کتاب بهترین ساختهی بشر
چند روز است چیزی ننوشتهام. دنیای ادبیات چند روز است سارا خوشابی ندارد. مهم است؟ البته. هم برای من هم برای ادبیات و هم برای زبان. من و ادبیات و زبان جدا نیستیم. کتابها بدون خاننده میپوسند، من بدون کتابهایم. امروز نشستم روی زمین و با فراغبال گرد کتابها را گرفتم و بسامان در کارتن چیدم. تا توانستم با کتابها وقت گذراندم. هرکدامشان قصهای دارند. حافظ، سعدی، فروغ، خیام و خیلیهای دیگر را بابا برایم خرید. اولین کتاب ساراماگو را عمواسماعیل. تاریخیها را حمید. چندتا از نویسندهها را از نزدیک دیدهام. بعد فکر کردم دلم میخاست کدام نویسنده را ببینم. کی حرفی داشته که ننوشته؟ چرا سلفون باباگوریو بالزاک را باز نکردم؟ چرا از بعضی کتابها دوتا دارم؟ کاغذ و جلد زبان زندهی انور چقدر جذاب است. خوشبحالم که اینقدر مارکز و کافکا دارم. چرا مرشد و مارگریتایم را امانت دادم به کسی که فروغم را بزور ازش گرفته بودم؟
کارتنها را بستم ولی دلم نیامد بنویسم انبار. دلم برای کتابهایم تنگ میشود. سانتیمال است؟ بله. رابطهی من و کتابهایم ظریف و احساسیست.