زن و جامعه (زن کارگر)

#علیه_مردسالاری_قوانین_زن_ستیز
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فشار اقتصادی و کرونا فضای شغلی بانوان را محدود کرده است.

▫️فشار اقتصادی و کرونا فضای شغلی بانوان را محدود کرده است.
▫️ راوی در گفت و گو با دو کارآفرین زن، وضعیت اشتغال زنان در ایران به‌ویژه در دوران کرونا را بررسی کرده است...
#علیه_مردسالاری_قوانین_زن_ستیز #علیه_تبعیض_بازار_کار
@zan_j
حفره‌ی سیاه، عشق می فروشد. همینجا. وسط شهر.

(تبلیغ سایت همسریابی در خیابان)

▪️خیلی وقت‌است که اکثر ما آدم‌ها در میان حفره‌ی سیاهِ تبلیغات گم شده‌ایم. جهانی که همه چیز را بدل به کالای سرمایه ای کرده است و می‌درد و می‌بلعد و انسان‌ را در میان انبوهِ هیچ رها کرده است. سرمایه‌داری که حتی آن امور غیرفروشی را جوری زرق و برق داده است که انگار کالایی ساده و دم‌دست است. غافل از آنکه چوب حراجِ کالایی‌سازی بر تمامیت حیات، بیش از هر چیز این امور را از زندگی دور کرده است. لابد اگر هنر قابل فروش شد عشق را هم می توان فروخت! چه اهمیتی دارد اگر اینجا هم چوب حراج بر عواطف و بدن زن مضاعف فرود آید.
از : سرخط
#علیه_کالایی_سازی_تن
#علیه_مردسالاری_قوانین_زن_ستیز
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
🎗داستان یک عکس قدیمی: دختری بعد از یک گردهم‌آیی در اعتراض به #زن_کشی و نرخ بالای ناپدید شدن زنان در مکزیک از یک چاله آب خیابانی می‌پرد.

▫️در مکزیک هرروز ۱۰ زن به قتل می‌رسیدند و حداقل ۴ کودک گم می‌شدند.

▫️این عکس در سال ۲۰۱۲ گرفته شده و در نیویورک تایمز به چاپ رسید. از آن زمان تا کنون قتل زنان و خشونت علیه زنان هرساله در مکزیک کاهش داشته است.

▫️کمپین‌های گسترده آگاهی‌بخش درباره خشونت علیه زنان و کودکان، تغییر سیاست‌های اقتصادی و جنسیتی و تعریف برنامه‌های حمایت اجتماعی و حقوقی از زنان از دلایل کاهش #زن_کشی در مکزیک است.

از #شبکه_یاری
#تجسم_آینده
#حقوق_کودک
#علیه_مردسالاری_قوانین_زن_ستیز
زار ما بر مرگ و زندگی خواهرانمان و خودمان؛ شیونمان سلیطگی یا جرم است


