مجله قـلـمداران

#جان_85
Канал
Логотип телеграм канала مجله قـلـمداران
@zemzemehdeltangiПродвигать
1,62 тыс.
подписчиков
1,26 тыс.
фото
320
видео
824
ссылки
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام است. داستان آنلاین #به‌جان‌او #ف_مقیمی ادمین پاسخگویی به سوالات درمورد داستانها @Raahbar_talar
🦋💔🦋💔🦋💔
🤝🎭🤝🎭🤝
🦋💔🦋💔
🤝🎭
💔
#به_جان_او
#جان_85
#ف_مقیمی
#فصل_چهارم

#پروانه
اینقدر ناگهانی جلو راهش سبز شده‌ام که حتی مجال جمع کردن دست و پاهایش را پیدا نکرده. شاید هم دلیلی برا قایم کردن گناهش نمی‌بیند! قلبم مثل اسب مسابقه دارد طول و عرض سینه‌ام را می‌دود.
« يه عمره دارم می‌بينم و می‌سوزم ولی دم نمی‌زنم!»
ناله می‌زنم:« می‌فهمی یه عمر يعنی چی؟! یک عمر دیدم و لال شدم!»
بالاخره خودش را جمع و جور می‌کند. سرش را می‌برد لای زانوهاش مثل کبک‌ها! شاید از شرم، شاید هم توجیه!
دست‌ لرزانم بی‌حال و بی‌رمق می‌افتد پایین. داد می‌زنم:« دم نزدم چون خجالت می‌كشيدم به روت بيارم. تو چی؟! خجالت نكشيدی؟! اونقدر به این كثافت كاريت ادامه دادی تا من‌و به اين روز انداختی. اینقدر عذابم دادی تا بچم سقط شد!»
اشک‌هام می‌ریزند:«تازه هميشه دوقورت‌ونيمت هم باقیه.
هی به خودم گفتم اشکال نداره! مریضه! شاید کم‌کاری از منه. خودم‌و تغییر دادم! ولی احمق بودم احمق! تو فقط وانمود می‌کردی خوب شدی!»
می‌کوبم به سینه:« اما ديگه بسه! ديگه بريدم! ديگه نمی‌كشم!»
دستم را نزدیک لبم می‌گیرم:« به اينجام رسيده. می‌فهمی يا بازم مثل هميشه نفهمی؟»
لال لال است. زل می‌زنم بهش. هنوز منتظرم از خودش دفاع کند تا ته‌مانده‌های خشمم را خالی کنم تو کل این خانه!
درد توی کمر و شکمم چنبره زده! از بالا تا نوک انگشت‌هام دارد می‌‌لرزد:«چیه؟! چرا ساکتی؟ پاشو از خودت دفاع کن! پاشو مثل طلبکارها حرف بزن. پاشو لرزش صدا و دستم رو مسخره کن. چرا سرت پایینه هان؟ چراااااا سرت پایینه؟!»
جیغ می‌کشم:«نشون بده زورت زیاده! بگو دلم خواست. بگو دیدم تو مریضی مجبوووور شدم!»
بالاخره سرش بالا آمد:«بسه..خواهش می‌کنم»
به زور صدایش را می‌شنوم! در عمرم ندیده بودم که اینقدر سر به زیر و آرام حرف بزند!
«نه نشد! داد بزن! ناسلامتی مردی گفتن زنی گفتن! بگو هر کار دلم می‌خواد می‌کنم زنمم که کسی رو نداره می‌مونه پام»
قلبم از غم این حقیقت می‌سوزد:«د حرف بزن دیگه..»
داد می‌زنم:«چرا لالی؟ حرف بزن..»
یک‌هو می‌ایستد و فریاد می‌زند:«چی بگم؟!»
از بلندی صداش تنم تکان می‌خورد. رگ‌های گردنش قمبل کرده. صورتش زیر نور، ترسناک شده. کم مانده مویرگ‌های چشمش پاره شود و خون شتک کند بیرون.
«چی می‌تونم بگم؟»
دو دستش را لای موهایش می‌اندازد؛ پشت می‌کند بهم و خم می‌شود روی زانوهاش. شانه‌هاش می‌لرزد. می‌دانم دارد گریه می‌کند ولی این اشک‌ها به چه درد من می‌خورد؟ کدام درد من را تسکین می‌دهد؟
چشمم به گوشی روی مبل می‌افتد! گفته بود توی این سفر سمتش نمی‌رود! می‌دانستم حرفش باد هواست! اصلا همان شبی که این را خرید دنیا روی سرم خراب شد. دلم می‌خواست بهش بگویم آیفون خریدی تا کیفیت تصویرها بهتر باشد؟ حیا کردم چیزی نگفتم. رفتم تو لب. آمد از پشت بغلم کرد و یک جعبه‌ی کوچک دیگر نشانم داد. خیال می‌کرد اگر برای من هم گوشی بخرد دهانم بسته می‌ماند. خیال می‌کرد من هم مثل خودش دنبال این چیزهام. در حالیکه من زندگی بدون گوشی را بیشتر می‌پسندم.
اصلا او کاری با من کرد که هر جا گوشی می‌بینم انگار هووی هرزه و خائن خودم را دیدم.
خم می‌شوم و تلفنش را از روی مبل برمی‌دارم. برمی‌گردد و دستپاچه به من و هوویم نگاه می‌کند.
«رمزت رو بزن»
به لکنت می‌افتد:«بخدا چیزی ندارم توش»
حالم به هم می‌خورد از اینکه مثل آب خوردن قسم دروغ می‌خورد.
«اگه چیزی توش نداری چرا رمز داره؟!»
منگ و هول دستش را جلو می‌آورد برا گرفتن گوشی. اما این‌بار فرق دارد. دستم را عقب می‌کشم:«رمزش‌و بزن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!»
با اینکه صداش می‌لرزد ولی هنوز تخس و غد حرف می‌زند:«بسه پری..شلوغش نکن. تو الان عصبانی‌ای.. بدش من. می‌گم چیزی توش نیست. به جون خودت..به جون پویا»
چقدر راحت جان ما را قسم می‌خورد و دروغ می‌گوید!
قفسه‌ی سینه‌ام تیر می‌کشد.‌ احساس سر گیجه دارم.
گوشی را پرت می‌کنم طرفی. محکم می‌خورد به دیوار و برمی‌گردد رو سرامیک. صدای خرد شدنش دلم را خنک می‌کند:«چطور می‌تونی بخاطر این گوشی جون من و بچم‌و قسم بخوری هان؟ چطور می‌تونی؟»
هاج و واج نگاه می‌کند. خیال نمی‌کرد زنش تا این حد دیوانه باشد. آره این منم! خوب نگاهم کن! تو این بلا را سرم آوردی! در تمام این سال‌ها هزار بار این صحنه‌ها را توی ذهنم چیدم ولی میل به ادامه دادن نگذاشت عملی‌اش کنم. حالا رسیده‌ام به همان نقطه ای که ازش می‌ترسیدم و تو باور نمی‌کردی! از حالا به بعد دیگر هیچ‌وقت پروانه‌ی سابق را نمی‌بینی.‌
زیر پاهام انگار می‌‌لرزد. تکیه می‌زنم به دسته‌ی مبل. نمی‌دانم من دارم می‌چرخم یا زمین!