View in Telegram
بُردن یا نبُردن؟ مسابقه‌ این است اخبار مسابقه به گوشم خورده بود ولی جدی نمی‌گرفتم تا اینکه زمستون اومد ولی هوا سرد نشد و هیچکس، جز برای عکاسی، کلاه لاینردار نخرید. سود اسکاچ و کلاه معمولی هم اونقدری نبود که بشه باهاش کرایه خونه داد. اول گفتم چاره‌ای نیست و باید از پس‌اندازم خرج کنم ولی یادم اومد یه روز، همون اوایل دوران رونق اقتصادی که بفکر پس‌انداز افتاده بودم، چون نگران خرج شدن پولا یا اومدن دزد بودم، تصمیم گرفتم پولا رو بذارم یه جایی که توی چشم نباشه. در کمدو باز کردم تا بذارمش توی کاور لباسای قدیمی ولی دیدم لباس زمستونیا رو جمع نکردم و افتادم به کمد و کشو مرتب کردن. دیگه پولا رو یادم رفت. موندن دمِ‌دست و خرج شدن. مجبور شدم دوباره فکر کنم چون راه اول به جایی نرسید. وقتی پس‌انداز نداری از کجا ممکنه بهت پول برسه؟ تو کتاب «چهار اثر» بود فک کنم، می‌گفت اگه به پول فکر کنین توی کشوتون پول پیدا می‌کنین، یا رو زمین. ولی زمان می‌برد. مبلغش رو هم نمی‌شد تنظیم کرد و معلوم نبود کفاف میده یا نه. تازه من به این حرفا اعتماد ندارم. یه راه دیگه‌ی پیدا کردن پول اینه که عمه‌ی پولدار ناشناختت بمیره و تو تنها وارثش باشی. خیلی زود فهمیدم نمی‌تونم دلمو به امداد غیبی و عمه‌ای خوش کنم. یاد مسابقه افتادم. هر روز به یه نفر صد میلیون می‌دادن اگه چیزی که توی عکس بود رو پیدا می‌کرد. عکس رو هر روز پست می‌کردن توی کانال مسابقه‌ی «یابش» و بعضیا فقط کارشون این بود که دنبال اون چیز توی عکس بگردن. حتمن اون فیلمه رو دیدین که هر روز عکس یه نفرو پخش می‌کنن که اگه پیش از غروب کسی بکشدش یه پول قلمبه می‌بره و اگه اون یه نفر زنده بمونه خودش می‌بره. مسابقه‌ی یابش مام مثه همونه. از شانس رنگی من همون روزی که پول‌لازم شده بودم سخت‌ترین «چیز توی عکس» پست شده بود. یه در چوبی قدیمی نیمه‌باز. می‌دونستم توی گلشهر و صیاد از این درا پیدا نمی‌شه. درای دربنو و میخچه‌گرانم کوتاه‌تر و پهن‌تر بودن. این در بهش می‌خورد مال ملل باشه. یه پرستیژ مللی داشت. البته اگه اون موقع ازم می‌پرسیدی می‌گفتم این در واسه گرگان نیست. اصلن ممکنه همچین دری وجود نداشته باشه و همه‌ی اینا زدوبند باشه. این در جون می‌ده واسه اینکه بذارنش بین زندگی و مرگ. دروازه‌ی ورود به دیار باقی. می‌دونستم قانون توی مسابقات اینجوری رعایت نمی‌شه. می‌گن یه شرکتایی هست که دویست تا سیصد تا، گاهی پونصدتا پرسنل دارن که کارشون اینه دنبال چیز توی عکس بگردن. به کارگر بدبخت یه پول بخورنمیر می‌دن و جایزه رو می‌ذارن جیبشون. خیلی ناامید بودم. احتمال اینکه در چوبی سبز خسته از گذشت زمان توی گرگان می‌بود و من پیداش می‌کردم از احتمال تنها وارث عمه‌ی ناشناخته‌‌ی ثروتمند بودن هم کمتر بود. ولی من پیداش کردم. یه نفر دیگه هم درو پیدا کرده بود. تا غروب بیست و هفت نفر درِ سبزِ کهنه با شیشه‌ی شکسته‌بغل وایساده بودیم توی راهرو محل مسابقه. اصالت همه‌ی درا تایید شد ولی مسئولین برگزاری مسابقه دبه کردن و پولمونو ندادن. مام شکایت کردیم تعطیلش کردن. حالا اینا مهم نیست. همه‌ی کسایی که درو پیدا کردن ظرف یکی دو هفته مردن. انگار جدن این درا، دروازه‌ی بین دو دنیا بودن و ما نباید بهشون دست می‌زدیم. شاید خدای درا رو عصبانی کردیم. من در خودمو گذاشتم سر جاش. امیدوارم نظم جهان رو خراب نکرده باشم.
Telegram Center
Telegram Center
Channel