View in Telegram
دو دانشجو ساعت چهار است. باید تا ساعت ۶:۳۰ خود را به جلسه‌ی تی‌دی‌سی‌اس برسانم. وارد مترو می‌شوم. به محض این‌که آخرین پله‌ی برقی را پشتِ سر می‌گذارم، درهای قطارِ سریع السیر بسته شدند و من جاماندم. به سمتِ جایگاه صندلی‌ها می‌روم و منتظر قطارِ بعدی می‌شوم. دختری با بارانیِ بلندِ شیری، شلوارِ پارچه‌ای پاچه گشادِ کرم‌شکلاتی، کیف دستیِ یخی رنگِ شکیل و مدرن و کفش آل‌استار سفید با بندهای سبزرنگ، به سمتِ آخرین صندلی‌های انتظار در بخشِ بانوان می‌رود. تنها از روی مقنعه‌اش می‌توان حدس زد که دانشجو است. چون تیپ و آرایش و کیفِ کوچکش که موبایلش را هم به زور در خود جای می‌دهد به سر و وضعِ دانشجویی که به درس و دانشگاه اهمیت می‌دهد، شباهتی ندارد. پشتِ سرِ او دختر دیگری با کوله‌پشتی نیمه سنگین که از یک طرف بر روی شانه‌ی سمتِ راستش سنگینی می‌کند، با ظاهری خسته و کیسه‌ی کوچکی از خوراکی را در دستِ خود می‌کشد . هنگامی که بر روی صندلیِ می‌نشیند، دستانش تند و تند به درون کیسه‌ی خوراکی فرو می‌رود و پاپ‌کورن‌ها را از گرسنگی و خستگی روزِ درسیِ پرتلاشش بالا می‌اندازد. در حالِ فکر کردن به این دو دانشجو با چنین ظاهرِ متفاوتی هستم که قطار از انتهای تونل حرکت می‌کند و در ایستگاهِ آغازینش آماده سوار‌ کردنِ مسافران می‌شود. سحر بلنداختری
Telegram Center
Telegram Center
Channel