چشمهايم را میبندم و همهی جهان میميرد
پلکهايم را میگشايم
و همه چيز دوباره زاده میشود
گويی تو را در ذهنم ساختهام
ستارهها، آبی و سرخ، برای رقص بيرون میروند
و سياهی مطلق در درون میتازد
چشمهايم را میبندم و تمام جهان میميرد
خواب ديدهام كه در خواب افسونم كردی
و آواز ماه غمگين را خواندی
و مرا ديوانهوار بوسيدی
به گمانم تو را در ذهنم ساختهام
خدا از آسمان برمیگردد
آتش جهنم محو میشود
فرشتهها و شيطان بيرون میروند
چشمهايم را میبندم و تمام جهان میميرد
تصور میكنم تو از راهی كه گفتی، باز میگردی
اما من پير میشوم و نامت را فراموش میكنم
فكر میكنم كه تو را در ذهنم ساختهام
بايد به جای تو عاشق مرغ توفان می شدم
بهر حال هنگام بهار
آنها دوباره برمیگردند و آواز میخوانند
چشمهايم را میبندم و همهی جهان میميرد
گويی تو را در ذهنم ساختهام
"سیلویا پلات"
@zemesstaaan