«این چند ماه که
مهران و بابا همسایه شدهاند، مادر
مهران را زنی صبور یافتهام، آن قدر قوی به نظر میرسد که هر بار از خودم میپرسم چطور میتواند این درد را تاب بیاورد و زنده بماند. چند هفته پیش برای اولین بار تکان شانههایش را دیدم، دبهای را آب کرده بودم تا سنگ قبر بابا را بشورم، بیقراری مادر
مهران اما باعث شد آن را کناری بگذارم و پاها را تند کنم سمت قبر
مهران و بیدعوت بنشینم کنار مادرش و باب گفتگو را باز کنم:« همه فکر میکنند که سرطان بدترین درد دنیاست، اما من و شما می دانیم که بدتر از آن دلتنگی است چون درمانی ندارد.» مادر
مهران دستمال کاغذی توی دستش را چهار تا کرد و گذاشت روی چشمانش، این بار زمان تکانخوردن شانههایش طولانیتر شد. چند دقیقه بعد دوتایی زل زدیم به عکس
مهران. کلمات در من ته کشیده بود انگار، من حراف، حرف کم آورده بودم، مانده بودم چه کنم و چه بگویم که مادر
مهران به دادم رسید: «امروز پنج ماه از رفتن
مهران می گذرد و من هنوز رفتنش را باور نکرده ام.» به تاریخ روی سنگ قبر نگاه کردم، به روز رفتنش، بعد چشمم افتاد به روز تولدش. مادر
مهران با حسرت سر تکان داد و گفت :« تولد
مهران نزدیک است، این روزها مدام به این فکر می کنم که پسرم در سی سالگی چه شکلی می شد، در سی و پنج سالگی چه شکلی.» از ته دل آه کشید. خواستم دلش را گرم کنم، گفتم:« دقت کرده اید قبر
مهران امامزاده شده، مردم پرسان پرسان می آیند و پیدایش می کنند و به او ادای احترام می کنند.» لبخند تلخی روی لبهایش نمایان شد و با صدایی لرزان گفت:« من اما دیگر نمی توانم بغلش کنم.» دستش را روی سنگ قبر کشید و زمزمه کرد:«
مهران گرمایی بود، هر وقت بغلش می کردم میگفت وای مامان، برو کنار، گرمم شد. بعد من رهایش می کردم. کاش گوش نمی کردم، کاش محکمتر توی بغل میگرفتمش." هر کاشی که از دهانش بیرون میآمد مثل نیزه توی قلبم فرو می رفت. دیگر صدایش را نمی شنیدم، ذهنم مشغول کاش های این چند وقتم بود. کاش آن چشم های زیبا سر جای خودشان بودند و هیچ ساچمه ای آن ها را کور نکرده بود، کاش هیچ جانی گرفته نشده بود و هیچ سری بالای دار نرفته بود، کاش ،همه ی آن زیبارویان رعنا، آن جوان های آزادیخواه پر از آرزو زنده بودند و نفس می کشیدند و برای آینده شان برنامه ریزی می کردند. کاش فقر نبود، ظلم نبود، زور نبود..
به قلم مریم سمیعزادگان، نویسنده
شبکه ایکس
سالگرد کشتهشدن
#مهران_سماک است، یادش را گرامی بداریم.
🌹#نان_کار_آزادی #زن_زندگی_آزادی #حکومت_کشتار#علیه_فراموشی @zan_j