...
هنر روزها ،
هنر شبها ،
ترازوی زخم ها ،نامش “بخشش” ،
ترازوهای سرخ ،
حساس به سنگینی یک بال.
وقتی که سواران زن
با یقه های پوشیده از برف
و دستهای خالی ،
ارابه های مه گرفته شان را
در چمن زارها می رانند ،
من آن ترازوهای دائم در ارتعاش را
می بینم.
من لک لکی را می بینم
با حرکاتی ظریف
که از رودخانه ای وصل شده به قلبم ،
باز می گردد.
چرخ های یک رؤیای عاشقانه ،
شیارهای باشکوهشان
که در شعاعی بلند ،
از صدفهای دریایی تن پوش ها
بر می خیزند ،
و شگفتی که وحشیانه
به سوی دریا می جهد … .
محبوب من ،
به پیش روانه شو!
از زندگی ام هیچ از یاد مبر،
گُل های سرخی را
که از چاه آینه ها بالا می روند؛
فتح کن!
لرزش هر مژه را
فتح کن!
همه چیز را ،
تا طناب های نگهدارنده
قدمهای بندبازان
و قطره های آب
به تصرف خود درآور .
هنر روزها ،
هنر شبها ،
من در کنار پنجره ای دور
در شهری لبریز از دهشت ام .
در بیرون
مردان با کلاههای اُپرا
در فاصله هایی منظم از یکدیگر
می گذرند ،
مثل دانه های باران
در هوایی دلپذیر،
که عاشقانه دوستش می داشتم.
” خشم خد ا”
با حروف کمرنگ بر سردرِ
باشگاهی که دیشب از آن دیدار کردم
نوشته بود.
اما دختران دریانورد
که در پشت پنجره ها به اطراف می خرامند ،
لبریز از شادی
ترسی را نمی شناسند.
در اینجا هیچ گاه جسدی نیست،
همیشه یک قتل
بدون مدرک،
آسمانی هرگز
سکوت همیشگی است،
آزادی هرگز؛
بجز از “برای خاطر آزادی”.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#آندره_برتون...