#علیه_فراموشی جوجو ( ماه های آخر را در کافه ای کار می کرد. قبل از شروع به کار با هم رفته بودیم کافه و محیط را بررسی کرده بودم، با مالک و مدیر داخلی کافه صحبت کرده بودم.....و با توجه به آنچه دیدم و شنیدم، و زیاد بودن تعداد پرسنل، و دوربین های مداربسته در جای جای کافه، و نظارت مستمر مدیریت بر پرسنل قبول کردم نیکا تابستان اش را آنجا کار کند.....( و احتمالن خیلی ها آنجا را می شناسند حالا.....)
یکروز خانه دختر عمه دعوت بودیم. جوجو کافه بود برایش وویس فرستادم و توضیح دادم و در جواب این وویس را برایم فرستاد....
درنهایت هم خواب را به مهمانی ترجیح داد.
من بهش میگفتم " جوجو " و او به من میگفت " جوج ".
و مرا در لباس زرد خیلی دوست داشت. همیشه میگفت خاله وقتی زرد میپوشی قشنگ جوج میشی ( دردش به جونم )
.
.
.
وقتی رفتم سر ِخاک ِ جوجو برگشتنی با آن حال رفتم پارچه فروشی شاید بتوانم متقال تمام پنبه برای بانداژهای بوم های " زخم بند " پیدا کنم آنجا ( آخر اخیرا متقال ها همه شان چینی شده اند و بیش از نیمی از الیاف شان پلاستیک است. ) متقال را پیدا نکردم اما چشمم به این پارچه ی درخشان زرد افتاد.....یاد جوجو افتادم که چقدر مرا در پیراهن زرد دوست داشت....چند متری پارچه خریدم و گفتم جوجو از شهری که تو در آن خفته ای پارچه ای میبرم و بهار را با لباسی از آن شروع می کنم.....چه خرید دردناکی بود. با سرانگشتهایی دردناک لمس اش کردم و وقتی برگشتم و دلم کمی قرار گرفت از آن پیراهنی دوختم و روی رگال آویزان اش کردم تا بهار که بشود به یاد جوجویم آنرا بپوشم و به خیابان بروم......و صدایش توی ذهنم طنین بیندازد که می گفت حالا دیگه یه جوج کامل شدی!
.
.
.
جوجو دلتنگی برای تو به بند ِ کلمه درنمیاید.
تو که در درون ِ منی و من به آهستگی بلدِ حمل ِ کشته ی تکرار ِ خود در خویشتن می شوم.....
.
.
قربان آن همه رهایی ات دلیر ِ بادپا
.
.
ویدیو از رفتن به شهربازی همراه دوستانش است.
.
#زن_زندگی_آزادی#نیکا_شاکرمی#یادداشتهای_سوگ #سوگ_سرخ #نهایت_سهمگین #علیه_فراموشی🖍آتش شاکرمی خاله نیکا شاکرمی
نیکا در قیام ژینا بدست اوباشان سرکوبگر به قتل رسید