کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
💎سَـرو سخنگوی ایــران
عصارهی تاریخ، ادبیات، فرهنگ و تمدّن
✅مطالب اختصاصی هستند (از آثار استاد گزینش میشوند)
❇️ بازنشـر مطالب= لطفاً با ذکر منبع🙏
️📚آشنایی با آثار استاد: هشتگ #معرفی_کتاب یا هشتگ #زیست_کتابنامه
️
بسیاری از گرفتاریها که ملّتها را در طیّ تاریخ به مصیبت افکنده از «اندازه ناشناسی» ناشی شده است؛ حتّی میشود آنقدر دور رفت و گفت که خوب کردنِ بیش از قاعده از بدِ به اندازه، زیانش کمتر نیست.
نشانهی "شِبه" به جای "اصل" در سیاست این است: گزافه جای تبلیغ را میگیرد و ادّعا جای منطق را؛ ارقام و اعداد، آماس میکنند، و «خواهد شد» جای را بر «شده است» تنگ میدارد.
در مورد "فرهنگ و تاریخ" حرفِ آتاتورک را به یاد آوریم که به [زنده یاد] محمّدعلی فروغی، سفیر ایران در آنکارا، گفت: «شما دارید و قَدرش را نمیدانید، ما نداریم و دنبالش میگردیم.» درست است که در این روزگار سیاست و اقتصاد حرف اوّل را میزنند ولی سیاست و اقتصاد، بیکمکِ فرهنگ چون درختی میشوند که میوه میآورد ولی آبدار نیست، و چه بسا که قبل از موعد، این میوهها زرد بشوند و از درخت بیفتند.
کشوری مانند ایران، با سابقهی فرهنگیِ مُمتد، که تلخ و شیرین بسیار چشیده و عزّت و ذلّت بسیار آزموده، میتواند نمونهای عرضه کند، و شاید هم در سیاستِ جهان تأثیر گذار شود... ما با این انبوه آثار: از چیرگیِ روشنایی بر تیرگی که یک دیدگاهِ باستانی است، تا برسد به عرفان و آن همه سخن و وصل و وفاق و عشق و اشراق، که ادبِ ما را انباشته، و زیر و بمهای تاریخی که سراسر گرانبار از حکمت و عبرت است، میتوانیم درسهایی به جهانِ سرگردان بیاموزیم و بر پهنهی سرد و تیرهی مناسباتِ جهان بارقهای بیافکنیم، اگر نکنیم قصور کردهایم. ما درهای خود را بستهایم و این همه منظره، این همه زیبایی و گوناگونی و فرهنگ را حبس کردهایم، و حال آنکه سرزمینهایی که یکدهمِ کشور ما قابلیّت ندارند، از آن سرِ دنیا، میلیونها دیدار کننده را به دیدارِ خود میکشانند. به همان نسبت آثار معنویِ خود را نیز دست نخورده و ناشناخته گذاردهایم.
«پری نهفته رُخ و دیو در کرشمهی حُسن بسوخت دیده ز حیرت که این چه بُوالْعجبیست؟»
راهِ مستقیم سهل و ممتنع است. حرف در این است که جوابگو به خواستِ عدّهی خاصّی باشد، یا جوابگو به خواستِ مردم و به خواستِ کشور؟ دیرتر یا زودتر، نجاتِ این کشور در آن است که آموزش (در مفهوم وسيعِ مدرسه و مطبوعات و غیره...) به کارخانهی "انسانِ کارآمد"سازی تبدیل گردد.
یک جامعه، با «اخلاق»، «قانون» و «ایمان» بر سرِ پا میماند؛ هریک از اینها اگر سست شوند، خلل در کارِ اجتماع پدید میآید، بخصوص اخلاق که بیشتر از آن دو به عنوان ملاطِ اجتماع شناخته میشود. ایمان اگر با مصالحِ شخصی تضاد پیدا کند، آن را به نوعِ دلخواه تفسیر میکنند و از کنارش میگذرند، و قانون اگر ترس از مجازات به همراهش نباشد، میتواند نادیده گرفته شود؛ امّا اخلاق که از عمقیترین نهادِ انسانیّت سرچشمه میگیرد، تضعیفش پایهها را فرو میریزد. انسانیّتِ انسان باید چنان باشد که نه از ترس از مجازات، نه از چشمداشتِ پاداشِ مادّی، و نه حتّی از امیدِ اجرِ اخروی، سرچشمه گرفته باشد. از اینرو اخلاق، نابترین تجلّیِ انسانیّتِ انسان است.
ایران برای من تداعیگرِ "شهر یادگار" است، بدین معنی که چون به عمقِ آن نگاه میکنم و به چند هزار سال حوادثی که بر سرِ این سرزمین گذشته، دنیای پُر ولولهای میبینم، که حکمِ سرنوشت این بود که ما در آن به دنیا بیاییم و چندی در آن زندگی کنیم. ایران برای من علاوه بر خاکی که میان سه آب گسترده است (ارس، دریای مازندران و خلیج فارس) عمقِ تاریخی دارد که بسیار پُر معناست، زیرا حدیثِ زندگی و مرگ از آن بیرون میآید. چون نامِ دیگری نیست میتوانم آن را "فرّهی نگهبانِ" یک قوم بخوانم؛ و آن مجموعِ استعدادها و چارہگریهایی است که حیاتِ ملّیِ ملّتی را از فرو افتادن باز میدارد.
