به یاد اسطوره اخلاص و ایمان
#جانباز_شیمیایی #سردار_شهید_حاج_احمد_پاریاب #فرمانده_دلاور_گردان_حبیب_بن_مظاهر و
#گردان_شهادت#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ﷺفرماندهی که ماسک خود را به نیروی تحت امر خود داد تا با فداکاری عمری با درد نفس کشیدن بگذراند و با همان درد
شهید شود .
شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
قطعه۲۹/ ردیف۲۶/شماره ۹
16 ساله بود که آمد به سوی ميعادگاه عشاق.
زيرک بود و چابک، فرمانده گروهان شد.
لياقتهايش او را فرمانده گردانی،
#گردان_حبيب_ابن_مظاهر و مدتی بعد هم به فرماندهی گردان شهادت لشکر۲۷ رساند. در بيشتر عملياتها حضور داشت. با همت جبههها دمخور بود. يادگاريهای زيادی از جنگ داشت. از تير و ترکش تا شيميايی!
درصد جانبازياش را بايد از تعداد سرفهها و خونی که بعد از سرفهها دستمال همراهش را رنگين ميکرد، شمرد؛ مظنه نه در دستان کارکنان جنگ نديدهي «بنياد» است و نه... اين آخريها داروهايش او را «تحريم» کرده بودند و برايش کلاس ميگذاشتند، مثل همان کارکنان جنگ نديدهي بنياد: «مگر براي ده روز بيشتر زنده ماندن او، بايد اينقدر هزينهي از «بيتالمال!» بدهيم!» غريبانه جنگيد و غريبانه زندگي کرد و غريبانه پريد؛ گمنامي را از بانوي شلمچه به ارث برده بود. به خاطر همين خيلي «مادري» بود. بيشتر از مردم، لولههاي کپسول اکسيژن دردش را ميشناختند و غمخوارش بودند، همانطور که صداي هقهق گريههاي غريبش را کسي نشنيد جز در و ديوار خانهاش. با غربتش نشان داد که ميشود
سردار بود اما در قرچک ورامين زندگي کرد، ميتوان
سردار بود اما کسي در اطرافت پرسه نزند، ميتوان
سردار بود اما تنهايت بگذارند، ميتوان
سردار بود و کنج خانهات جان بدهي و جنازهات هم سه روز توي خانه بماند و مأموران دلسوز آتشنشاني، به دادت برسند!
روحمان با يادش شاد.
#شهید_احمد_پاریاب#لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
@zendegishahid