هرچه از من بریدهاند مرا
گویی از من خریدهاند مرا
در بهایش هزار جانکندن
یا به خونم کشیدهاند مرا
بودهام گاه شهرهی آفاق
هیچ اما ندیدهاند مرا
کردهاند آشنای زخم زبان
تا که از ره رسیدهاند، مرا
راندهاندم به حسرت آغوش
بوسهیی ناچشیدهاند مرا
چون علفهای هرزه در شب دشت
از تغافل چریدهاند مرا
گرگهایی به خرقهی پشمین
جمله از هم دریدهاند مرا
شسته در رود شوکران تن خویش
در رگ جان خزیدهاند مرا
سیب نیرنگ خواندهاند و به جهد
کال از شاخه چیدهاند مرا
از ازل گو که در خُم غیرت
رنگ غم آفریدهاند مرا
گو که از روح عاصی ابلیس
در گِل تن دمیدهاند مرا
گو که با نام بیگناهِ رجیم؛
نه که هم برگزیدهاند مرا؟
دوست دارم هنوزشان از جان
اینچنین پروریدهاند مرا
نیست پای رمیدنم،
شیوا!
چه کنم؟ نورِ دیدهاند مرا
محمدعلی_شیوا
#زبور_حیرت
@zabour_heyrat