هر قوم علاوه بر خاکی که بر آن زندگی میکند، اقلیمِ دیگری را هم در تصرّف دارد، که جهانِ تذکرها و یادهای اوست، و به منزلهی بایگانیِ ذهنی و حافظهی تاریخیِ او شناخته میشود. همین یادگارِ بزرگ، در اتّصالِ رودوارِ خود، زندگی انسان را پهناور کرده است، و موجب گردیده تا از مرحلهی خور و خواب در گذرد و پشتِ دیوارِ سُربیرنگِ پوچی و ملالت متوقّف نماند.
انسان از یک سو زبونترین و نابکارترین موجودات است، از سوی دیگر بزرگترین و والاترین؛ کدام را باید تقویّت کرد؟ جوابش با جامعه است و با نظمی که در پیش گرفته میشود.
#مرزهای_ناپیدا ............................... ❇️پن: همراهان عزیز این سکانس را با دقّت نگاه کنید. از فیلم معروف « اشباحِ گویا » اثر میلوش فورمن (محصول مشترک آمریکا و اسپانیا، ۲۰۰۶) ..............................
تاریخ ایران نشان میدهد که ایرانی در تناوبِ "پویایی" و "رکود" به سر برده است. یک دوران رکود، یک دوران جنبش با خود آورده است. ما ملّتِ "موزائیک" هستیم، یعنی از ذرّه ذرّههای حوادث، ماهیّت یافتهایم؛ زمانی "اَبَر قدرت" بودهایم و زمانی دیگر فرو افتاده و زیر دست.
به گواهی تاریخ، جوهر و استعدادی در مردم ایران بوده است که از همان آغازِ تشکّلِ خود توانستهاند منشأ آثار نافذ و نمایان در جهان گردند. هم خاصیّت خاک است و هم خاصیّت مردمی که در آن زندگی کردهاند. این خاک، تشخّصِ کرامندی از خود بروز داده است، و مردمش نیز حقّ آن را ادا کردهاند. نه آن است که این ویژگی همواره نعمت و عزّت با خود آورده باشد؛ نه، در عین حال، مسبّب رنجهای بسیار نیز بوده، بدانگونه که غلوّ نیست اگر بگوییم که ایرانی در طیّ تاریخِ خود، یکی از بلاکشیدهترین ملّتهای دنیا بوده است.
اگر فردی تشنه بود و آب خواست، به نظر هیچکس غیرِ طبیعی نمیآید؛ پس چرا اگر گفت: بگذارید حرفم را بزنم، و میخواهم بنده نباشم، باید رو تُرش کرد و به او نگاهِ مشکوک انداخت؟
تشخیصِ آنکه این سرزمین و این مردم به چه نیاز دارند و آمادهی چه کارهایی هستند، مشکل نیست، قدری وسعتِ دید و از خود بیرون آمدن میخواهد، گمان نکنیم که وقت تنگ نیست؛ به جوانان و آیندگان هم بیندیشیم.
مردم را به دستاویزِ آنکه ظاهرِ ساده دارند یا از جهان بیخبرند نباید دستِ کم گرفت، این خطرناک است. در مردم هوشِ دوّمی هست که خارج از هوشِ مکتسب و شناخته شده، کار میکند. حرف نزدن، همواره دلیل بر ندانستن نیست.
زمانی که نیما میگفت: «یک نفر در آب دارد میکَنَد بیهوده جان، قربان!»؛ تصوّر نمیکرد که روزی مصراعش مصداقِ حالِ شهر تهران قرار گیرد. البتّه اینجا آب در کار نیست، ولی دامنهی زیبای البرز ناظرِ این جان کندنِ همگانی شده است.
آیا همهی کسانی را که کوشیدند و توفیق نیافتند، یا در دورانِ زندگیِ خویش از کوششِ خود بهره نگرفتند شکستخورده مینامیم؟ در تاریخ، فیروزمندانی بودهاند شکست خورده و برعکس، شکست خوردگانی فاتح؛ قضاوتِ تاریخ با قضاوتِ زمانِ رویداد فرق دارد. چه کوردل است جامعهای که نداند چگونه بسیاری از مغلوبشدگانِ خود را قدر بگذارد و بسیاری از فیروزمندانِ خود را خوار بشمارد.
همهی درجهی تمدّن و اعتبار یک کشور به این شناخته میشود که تا چه اندازه قوانینش با موازینِ «اخلاقی-انسانی» منطبقاَند، و تا چه اندازه این قوانین حُسن اجرا دارند، و تا آنجا که مربوط به حقوق معنوی و حیثیّت دیگران است، تا چه اندازه این تأمین وجود دارد که حکمگذار، داور، قلم به دست و مطبوعاتی، و یا هر کسی که به او حقّ حرف زدن داده شده است، خود را به رعایتِ آن ملزم ببیند و اگر ندید، بازخواستی در کار باشد.
اگر ایرانی در دوران بعد از اسلام آن همه به جانب شعر رانده شده است، علّت اصلیاَش ناهمواریِ زندگی و نابکاریِ حکومتگران بوده است. مردم امیدوار بودند که از طریق کلام موزون، آسمان را به چارهجویی فرا خوانند. از آنجا که جامعه بیحساب و ناامن بوده، آن همه مبالغه و تملّق و ستایشِ قدرت، در ادب فارسی راه یافته، و به محاورهی روزمرّهی مردم هم سرایت کرده است. غلبهی کنایه و ایهام و مجاز موجب گردیده که کلمات از مفاهیم اصلی خود دور گردند و از لحاظ محتوا، آیهی یأس و امیدِ رهایی در این آثار دوش به دوشِ هم جلو بروند.