#سپیددر آفتاب پشت پنجره مینشینم
صدایت را میخواهم
آزادی اما تنهایم گذاشتهست.
نوری میتابد کز سرما گذشته است
و پشت شیشه خیابانیست که هیچ خاطرهای را بر نمیانگیزد.
از برف و سوز فاصله دارم
دنیا سپید بود که لغزیدی به رویایم
و همچنان سپید میزند
چشمم فرو میلغزد با زنگ ساعت کلیسای رو به رو
که یک روند فرود میآید بیاعتنا از برج سنگینش.
این جا عدالت آن رأی کبود است که کم کم سیاه شدهست
سنگ سپید اما مضاعف شده ست در چشمانداز
شاید که باز آمرانه وزیدن گیرد برف
باید روانهی شبی بود تا آن بالا که قطب را بر واژه میدمد و
می سُراندش تا عمق خاموشی
پس چشمهایم را باز نگه میدارم
هرچند صحنه همچنان خالی مانَد
یا ردی بر این سپیدی سرد و پهن نمایاند نباشد
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#محمد_مختاری