🔹 گردوخاکهای دههی هفتادی
✅ بخش نخست از گفتگوی ابوالقاسم علیدوست و عبدالکریم سروش را گوش کردم. آنگونه که گمان میرفت پُر سر و صدا بود و دست به دست چرخید. هواخواهان هر دو سوی ماجرا احساس برد داشتند. برابرِ معمول، سروش با نقد نهاد فقاهت آغاز کرد و بر فقه تاخت؛ و علیدوست که ناخواسته به نمایندگی از فقه و حوزهی علمیّه سخن میگفت، کوشید از اخلاقی بودن فقه دفاع کند. علیدوست، در حوزهی علمیهی قم استاد ممتازی است که زبان جهان جدید را میفهمد و تلاش دارد با عَلُم کردن "فقه مقاصدی" سویههای انسانی و اخلاقی فقه را پررنگ کند؛ ولی نگرانی از واکنش رویکردهای سنتیتر به فقه او را ملاحظهکار کرده است. جوری که در این "مناظره" نیز آشکار بود. او اگر خوش میبود و خود را نمایندگی میکرد، میتوانست سمت و سوی بحث را به جای درستی ببرد. گفتگوی فقه و روشنفکری (فقیهان و روشنفکران) چیز تازهای نیست و از قضا این بار محتوای تازهای هم نداشت. در این رویارویی، عبدالکریم سروش هنوز همان گردوخاکهای دهههای شصت و هفتاد را هوا میکرد و علیدوست هم تلاش میکرد همان گرد و خاکها را بنشاند. این گفتگو برای نسلهای تازهتر کِششی نداشت و جوانترها آن را نشنیدند و درانتظار بخشهای دیگرش نیز نیستند. سروش و علیدوست دیگی را هم میزدند که حتی اگر آشی در آن پخته شود، آشوبی را نمیخواباند و باب میل جوانان امروز جامعهی ایران نیست. این جامعه از این پرسش و پاسخها گذشته است. البته جای نگرانی و ناامیدی است که هم فقه و هم روشنفکریفکری دینی هر دو از جامعهی خود عقب بمانند. شکاف میان واقعیت اجتماعی و روشنفکری دینی با این گرد و خاکها پر نمیشود. اندیشههایی که نتیجهی پشتمیز نشینی است، چه از یک متفکر حوزوی برآید چه از یک روشنفکر دانشگاهی، اندیشیدن بر سرِ هیچ است.
مهراب صادقنیا
۱۴۰۳/۸/۱۹
@sadeghniamehrab
https://t.center/sadeghniamehrab