بسم الله
#شعر🔸مدح بسیار زیبای #فؤاد_کرمانی در رثای مولایمان رسول اکرم محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله)🔻لمعات وجههی ذوالمنن (ستایش رسول اکرم «صلی الله علیه و آله»)🔹لمعات وجههی ذوالمَنن، نَه مشعشع آمدی از قَدَم
طلعاتِ هستی ما خَلَق، نه ملمّع آمدی از عدم
نه شموس حکمت و معرفت، ز بروج عِلم زدی عَلَم
نه ز عرش و فرش نشان بُدی، نه زِ لوح و کرسی و از قلم
زِ نهان اگر نشدی عیان
«جلوات ذاتِ محمدی» هله آن مشیّتِ ذات حق، که جهان ظهور مشیّتش
صُوَرِ عوالم کن فکان، همه از بدایع حکمتش
ملکوت موت و حیاترا متصرف آمده قدرتش
نرسد بهدولت زندگی، مگر آنکه مُرد به دولتش
که به هستی آمده نیستی، ز
تجلیات محمدیبه جلال حق که نبرده پی، احدی بحقّ جلال او
ملکوتیان جبروتیان، شده محو و مات جمال او
چو ورای عقل بشر بُوَد، درجات عقل و کمال او
منِ بیزبان چه بیان کنم، حسناتِ خُلق و خصال او
«خُلُق عظیم» بیان کند، خبر
صفات محمدیهله آن کتابِ حکیم حق، که مُدَوَّن آمده مِن لَدُن
شده سیرِ اَبْحُرِ سبعه را، کلمات مُتقَـنهاش سُفُن
زِ بیان او شده مرتفَع، درجات معرفت و مُدُن
صفحاتِ هندسهی جهان، که مُنَقَّش است به کِلک کُن
بود این صنیعهی مجملی، زِ
مفصلّات محمدیچو حیات هر دو جهان بُوَد، جلوات پرتو ذات او
بهجهان و هر چه نظر کنم، نگرم به اسم و صفات او
بلی آنکه عاشق او شود، به حیاتِ اوست ممات او
بود این حیات و ممات ما، چو دو جلوه از جلوات او
من و عشق موت که موت من، بُوَد از
حیات محمدیچو کمال معجزه آن بُوَد، که تو را زِ مرگ رها کند
زِ خدات صرف بقا دهد، زِ خودیت محض فنا کند
جَذَبات حق دل بنده را، زِ شئون خلق جدا کند
چو ثبات معجز احمدی، همه نفی غیر خدا کند
عدم است معجز انبیا، بَرِ
معجزات محمدیچو قلم به لوح کریم زد، رقم از بیان ظهور او
کلمات ورد فرشته شد، همه داستانِ ظهور او
بود این دفاتر انبیا، همه در نشاطِ ظهور او
پس از او به عترت او نگر، تو در آسمانِ ظهور او
چو شموس لامعه هر یکی، شده
بیّنات محمدی لمعاتِ عرش از آن بُوَد، که فروغ برده زِ طلعتش
درجات کرسی از آن بُوَد، که خضوع کرده به رفعتش
فلک و کواکب و اختران، همه از اَیادی قدرتش
شب و روز آیت مهر و مه، چو برند سجده به تربتش
دو ملمّع اند به روز و شب، ز
ملمّعات محمدیچو مقام غیب پیمبران، بود از شهودِ شهود او
احدی نیافت زِ انبیا، درجات قرب و صعود او
زِ وجود بهره نَبُرد کس، مگر از مطالع جود او
زِ تعيّنات جهانیان، چو مقدس است وجود او
بود این وجود جهانیان، ز
تعیّنات محمدیچو بهذاتِ مجتمِعِ صمد، همه اوست «اولِ مَن سَجَد»
زِ فروغ سجدهی اصل او، بُوَدی عبادتِ «مَن عَبَد»
متعالی آمده قلب او، زِ حدوث شرک و ز «ما وَلَد»
چو عیان در آینهی دلش، احدی نیامده جز احد
صلوات حق شده مشتمل، همه بر
صلوات محمدیزِ وجود خلق وجود او، چو سبق گرفت بنور حق
زِ تقدم آمده نور او، به ظهور، «اولِ ما خَلَق»
به طفیل او همه خلق شد، ارضین و کرسی و نه طَبَق
چو بود مقام وجود او، بهوجود، اول من سبق
همه کائنات حیاتشان، بُوَد
التفات محمدیزِ محل فرق چو ما نشد، بمقامِ جمع وصول او
که نبود غیرِ خدا کسی، بخروجِ او به دخولِ او
بلی آنکه عارف حقّ شود، چه صعودِ او چه نزول او
بهشبِ عروج که وعده شد، به لقای دوست قبولِ او
خبرِ خداست بما خَلَق، زِ
مشاهداتِ محمدیچو ظهورِ عقل و فؤآد ما، زِ فروغِ آیتِ او بُوَد
برکات و خیر وجود ما، همه از عنایتِ او بُوَد
صلوات ما به روان او، ثمر هدایت او بَوَد
نه همین شفیع گناه ما، شرفِ حمایتِ او بَوَد
که وجود ماست تفضلی، زِ
تفضّلاتِ محمدیهله آن خدیو که از خدا، به لَعَمرُک است خطابِ او
نرسد مشاعرِ خلق را، که کنند وصفِ جنابِ او
که رسد به عالَمِ وصفِ او، که جلالِ اوست حجابِ او
تو بجوی شرح کمال او، زِ کلامِ او بکتابِ او
که مفصل آمده مجملی، زِ
مکاشفاتِ محمدیچو لَدَی الجمالِ ظهورِ حقّ، ظلماتِ خلق بُود عدم
خبری نبوده حدوثرا، زِ قدَم به بارگه قِدَم
بخدا قسم که خدا قسم، نَخُورَد مگر بخدا قسم
قَسم خدای چه والسماء، قسم خدای چه و القلم
قَسَم تجلّی خود بُود،
بصفات و ذاتِ محمدیمتجلی آمده چون خدا، بصفاتِ احمد و اسمِ او
زِ تجلّیات ظهو حقِ، احدی نبوده به قِسمِ او
که رسد بگنج هویتش، که وجود اوست طلسم او
چو بُوَد حقیقتِ انبیا، همه از فواضلِ جسمِ او
حُکَما چگونه برند ره، به
مجرّدات محمدییـَمِ حکمتی است کتاب او، چه بَواطنش چه ظواهرش
تو نکرده غوص به قعرِ یـَم، چه بـَری زِ دُرّ و جواهرش
دُرِ این محیط کسی بَرَد، که غریقِ اوست مشاعرش
تو بجو لَئالی معرفت، زِ بطون سرّ و ضمائرش
که بُوَد کنوزِ رموز حقّ، همه در
نکات محمّدیتو اگر ز امّت احمدی، ملکاتِ صدق و صفا بجو
درکات خشم و غضب بِنِه، درجات سِلم و رضا بجو
گرت آرزوی بقا بود، ز طریق فقر و فنا بجو
ره رستگاری و عافیت، بهسراج علم و تُقی بجو
که بهنور علم بپا بود، عَلَمِ
نجات محمدی.