#تخلص_بیدل ، یک گمانه زنیِ ذوقی
#دکتر_محمدعلی_شیوا
نقل است که بیدل تخلّصِ خود را از سعدی گرفته است . نمی دانم چرا می اندیشم که بیدل تخلّصِ خود را می توانسته از صائب هم گرفته باشد . این گفتار فقط یک حدس است و نه بیشتر ولی به تصوّرِ من در صورتِ صحت، در شناختِ بیدل موثر است . بسیاری از موتیف های اصلی شعرِ بیدل ، پیش از او در شعر صائب شعریت یافته است که بحثی جدا می طلبد و رأی حقیر برآن است که بیدل با دیوانِ صائب الفتی بیش از سعدی داشته است .
گفته اند بیدل در ابتدای شاعری «رمزی » تخلص می کرد و بعدها به بیدل تغییر داد . حسین آهی در مقدمه دیوانِ بیدل به نقل از سفینه ی خوشگوی چنین می گوید: « روزی سیرِ دیباچه ی گلستان می نمود چون بدین مصراع رسید (بیدل از بی نشان چه گوید باز) ، از روحِ پرفتوحِ قبله ی شیراز استمداد جسته لفظِ بیدل را تخلّصِ مبارک قرار داده 1»
این سخنِ خوشگو را باید به دیده ی تردید نگریست چرا که بیدل در هیچ یک از آثارش از این تخلّص یادی نکرده است . حتی در چهار عنصر که که نوعی اتوبیوگرافی است . در ضمن کمتر می توان سنخیتی قابل ملاحظه میانِ سبک و زبان و تفکّر بیدل با سعدی یافت 2. سخنی دیگر نیز از خوشگو به روایت محمد علی تربیت در کتاب دانشمندانِ آذربایجان ذیلِ صائب آورده اند که تردید در صحت آن ناروا نیست : می نویسد : ( نیز به روایتِ او میرزا بیدل می فرموده اند که : «من در طفولیت دیدارِ صائب را دیده ام ، مردی لاغر و کشیده قد ، سیاه فام بوده » و از سوی دیگر به قولِ خان صاحب آرزو نقل می نماید : تصویر ایشان مرطوب و سفید فام و پیر بوده است ») .
بیدل سال ۱۰۵۴ به دنیا آمده و صائب سال ۱۰۴۲ سرزمین هند را ترک کرده و دیدار این دو ممکن نیست.
بیدل البته برخلافِ شاعران سبکِ هندی و بخصوص صائب، از شاعرانِ همعصر یا متقدّم ،در دیوان غزلیاتش کمتر نام برده است . سعدی و حافظ و مولوی هرکدام یک بار و از عطار و سنایی و شاعران سبک هندی ایرانی چون کلیم و عرفی و نظیری یا هندی تبار چون غنی نیز اصلا یاد نکرده است .
نام مولوی : آن کیست که گردد طرف مولوی امروز / یک تیغ زبان دارد و صد نوک زبان بحث
البته اینجا منظور از مولوی گویا لقب عام باشد و نه مولوی جلال الدین.
نام سعدی : از گل و سنبل به نظم و نثرِ سعدی قانعم / این معانی در گلستان بیشتر دارد بهار
نام حافظ نیز در استقبالی از از غزل حافظ با مطلع : (دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید)
بیدل کلام حافظ شد هادی خیالم / دارم امید کآخر مقصودِ من برآید
جایی هم اگر از صائب یاد کرده به طعنه بوده است . که :
دعوی اسان است بیدل پیش موزونانِ هند / مصرعِ چندی فراهم کردن و صائب شدن
اما علیرغمِ این طعنِ شاعرانه ، چنان که گفتم بیدل گرته برداری هایی از مضامینِ صائب کرده است که در مقاله ای دیگر کاویده ام .
از این که بگذریم صائب چند بار در دیوانش خود را « صائبِ بیدل » خوانده است :
نو بهارِ بی خزانِ معرفت در هیچ عهد / بلبلی آتش نفس چون صائبِ بیدل نداشت
گوهرش هرچند در گَردِ کسادی شد نهان / صائبِ بیدل بود از جان خریدارش هنوز
تنگ است وقتِ آن دهن از خطّ عنبرین / گر می کنی به صائبِ بیدل عنایتی
ای که روی عالمی را جانبِ خود کرده ای / رو نمی آری به روی صائبِ بیدل چرا ؟
از صبر و عقل و هوش به خون دستِ خویش شست / روزی که گشت صائبِ بیدل شکارِ حُسن
بغل گشاده به شمشیر می رود چون زخم / رسیده صائبِ بیدل ز بس به جان بی تو
سرو جان باخت در راهت، دل و دین ریخت در پایت / دگر ای سنگدل از صائبِ بیدل چه می خواهی
با دیدن این ابیات به این تصوّر افتاده ام که این ابیات می توانست محملِ خوبی برای یافتنِ تخلّص بیدل باشد . بی شک برای تایید این فرضیه باید به شیوه ای علمی متوسل شد اما هدف من در این جا تنها طرحِ بحث است و فرضیه ای کاملاَ ذوقی است .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بیدل دهلوی، به اهتمام حسین آهی، چاپ سوم ، تهران انتشارات فروغی،1371، ص 4
2- این تردید را اول بار در یادداشتی از دکتر خلیل الله افضلی در وبلاگ خراسانیات دیده ام .
#کانال_زبور_حیرت
@zabour_heyrat