داستان زندگی شهدا

#عمار
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
دوستش می‌گفت:
حضرت آقا که فرمودند تولید ملی،
فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت...
محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنش رو در بیاره شور می‌گرفت تو هیئت می‌گفت برا امام حسین کم نذارین حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد...
روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت کی گفته ما دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم عاقلانه عاشق حسینیم...
به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا #شهید بشه بلافاصله اطاعت می‌کرد
توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت

#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب🌷


#محرم_الحرام_۱۴۰۱ ه ش

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴

@zendegishahid
#خاطرات_شهید

●یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم، می خواستم بد و بیراه بگم #عمار «شهیدمحمدحسین محمدخانی» آمد وگفت که دشمن را عصبی نکن.گفتم پس چی بگم به اینا!!!
گفت: ‌‌«بگو اگه شما مسلمونید، ماهم مسلمونیم، این گوله های که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد..»

●سوال کردن شما کی هستید و چرا با ما می جنگید؟
گفت : به اونا بگو همون های هستیم که صهیونست ها رو از لبنان بیرون کردیم ما همون های هستیم که امریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.ما لشکری هستیم از لشکرمحمد رسول الله..

●هدف نهایی ما مبارزه با صهیونست ها وآزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است..

●بحث و جدل ادامه پیدا کرد تا اذان..
بعدازظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری ها تسلیم ما شدند می گفتند « از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند»

#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قدسنا_لا_‌‌أورشلیم✌️


#رمضان_الکریم

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃

@zendegishahid
💔


خیلــے وقت‌ها می‌گفت ڪــه
اگر ڪــتیبه‌هــای هیئـت را بــا خــوانــدن زیــارت عاشــورا زدیــد، آن وقــت مجــلس مـی‌گیرد.

یـڪ بار خیلــے جــدی بـه مــن گفــت: «اگر یــه شــب چنــد تا مجلــس داشــتــے، نڪـنه بگــے تو مجلــس اول صــدام رو نگـه دارم! خــودت رو خــرج امــام حســـین (علیه‌السلام) ڪـن!»
اصــلا تڪــه ڪــلامــش ایــن بـود:
«خــودت رو خــرج امــام حسیــن ڪـن. معلــوم نیســت از ایــن مجــلس، به جــلسهٔ بعــدی برســے!»

خــودش خیــلـے وقــت‌ها بــا صــدای گرفــته هــم روضــه مـی‌خواند. فــڪـر ایـن را نمی‌ڪــرد ڪـه ممڪـن اســت بگــوینـد چــقدر صــدایــش بـد اسـت. مـی‌گفــت الآن وظیــفه‌ام روضــه خــواندن اسـت، حتــے باصـدای گرفتــه.

آخــرهای روضــه هــم نصــیحت می‌کرد:
《رفیق نڪنـه جــا بــمونــے نڪــنه اربـاب تــو رو نخــره نڪـنه رو سیــاه شـے! اگـه نخــره، آبــروت میــره.》

#شهید_محمد‌حسین_محمد‌خانی
منبع: #عمار_حلب
ولادت: 1364/4/9
شهادت: 1394/8/16
مَحَل عُروج: حَلَب، سوریه

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
:::به اسم حبیب:::

🌱 خوش به حالت که آقات خریدت🌱

📎پ.ن: صدای آسمانی شهید محمدحسین محمدخانی را می‌شنوید...

#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
#جاده_یوتیوب
#قصه_دلبری
#عمار_حلب


#محرم_۱۴۰۰
#لبیک_یا_حسین🖤
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴

@zendegishahid
#نمی_ذاشت_حرف_آقا_شهید_بشه

دوستش می‌گفت:
حضرت آقا که فرمودند #تولید_ملی،
فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت...

محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی #پیراهنش رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین،. #حضرت_آقا که فرمودند #شعور_حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو #نکرد...

روز #عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت.
کی گفته ما #دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل #باشعوری هستیم عاقلانه #عاشق حسینیم...

به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا #شهید بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد.
توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود.

رو کار #تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، #هدف رو در نظر می‌گرفت و #طرح می‌ریخت و #ولایت_پذیری اعضا براش اولویت داشت

پ.ن: سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل #همت بود

#ولایت_پذیر
#بصیرت_رهبری
#بصیرت_انقلابی

#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#همت_حاج_قاسم
#عمار_حلب

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استوری | جای همه شهدامون خالی...

