View in Telegram
مدرسه نویسندگی|شاهین کلانتری
▫️درس توصیف‌نویسی | قسمت دوم تنها راه ممکن برای خوب توصیف کردن، زیاد توصیف کردن است. جویای راه دیگری بودن اتلاف وقت است. بسیار ساده و به دور از اصل‌واساس خاصی می‌توان توصیف کرد. حتی لازم نیست که درگیر کتاب‌های آموزشی شد، زیرا هیچ کتابی قادر به کاشتن مهارت…
▫️درس توصیف‌نویسی | قسمت سوم

احساس،‌ جزء جدایی‌ناپذیر توصیف‌ است. هر فردی با دیدن شیئی، کسی، فضایی، موقعیتی یا به طور کلی با دیدن هر چیزی احساسی به او القا می‌شود. در واقع این احساس درونی آن چیز است که انعکاس بیرونی می‌یابد و شخص بیننده آن را در خود حس می‌کند.
البته هر کس بسته به تجربه و خلق‌وخویش تنها جوانب خاصی از احساس درونی چیزها را در وجودش حس می‌کند؛ مثلأ شخصی با دیدن باران قلبش می‌گیرد و دیگری سر ذوق می‌آید. به‌هرحال مهم آن که حسی در باران هست و نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

حال ممکن است شماری افراد از یک چیز مشخص حس مشترکی بگیرند؛ مثلأ تماشاچیان یک سالن سینما نسبت به شخصیت پلید فیلمی همگی متنفرند، این تنفر حسِ درونیِ منعکس‌شدۀ آن شخصیت است که همگی تماشاچیان احساس تنفر مشترکی از او در خود حس می‌کنند.

با این مقدمه خواستم جلب‌نظری به موضوع مهم احساس در توصیف کرده باشم. زیرا پاره‌ای اوقات حین مطالعه با توصیفی مواجه می‌شدم که اگرچه از هر نظر ظریف و زیبا، اما کمبودی در آن ملموس بود. بعدأ متوجه شدم این کمبود همان نادیده گرفتن احساس درونی چیزها است.
برای دیدن این احساس ناگزیر باید دقت و حوصله به خرج داد. وقتی چیزی را با دقت و حوصله نبینیم نمی‌دانیم چه احساسی در آن هست و متوجه چنین احساسی در وجود خود نیز نخواهیم شد، عاقبت هم توصیف خوبی از آن نخواهیم نوشت. آنگاه که چندی دقیق و پرحوصله به تماشای جزئیات فضای خانه‌ای‌ ننشینیم آیا چنین انتظاری موجه است که بتوان توصیف خوبی هم از آن فضا نوشت؟ بعید است.

✍️ تمرین:
هنگام بازنویسی نسخۀ چرک‌نویس، تصویر چیزی را که توصیف می‌کنید خوب در ذهن تجسم کنید و درباب احساس موجود در آن از خود بپرسید؛ البته بدیهی است که خوب تجسم کردن هر چیز مستلزم خوب دیدن آن هم هست.

غروب است. آهسته در خیابان قدم برمی‌دارم. اشیاء پشت ویترین مغازها را تماشا می‌کنم. آن طرف شیشۀ کتاب‌فروشی چهرۀ نویسندۀ معروفی را روی جلد تیرۀ کتابش می‌بینم. پانصد متر پایین‌تر از کتاب‌فروشی، ژنده‌پوشی به سنگ‌نمای گوشۀ مسجد تکیه داده و کف کاسۀ حلبی دم دستش دو سکۀ مسی انداخته‌‌اند...
چه حسی در این غروب هست؟ حس دلگیری
... قدم زدن هست؟ تنهایی
... نگاه کردن هست؟ بی‌تفاوتی
... چهرۀ نویسندۀ روی جلد هست؟ غمزدگی
...ژنده‌پوش هست؟ مظلومیت
غروب دلگیری است. با احساس تنهایی آهسته در خیابان قدم برمی‌دارم. بی‌تفاوت اشیاء پشت ویترین مغازه‌ها را تماشا می‌کنم. آن طرف شیشۀ کتاب‌فروشی چهرۀ غمزدۀ نویسندۀ معروفی را روی جلد تیرۀ کتابش می‌بینم. پانصد متر پایین‌تر از کتاب‌فروشی، ژنده‌پوش مظلومی به سنگ‌نمای گوشۀ مسجد تکیه داده و کف کاسۀ حلبی دم دستش دو سکۀ مسی انداخته‌اند...


|محسن کرمی | مدرسه نویسندگی|

#آموزش_نویسندگی

@shahinkalantari
Madresenevisandegi.com
Telegram Center
Telegram Center
Channel