ارسطو تحویل جامعه میدهیم یا سیزیف؟امروز به دیدگاه متعادلتری نسبت به مدرسه رسیدم. به نظرم مدرسه هر چقدر هم عذابآور و ذوقکُش باشد باز هم برای تمرین تربیت نفس بد نیست. چرا این حرف را میزنم؟
مثلاً این کارها را ببینید: هر روز کانالت را بروز کن. صبحها زود از خواب بیدار شو. برای بودجهبندی آزمون برنامهریزی کن. برای جلوگیری از توهّم خودبرترپنداری، زهرِ نقد را بچش. اینها و خیلی از کارهای دیگر فلسفهشان چیست؟
به نظرم یکی از فلسفههایشان این است که از ما یک
پوستکلفتِ متعهد بسازند. اگر لذت هم در آن کار باشد یا با انتخاب و میل خودمان آن را شروع کرده باشیم، بیشتر خوش میگذرد؛ اما وقتی رُسمان کشیده شود، بیشتر رشد نمیکنیم؟ نمیدانم.
به نظرم اگر دل به سازوکار مدرسه بدهیم، شاید رستگارتر شویم. شاید مدرسه همان مادری است که به گوشمان رسانده بچههای ناخواستهاش بودیم. حالا میخواهد تربیتمان کند؛ میخواهد محبت کند، اما بلد نیست. اما زبانش را نمیداند.
این وسط چراغ دو مسئله برایم روشن میشود. آمدی و یکی فلسفهباف نبود یا دل به دل مدرسه نداد، برود دنبالهی کار خویش گیرد؟ سرنوشت تلخ
سیزیف گیرد؟
مسئلهی دیگر، مدارسی مثل
مدرسهی البرز است که کارخانهی نخبهپروری محسوب میشوند و آدم اگر دل به دل مدرسه ندهد یعنی هوشبهر زیر ۷۰ دارد. آنها چه؟ آنها تربیت نفسشان بیشتر نباشد، کمتر که نیست.
آخرش چه؟ بالاخره مدارس سنتی در تربیت نفس موفقترند یا مدارسی که قلب تپنده آموزش و پرورشاند؟ فکر میکنم در مدارسی که حقیقتاً
خانهی دوم آدم محسوب میشوند، دلیل رشد برای دانشآموزان مشخص است؛ اما در مدارسِ
نکبتگاه، آدم اگر خودش دنبال دلیلش نرود، کسی هم نیست که بگوید من از آینده میآیم، بیا دستت را بگیرم و از غار بیرون بیاورمت.
یا مثلاً هر دو به طریقی رسشان کشیده میشود اما آنجا ارسطو تحویل میدهند اینجا سیزیف. البته صحبت از موفق بودن یا نبودن است، اینکه کدام مدرسه موفقتر است؟ رنج ناشی از ترس و فلاکت یا رنج ناشی از لذت و آینده؟
برای فهمیدن این موضوع باید خیلی فکر کنم. باید خیلی ببینم و خیلی گفتوگو کنم. فعلاً میتوانم بگویم میفهمم که دارم مسائل را با هم قاتی میکنم.
#مدرسه_آموز @zahrasajadnia