انتشار به مناسبت سالروز تولد شهید محمد‌حسین‌ محمدخانی (حاج عمار)

#عمار_حلب

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid

و به قول شهید محمدحسین محمدخانی:
شهید نشوی می‌میری

#حواسمون‌هست؟
#شهید_نشوی_میمیری
#عمار_حلب

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
🌹باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست

رهبرمعظم انقلاب: چرا شما عمار را «سلام‌اللَّه‌علیه» می‌گویید، ولی نسبت به یکی دیگر از صحابی - رفیق عمار - که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلام‌اللَّه‌علیه» نمی‌گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولی او اشتباه کرد.

ببینید، خط عمار را خط مستقیم می‌گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است.

عمار یاسر را خود ماها هم درست نمی‌شناسیم. عمار یاسر، یک #حجت قاطعه‌ی الهی است.

من در زندگی امیرالمؤمنین
(علیه‌الصّلاةوالسّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچ‌کس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابه‌ی رسول‌اللَّه، هیچ‌کس نقش #عمار_یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولی ایشان حیات بابرکتش ادامه پیداکرد.

هر وقت برای امیرالمؤمنین یک مشکل ذهنی درمورد اصحاب پیش آمد - یعنی در یک گوشه شبهه‌یی پیدا شد - زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت وقضیه را حل کرد.در اول خلافت حضرت همین‌طور، درقضایای جمل و صفین هم همین‌طور،تا درصفین به شهادت رسید. بایدمثل عمارهوشیار بود وفهمید که وظیفه چیست

🌹 نهم صفر سالروز شهادت عماریاسر درسال ۳۷هجری قمری
@zendegishahid
#خاطرات_شهید

دو تایے بار اولمان بود مے رفتیم مڪہ؛ برای برآورده شدن سہ حاجت شرعے ‌مان در اولین نگاه بہ ڪعبہ سجده ڪردیم....

او زودتر از من سرش رو آورد بالا....

بہ من گفت: "توی سجده باش! بگو خدایا! من و ڪل زندگی و همه چیزم‌ رو خرج خودت ڪن، خرج امام حسین(ع) ڪن!"

وقتی نگاهم بہ خانہ ڪعبہ افتاد، گفت: "ببین خدا هم مشڪے پوش حسینه!"
خیلی منقلب شدم حرفهاش آدم رو بہ هم مے ریخت...

راوی: همسرشهید

#شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷
#قصه_دلبری
#عمار_حلب


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطرات_شهید

●یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم، می خواستم بد و بیراه بگم #عمار «شهیدمحمدحسین محمدخانی» آمد وگفت که دشمن را عصبی نکن.گفتم پس چی بگم به اینا!!!
گفت: ‌‌«بگو اگه شما مسلمونید، ماهم مسلمونیم، این گوله های که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد..»

●سوال کردن شما کی هستید و چرا با ما می جنگید؟
گفت : به اونا بگو همون های هستیم که صهیونست ها رو از لبنان بیرون کردیم ما همون های هستیم که امریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.ما لشکری هستیم از لشکرمحمد رسول الله..

●هدف نهایی ما مبارزه با صهیونست ها وآزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است..

●بحث و جدل ادامه پیدا کرد تا اذان..
بعدازظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری ها تسلیم ما شدند می گفتند « از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند»

#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قدسنا_لا_‌‌أورشلیم✌️


#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#شهید_محمدحسین_محمدخانی(حاج عمار)
فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا
@zendegishahid

تاریخ ولادت: ۹ تیر ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ آبان ۱۳۹۴ حلب

رسم هر ساله ما این بود که در پیشواز محرم پا منبر روضه خصوصی یا عمومی حاج محمدحسین می نشستیم و روضه مادر میخوندیم. چون اعتقاد بر این بود که مادرمون حضرت زهرا(س) باید رزق و اذن محرم بده. بعد هم محمدحسین شال و لباس سیاه روی دوش ما می گذاشت و این یعنی سیاهپوش شدیم...

پارچه های هیئت رو ‌نزده بودند همه عصبانی شده بودیم عمار عین خیالش نبود گفت: به #شهدا توسل و ‌توکل کنید خودش حل میشه...

خیلی وقت ها می گفت: اگر کتیبه های هیئت را با خواندن #زیارت_عاشورا زدید اونوقت مجلس میگیره...