اگر خودمان بعنوان یک زن شانس آورده‌ایم و هنوز “غزل” نشدیم، سرنوشت‌های احتمالی دیگر غزل را پیش چشممان دیده‌ایم:
ستاره پنجه‌طلا سرکلیدی عادل‌آباد بود، در ۱۲ سالگی خرج خون‌بس شده بود، داده بودندش به پسرعمویش؛ کلمه نداشت تا بگوید ازدواج اجباری، کلمه نداشت تا بگوید کودک‌همسری.
‏به‌ جایش میگفت سر شوهرش ویار کرده بود، از شوهرش بخاطر ویار دوری می‌کرد، ویاری که از حاملگی تا همین الان پابرجا بود؛ به‌ جایش می‌گفت بچه بودم شوهرم که میرفت سر کار میرفتم پیش دخترهای همسایه، بازی میکردیم. دزدی را از دختر همسایه یاد گرفته بود، مواد را با دختر همسایه اول بار زده بود.
بعد که از خانه فرار کرده بود، تن‌فروشی را خودش تنهایی امتحان کرده بود. بچه‌اش را که در بچگی زاییده بود، گاهی که میرفت مرخصی موفق می‌شد از دور ببیند. زندانبان داد می‌زد متادونیا و او می‌دوید؛ زندانبان داد می‌زد قرص اعصابیا و او می‌دوید…
‏سمیرا تازه سزارین کرده بود که بازداشتش کردند؛ ۱۴ ساله بوده که به پسرعمه‌اش داده بودندش؛ عمه‌اش شاکی‌اش بود. شوهرش اعتیاد داشته، می‌گفت خودش اوردوز کرد؛ می‌گفت در آگاهی به بخیه‌های سزارینم لگد زدند اعتراف دادم؛ امید داشت حکم قصاص بشکند. امید داشت و می‌گفت عمه‌ام است.
پشت سر قتلی‌ها همیشه حرف هست، نازنین می‌گفت خب فرار می‌کرد؛ گفتم از کجا می‌توانسته؟ نگفتم از کجا میدانی سرنوشتش بعد فرار چه بود؟ نگفتم چون غزل را نمی‌شناختم. شاید نازنین اخبار سر بریده غزل را حالا شنیده باشد و وقتی با سمیرا دعوایش شد دیگر نگوید، خب فرار می‌کردی.
‏مریم را بیش از همه دوست داشتم. از بچه‌ ناخواسته‌اش بیزار بود. بچه می‌چسبید بهش او زیر لب فحش میداد. از پسرخاله‌اش متنفر بوده می‌خواستند به او بدهندش؛ رفته التماس مردی دیگر کرده که بگیردش تا از شر پسرخاله خلاص شود. مرد شوهرش شده و دیگر طلاقش نداده. طلا دزدیده بود که با دوستش فرار کند به افغانستان. شوهرش گزارش دزدی برایش می‌دهد و حالا نشسته در گوشه بند، زیر لب به بچه‌اش فحش ‌میداد.
صحرا معاونت در قتل خورده بود؛ خودش انکار می‌کرد که با پسرعموی شوهرش ارتباطی داشته، پسرعمو حکم قصاصش اجرا شده بود؛ خودش گمانم ۲۵ سال گرفته بود.
‏کم‌کم یاد گرفتم وقت صحبت یک سوال ثابت را از همه همبندی‌ها بپرسم: اولین پریودت را در خانه شوهر شدی؟ جواب اکثریت مطلق مثبت بود. فرقی نداشت قتلی یا موادی یا سرقتی…
آرزو را قبلا گفته‌ام، آرزو دیگر اسم مستعار نیست، همبندیم نیست، آرزو عزیزم بود، جگرگوشه‌ام بود.
‏آرزو وقتی مرد هنوز جای بخیه پارگی پای چشمش، جای سگک کمربند پدرش بر صورتش بود. آرزو جنگید همه عمر جنگید، جنگید و از خانه فرار کرد تا به عشقش برسد؛ جنگید و دوید و جنگید تا بالاخره توانست مهرش را حلال کند جان خودش و بچه‌اش را از دست شوهرش، عشق سابقش نجات دهد، آرزو جنگید، در فقر جنگید، در بی‌کسی جنگید، مجبور به ازدواج مجدد شد، جنگید و باز طلاق گرفت و بعدش هرجور که بود خودش را دوباره از خانه پدرش بیرون کشید و یک اتاق از آن خودش دست‌وپا کرد، اتاقی که کشتش که قاتلش بود و نبود؛ وقتی از سگدو برگشته بود با گاز بخاری برای همیشه به خواب رفت.
‏ما همه‌‌ی سرنوشت‌های غزل را دیده‌ایم. بخشی از سرنوشتش را زیسته‌ایم و خوب که ببینیم بدنمان کبود است، از گردنمان خون می‌چکد، سرمان در دستان سجاد است و تف به کلمه تف به کلمه. ما بر مرگ و زندگی خواهرانمان و خودمان، در جمهوری زن‌کش اسلامی زار می‌زنیم. زار می‌زنیم و شیونمان سلیطگی یا جرم است.
🖍لیلا حسین زاده
#زن_کشی
#علیه_مردسالاری_قوانین_زن_ستیز
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی
زار ما بر مرگ و زندگی خواهرانمان و خودمان؛ شیونمان سلیطگی یا جرم است


