالا همانها با صدایی رسا میگویند: انسان آزاد است و آزادیِ انتخاب
دارد.
@Shahr_Zanan#زن #زندگی #آزادی