خیلی دنبال تکلیف بود تکیه‌ کلامش بود که ببینه تکلیف چیه،‌ مغز کار چیه؟
توی هیئتشون بچه های غریبه و آشنا رو از هم‌سوا ‌نمیکردند.
بعد از هیئت بچه ها می گفتند: میدونید چرا ما میاییم اینجا؟ چون اینجا کسی با دید منفی به ما نگاه نمیکنه.
تازه‌واردی اگر می آمد میگرفتش زیر ذره بین رگ‌خوابش رو ‌بدست میاورد .
می گشت و ‌دست میگذاشت روی خوبی آدم‌ها. بچه های کادر باید پای سخنرانی می نشستند میگفت: خودت اگر ننشینی دیگران هم نمیشینن.
یه روز بهش گفتم: بچه ها میگن غذا کمه گفت: حرف ها رو بی خیال کار خودت رو بکن جوابش با امام حسین (ع)
به غذای تک تک عزاداران توجه داشت و تا وسیله برای برگشتتون جور نمیکرد خودش نمیرفت....

#عمار_حلب

@zendegishahid
دوستش می‌گفت:
حضرت آقا که فرمودند تولید ملی،
فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت...
محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنش رو در بیاره شور می‌گرفت تو هیئت می‌گفت برا امام حسین کم نذارین حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد...
روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت کی گفته ما دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم عاقلانه عاشق حسینیم...
به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا #شهید بشه بلافاصله اطاعت می‌کرد
توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت

#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب

@zendegishahid
دو تایی بار اولمان بود می رفتیم مکه؛ برای برآورده شدن سه حاجت شرعی‌مان در اولین نگاه به #کعبه سجده کردیم....
او زودتر از من سرش رو آورد بالا....
به من گفت: "توی سجده باش! بگو خدایا! من و کل زندگی و همه چیزم‌ رو خرج خودت کن، خرج امام حسین(ع) کن!"

وقتی نگاهم به خانه کعبه افتاد، گفت: "ببین خدا هم مشکی پوش حسینه!"
خیلی منقلب شدم حرفهاش آدم رو به هم می ریخت...

#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
#قصه_دلبری
#مدافع_حرم

@zendegishahid
#عمار_حلب

توی هیئت لعن می گفتیم با بچه ها کل کل داشتیم که آقا گفته لعن نگویید این توی کَت ما نمی رفت لعن را می گفتیم یک بار یکی از بچه ها توی گروه وایبر شروع کرد لعن گفتن بقیه شاکی شدند که «اینا چه حرفیه؟»...
#محمدحسین آن موقع سوریه بود یک دفعه قاطی کرد توی خصوصی به من گفت: «برو به این بگو دست برداره از این کارهاش» تندتند پیام می نوشت و عکس می فرستاد عکس چندتا از رفقاش رو که سر بریده بودند فرستاد و گفت: «ته این لعن گفتن ها می شه این»
آخرش شکلک خنده گذاشتم...
نوشت: «بی شعور چرا می خندی؟ من دارم جدی صحبت می کنم»
گفتم: «باشه، دیگه فحش نمی دیم»

منبع: عمار حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی

@zendegishahid
@zendegishahid

د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت رو بـاز ڪردند ایـن آخـرین فرصـت بـود بـدن رو برداشتنـد تا بذارن داخـل قبـر؛ بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود، زانـو زدم ڪنار قبـر، دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود بایـد وصیـت‌های #محمـدحسیـن رو مـو بہ مـو انجـام می‌دادم:
پیـراهـن مشڪی اش رو از تـوی ڪیـف درآوردم همـان که محـرم ها می ‌پوشیـد
یڪ چفیـه مشـکی هم بـود، صـدایـم می‌لرزیـد...
بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت؛
پیراهـن رو با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه رو انـداخـت دور گردنـش جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن بہ آن آقـا گفتـم: «می‌خواسـت بـراش سینـه بزنـم؛ شـما می‌تونید؟ یا بیـایید بالا، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم» بغضـش ترڪید دسـت و پایـش رو گـم کـرد نمی‌توانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن...
بهـش گفتـم: «نوحـه هـم بخونیـد » برگـشت نگاهـم کـرد صورتـش خیـس خیـس بـود نمی‌دونم اشـک بـود یـا آب باران؟!
پرسیـد: «چی بخونـم؟»
گفتـم: «هر چـی به زبونتـون اومد» گفـت: «خودت بگـو»
نفسـم بالا نمی‌آمد انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و گلـویم رو فـشار می‌داد، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم...
گفتــم: "از حـرم تـا قـتلگـاه زینـب صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد حسـیـن؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن"...
سینـه می‌زد برای محمـدحسیـن، شانـه هایـش تکـان می‌خورد برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند؛همـه را انجـام دادم؛ خـیالـم راحـت شـد پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده‌ بـود...

برشی از کتاب قصه دلبری
شهید محمدخانی به روایت همسر

#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب

@zendegishahid