اگر خودمان بعنوان یک زن شانس آورده‌ایم و هنوز “غزل” نشدیم، سرنوشت‌های احتمالی دیگر غزل را پیش چشممان دیده‌ایم:
ستاره پنجه‌طلا سرکلیدی عادل‌آباد بود، در ۱۲ سالگی خرج خون‌بس شده بود، داده بودندش به پسرعمویش؛ کلمه نداشت تا بگوید ازدواج اجباری، کلمه نداشت تا بگوید کودک‌همسری.
‏به‌ جایش میگفت سر شوهرش ویار کرده بود، از شوهرش بخاطر ویار دوری می‌کرد، ویاری که از حاملگی تا همین الان پابرجا بود؛ به‌ جایش می‌گفت بچه بودم شوهرم که میرفت سر کار میرفتم پیش دخترهای همسایه، بازی میکردیم. دزدی را از دختر همسایه یاد گرفته بود، مواد را با دختر همسایه اول بار زده بود.
بعد که از خانه فرار کرده بود، تن‌فروشی را خودش تنهایی امتحان کرده بود. بچه‌اش را که در بچگی زاییده بود، گاهی که میرفت مرخصی موفق می‌شد از دور ببیند. زندانبان داد می‌زد متادونیا و او می‌دوید؛ زندانبان داد می‌زد قرص اعصابیا و او می‌دوید…
‏سمیرا تازه سزارین کرده بود که بازداشتش کردند؛ ۱۴ ساله بوده که به پسرعمه‌اش داده بودندش؛ عمه‌اش شاکی‌اش بود. شوهرش اعتیاد داشته، می‌گفت خودش اوردوز کرد؛ می‌گفت در آگاهی به بخیه‌های سزارینم لگد زدند اعتراف دادم؛ امید داشت حکم قصاص بشکند. امید داشت و می‌گفت عمه‌ام است.
پشت سر قتلی‌ها همیشه حرف هست، نازنین می‌گفت خب فرار می‌کرد؛ گفتم از کجا می‌توانسته؟ نگفتم از کجا میدانی سرنوشتش بعد فرار چه بود؟ نگفتم چون غزل را نمی‌شناختم. شاید نازنین اخبار سر بریده غزل را حالا شنیده باشد و وقتی با سمیرا دعوایش شد دیگر نگوید، خب فرار می‌کردی.
‏مریم را بیش از همه دوست داشتم. از بچه‌ ناخواسته‌اش بیزار بود. بچه می‌چسبید بهش او زیر لب فحش میداد. از پسرخاله‌اش متنفر بوده می‌خواستند به او بدهندش؛ رفته التماس مردی دیگر کرده که بگیردش تا از شر پسرخاله خلاص شود. مرد شوهرش شده و دیگر طلاقش نداده. طلا دزدیده بود که با دوستش فرار کند به افغانستان. شوهرش گزارش دزدی برایش می‌دهد و حالا نشسته در گوشه بند، زیر لب به بچه‌اش فحش ‌میداد.
صحرا معاونت در قتل خورده بود؛ خودش انکار می‌کرد که با پسرعموی شوهرش ارتباطی داشته، پسرعمو حکم قصاصش اجرا شده بود؛ خودش گمانم ۲۵ سال گرفته بود.
‏کم‌کم یاد گرفتم وقت صحبت یک سوال ثابت را از همه همبندی‌ها بپرسم: اولین پریودت را در خانه شوهر شدی؟ جواب اکثریت مطلق مثبت بود. فرقی نداشت قتلی یا موادی یا سرقتی…
آرزو را قبلا گفته‌ام، آرزو دیگر اسم مستعار نیست، همبندیم نیست، آرزو عزیزم بود، جگرگوشه‌ام بود.
‏آرزو وقتی مرد هنوز جای بخیه پارگی پای چشمش، جای سگک کمربند پدرش بر صورتش بود. آرزو جنگید همه عمر جنگید، جنگید و از خانه فرار کرد تا به عشقش برسد؛ جنگید و دوید و جنگید تا بالاخره توانست مهرش را حلال کند جان خودش و بچه‌اش را از دست شوهرش، عشق سابقش نجات دهد، آرزو جنگید، در فقر جنگید، در بی‌کسی جنگید، مجبور به ازدواج مجدد شد، جنگید و باز طلاق گرفت و بعدش هرجور که بود خودش را دوباره از خانه پدرش بیرون کشید و یک اتاق از آن خودش دست‌وپا کرد، اتاقی که کشتش که قاتلش بود و نبود؛ وقتی از سگدو برگشته بود با گاز بخاری برای همیشه به خواب رفت.
‏ما همه‌‌ی سرنوشت‌های غزل را دیده‌ایم. بخشی از سرنوشتش را زیسته‌ایم و خوب که ببینیم بدنمان کبود است، از گردنمان خون می‌چکد، سرمان در دستان سجاد است و تف به کلمه تف به کلمه. ما بر مرگ و زندگی خواهرانمان و خودمان، در جمهوری زن‌کش اسلامی زار می‌زنیم. زار می‌زنیم و شیونمان سلیطگی یا جرم است.
🖍لیلا حسین زاده
#زن_کشی
#علیه_مردسالاری_قوانین_زن_ستیز
#نان_کار_آزادی_اداره_شورایی