زبانبستهها
در سکوت ساحلکِ آببند ماشین زد به کالباس. ندیده بودم جیغِ مرگِ سگ را. پول جمع کردند برای عمل لگن شکسته. سال بعد سر زا رفت. هنوز فکر میکنم کالباس اسم پسرانه باشد. یکی هم موش بود. با چوب به سرش زدیم. چند بار. جیغ زد. گربه ولی جیغ نداشت. یا حواسم نبود. هنوز صدایش را بلد نبودم. ماشین ترمز کرد. چهار پا و دمش سیخ شد. همانطور افتاد روی آسفالت. یک لحظه بعد میدوید. انگار تام و جری ببینی صدای تلویزیون بسته باشد. خود تام بود. خاکستری. روز دیگر کنار سطل زباله مُرد. موش اسم نداشت.