چهلوهفت
«من و یه آقایی یه مدت طولانی نزدیک ۵ سال دوست بودیم و تمام تلاش ها و قدم های مهم زندگیمون رو باهم برداشتیم
پلن اخری که داشتیم باهم براش تلاش میکردیم مهاجرت بود و خیلی از کاراش هم اوکی شده بود ولی لحظه های اخر اون یه سری اشتباهات کرد که من بعدش یه سری اشتباهات بزرگتری کردم و به این ترتیب ما چون سواد نوع رفتارمون توی موقعیت های اینطوری رو نداشتیم اون رابطه از بین رفت
بعد از این که ایشون از زندگی من بیرون رفت من دچار یک بحران خیلی بزرگ شدم
افسردگی شدید و پوچی و اضطراب رو تجربه کردم و انقدر اون ادم برای من تبدیل به همه کسم شده بود که نمیدونستم اگر نباشه باید چیکار کنم یا حتی برای چی تلاش کنم
تراپی رفتن رو شروع کردم. دوستای جدید پیدا کردم. ادم بهتری شدم. سواد رابطه ای که نداشتمو روش کار کردم. و هزار چیز دیگر
اما در نهایت اون تنهایی ای که منو یه تایمی این همه رنج داد باعث شد بفهمم که من در واقع خیلی از اون هدفایی که دنبالش بودیمو نمیخواستم! من فقط اون ادم رو میخواستم که به هر قیمتی نگهش دارم
و از این که این تنهاییو با تمام سختیاش گزروندم خیلی خوشحالم چون نجات دهنده ی من در واقع تنهایی بود
الان من و تنهایی خیلیییی وقتا بهترین دوستای همیم»