"دنیای آرزویم"
بنشین تا با تو بگویم
از دنیای آرزویم
دنیایی که از پشت تفنگم می بینمش
وقتی که می جنگم
می بینماش
که آنجا دیگر جنگی نه، تفنگی نه، زوری نه
تا به زور براندازیم.
می بینمش
که آنجا دیگر سرمایه کار را قیچی نمیکند
کس را کسی اجیر نمی گیرد
آنجا دیگر
نیاز را با نان در جنگ نمی بینی
اندیشه ها و پنجه ها و ربات ها
می سازند و می سازند
از نان و
شادی و دانش و زیبایی
هر آنچه را که بخواهی
اما دیگر در هیچ کارخانه نمی سازند
نه قفلی، نه گاوصندوقی، نه دستبندی، نه کلاه خودی
آنجا دیگر پلیسی و آخوندی نمی بینی
مگر صورتک هایشان را در باغ وحش پارک محله.
بنشین
تا با تو بگویم
از دنیای آرزویم
دنیایی که نام قشنگش را هر شب
بر دیوار خانه های فولادشهر و زورآباد می نویسند
نامی که هر صبح عزمی دوباره در دلمان نقش می کند
نامی که هر روز بوزینه ها آن را با فرچه هایی چون
ریش ها و کینه هایشان سیاه، سیه پوش می کنند...
#نان_کار_آزادی #شادی_رفاه_آبادی @zan_j