مجله قـلـمداران

#جان_80
Канал
Логотип телеграм канала مجله قـلـمداران
@zemzemehdeltangiПродвигать
1,62 тыс.
подписчиков
1,26 тыс.
фото
320
видео
824
ссылки
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام است. داستان آنلاین #به‌جان‌او #ف_مقیمی ادمین پاسخگویی به سوالات درمورد داستانها @Raahbar_talar
ف_مقیمی:
🦋💔🦋💔🦋💔
🤝🎭🤝🎭🤝
🦋💔🦋💔
🤝🎭
💔
#به_جان_او
#جان_80
#ف_مقیمی
#فصل_چهارم

#پروانه

دیشب دوباره دعوا کردیم. این‌سری دلیلش سیما بود. همچین که رسید خانه با اخم و تخم آمد تو آشپزخانه. ظرف غذای نذری را گذاشت روی میز. بدون پرس‌وجو بازخواستم کرد که چرا با فلانی تو خیابان راه رفتی؟ طرف خراب است. پشتش حرف است. درست است که دل خوشی از سیما ندارم ولی دلم سوخت. چون داشت تهمت می‌زد. گفتم:« مثلا هنوز زن رفیقته، این وصله‌ها چیه که بهش می‌چسبونی؟»
گفت:« لابد یک چیزهایی می‌دونم که می‌گم!»
گفتم:«خب به من هم بگو بدونم!»صداش را کلفت کرد و گفت:« تا همین‌جا بسه! تو فقط به هوش باش که دور‌و برت نپلکه»پرسیدم:«نظر صولت درباره‌ی زنش چیه؟» باز درآمد که اینش به تو ربطی ندارد. من هم قاتی کردم و هر چه از دهنم درآمد نثار صولت کردم. گفتم:«چطوره که تموم شهر می‌گن رفیقت عیاشت هرز می‌پره صدات رو می‌‌ندازی توی سرت و می‌گی دروغه بعد خودت پشت سر ناموس مردم صفحه می‌ذاری؟ وقتی هم می‌گیم اثبات کن جواب سر بالا می‌دی؟ به فرض که این وصله‌ها بهش بچسبه؛ من و تو رو سننه؟ اتفاقاً خدا در و تخته را جور کرده»
ولی حسم می‌گوید او ترس چیز دیگری را دارد. می‌ترسد با سیما صمیمی شوم آمارشان را بهم بدهد. خدایا من که راضی به مرگ کسی نیستم ولی کاش این صولت سربه‌نیست شود تا از دستش خلاص شوم. تو این چند ماه اینقدر به خاطر او و ملحقاتش جروبحث داریم که حسابش از دستم رفته. کاش می‌شد یک قرص بی‌خیالی خورد و چشم رو تمام بدبختی‌ها و بدقلقی‌ها بست. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم امثال پناه حق دارند معتاد شوند. شاید آنها هم مثل من به نقطه‌ای رسیده‌اند که دلشان می‌خواهد سِرّ باشند. پویا را گذاشته‌ام پیش پریسا و آمده‌ام دکتر زنان. هنوز به محسن نگفته‌ام که باردارم. آن‌وقت‌ها هر موقع توی فیلمی می‌دیدم زن قصه به شوهرش نمی‌گوید باردار است لب و دهنم را کج می‌کردم و می‌گفتم چه‌قدر غیر واقعی! مگر می‌شود زن همچین خبر مهمی را دیر به شوهرش بدهد؟ حالا فهمیده‌ام که نه همچین غیر واقعی هم نیست. وقتی خوشحال نباشی دست و دلت به خوش‌خبری نمی‌رود..
هه! خوش‌خبری! از وقتی فهمیده‌ام شبی نیست که با گریه نخوابم. می‌دانم اگر محسن بفهمد کل محل را شیرینی می‌دهد ولی من توی دلم حلوا پخش می‌کنند.
دکتر روسری گل‌دار و کوتاهش را گره خوشگلی زده و با دقت به آزمایش‌هام نگاه می‌کند. آن ماه قبل از اینکه بفهمم باردارم یک چکاپ کامل داده بودم و همان را آورده‌ام تا وضعیتم را ببیند. از پشت عینک نگاهی صورتم می‌اندازد. با مهربانی می‌گوید:« خب مامان! آزمایشت بد نیس. ولی با توجه به شرایطی که از وضعیت جسمیت گفتی و چیزی که من در معاینه‌ی اول متوجه شدم شما باید یکم مراقب باشی. چند وقته تپش قلب داری؟»
دست‌های عرق‌کرده‌ام را در هم گره می‌زنم:« یکی دوسالی می‌شه»
«دکترت نگفته بود بارداری برات خطرناکه؟»
لبخند غمگینی می‌زنم:«فکر نمی‌کردم باردار شم»
«اشکالی نداره عزیزم.‌ شما اولین کاری که می‌کنی اینه که پیش یک متخصص قلب و غدد می‌ری تا اون‌ها با توجه به شرایط بارداریت برات داروهای لازم رو تجویز کنن. یک رژیم هم واست نوشتم که طبق همون جلو‌ می‌ری!»
دست‌هاش را روی هم می‌گذارد:« از همه مهمتر استراحته! به هیچ‌وجه حق انجام کارهای سنگین نداری. رحمت ضعیفه. با توجه به چیزی هم که از شوهرت گفتی احتمال ضعیف بودن نطفه هم هست پس به عقیده‌ی من استراحت مطلق!»
با اینکه دوست ندارم این بچه بماند ولی هول می‌افتد به دلم:«یعنی خطرناکه؟»
می‌خندد:« نه مامان‌جان. اینها فقط در حد احتمالات و پیشگیریه. نگران سلامت جنینت هم نباش چون فعلا که سونوت چیز خاصی رو نشون نمی‌ده ولی با توجه به شرایطت بهتره رعایت بعضی احتمالات رو‌ بکنیم. قبول؟»
اینقدر صورتش ناز و لحنش مهربان است که وقتی با لبخند می‌گوید قبول دلم می‌خواهد من هم لبخند بزنم و بگویم قبول.
نسخه و آزمایش‌ها را تحویلم می‌دهد و با یک به سلامت بدرقه‌ام می‌کند. روی دلم غم بزرگی نشسته .
کاش همان وقتی که دکتر پروانه حق انتخاب مقابلم گذاشت ترک این زندگی را انتخاب می‌کردم.
آه... دکتر پروانه..چقدر دلم برای معجزه‌ی کلمات او تنگ شده. دلم می‌خواهد بنشینم روبه‌رویش و در صندوقچه‌ی قلبم را باز کنم.‌
پویا را از پیش پریسا برمی‌دارم و می‌روم سمت خانه.
هرچه پریسا اصرار کرد که شام بمانم گوش نکردم. بهش هم نگفتم برای چه رفته‌ام دکتر. دوست ندارم هیچ‌کس خبردار شود.
پویا که سرگرم کارتون می‌شود دراز می‌کشم روی تخت و شماره‌ی خانم خاقانی را می‌گیرم. باید با یکی حرف بزنم وگرنه دق می‌کنم. یکی که بگوید نگران نباش! یکی که امیدوارم کند این بچه پاک است و بی‌گناه..