💚 مُنتَظِران ظُهور 💚

#قسمت_نهم
Канал
Логотип телеграм канала 💚 مُنتَظِران ظُهور 💚
@yamahdi_fateme313Продвигать
14,24 тыс.
подписчиков
9,27 тыс.
фото
4,83 тыс.
видео
2,73 тыс.
ссылок
مولا جانم 💚 گله ای نیست اگر این همه آواره شدیم 😔 تا زمانی‌که نیایی سروسامانی نیست 💔 #امام_سجاد(ع) #منتظران_ظهور امام #مهدى (عج) برترین اهل هرزمان اند 💚 ✅ کپی با ذکر صلوات جهت تعجیل در ظهور ◀️ آزاد میباشد ❤️ @ad_mahdi313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥مستند
"برنامه شیطان"

🎞قسمت نهم:حق یعنی زور:۱_سایبرتروریسم


💡این مستند را اگر به طور کامل نگاه کنید شاید پاسخ بسیاری از سوالات خود از نظری سیاسی و دینی را بگیرید و ضمن اینکه پازل بازی سیاست را فهم خواهید کرد ،پس لطفا قسمت های دیگر را هم دنبال کنید

📌این قسمت و قسمت های قبل را تا آنجایی که می توانید انتشار دهید
#برنامه_شیطان
#قسمت_نهم

#منتظران_ظهور 💚

💚 @yamahdi_fateme313 💚
Emam_Zaman
@yamahdi_fateme313
#فایل_صوتي_امام_زمان 🛎
#قسمت_نهم 9⃣

احساس بی پناهی در زمان مشکلات ، ‌به این دلیله که ؛
ما پناه آرامش بخشی سراغ نداریم!☹️

دلهای ما،بی پناه نیست!
باید آنرا به پناهگاهش برسانیم😊

#استاد_شجاعی 👤
به نیت فرج گوش کنید و نشر دهید 🌹
#منتظران_ظهور 💚

💚 @yamahdi_fateme313 💚
💚 مُنتَظِران ظُهور 💚
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖 #قسمت_هشتم چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. #موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار…
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_نهم

دو هفته قبل از #اعزام محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊
خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."😇
لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه."
گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه."
روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست.
خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم.
همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای #امام_حسین علیه السلام #نامه نوشتم.
به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"😲
از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام #ایران."😇
از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم.😍 فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم."😉
فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد.😶
گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیده‌اند از همون مسیری که اومدم برمیگردم."😔 می‌دانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی."😉😇
بنر را نزدیم.
فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. 🙃 گوشتش را هم دادیم به فقرا.🤩💝
همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️🤨
می‌گفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!"🤔
همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است.
تا اینکه یک #فرمانده اش را دعوت کرد خانه.
آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. "😅👌🏻
ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد.
تانک محسن و موشک‼️
یک دفعه محسن #دستپاچه شد حسابی رنگ به رنگ شد.
نمی‌خواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. 😔نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوش هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. 😭💙
بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین."
رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه #صدف بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍
دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌
پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻
قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔
رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔
بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟"
گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری."
آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙
چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍
پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌
همان روز بچه را برداشت و برد #اصفهان پیش #آیت_الله_ناصری که توی گوشش #اذان و #اقامه بگوید.😇
ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم."
حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم."
تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑
فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش.
حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻‍♀️
از وقتی از #سوریه برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود.
بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و #شهید نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشه و تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔
لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره می‌گفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭
دیگه حوصله ام سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه #آلرژی پیدا کرده بودم. 🤦🏻‍♀️
#منتظران_ظهور 💚
💚 @yamahdi_fateme313
💚 مُنتَظِران ظُهور 💚
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع #قسمت_هشتم بلاخره  پنج شنبہ از راه رسید... قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم ساعت ۹/۳۰ بود وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم اوووووم خوب چے  بپوشم حالااااااا از کارم خندم گرفت نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم داشت…
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_نهم

هل شدم و  گوشے از دستم افتادو رفت زیر صندلے
داشت میرسید ب ماشیـݧ از طرفے هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشے و بردارم
در ماشیـݧ و باز کرد سرشو آورد تو و گفت مشکلے پیش اومده دنبال چیزے میگردید
لبخندے زدم و گفتم:ن چ مشکلےفقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلے
خندید و گفت:بسیار خوب

چند تا شاخہ گل یاس داد بهم و گفت اگہ میشہ اینارو نگہ دارید.
با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم وبوشون کردم
و گفتم: مـݧ عاشق گل یاسم
اصـݧ دست خودم نبود این رفتار
خندید و گفت‌:میدونم

خودمو جم و جور کردم ‌و گفتم:بلہاز کجا میدونید
جوابمو نداد حرصم گرفتہ بود اما بازم سکوت کردم
اصـݧ ازش نپرسیدم براے چے گل خریده حتے نمیدونستم کجا داریم میریم
مثل ایـݧ کہ عادت داره حرفاشو نصفہ بزنہ جوݧ آدمو ب لبش میرسونہ
ضبط و روشـݧ کرد
صداے ضبط زیاد بود تاشروع کرد ب خوندݧ مـݧ از ترس از جام پرید
سریع ضبط و خاموش کرد  ببخشید خانم محمدے شرمندم ترسیدید
دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم:
بااجازتوݧ
اے واے بازم ببخشید شرمنده
خواهش میکنم.
گوشیم هنوز زیر صندلے بود و داشت زنگ میخورد
بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم
سجادے گفت خانم محمدے رسیدیم براتوݧ درش میارم از زیر صندلے

ب صندلے تکیه دادم
نگاهم افتاد ب آینہ اوݧ پلاک داشت تاب میخورد منم ک کنجکاو...
همینطورے ک محو تاب خوردن پلاک بودم ب آینہ نگاه کردم
اے واے روسریم باز خراب شده
فقط جلوے خودمو گرفتم ک گریہ نکنم
سجادے فهمید
رو کرد ب مـݧ و گفت:
دیگہ داریم میرسیم
دیگہ طاقت نیوردم و گفتم:
میشہ بگید کجا داریم میرسیم
احساس میکنم ک از شهر داریم خارج میشم
دستے ب موهاش کشید و گفت
بهشت زهرا....
پس واسہ همیـݧ دیروز بهم گفت نرم حدس زده بودماااا اما گفتم اخہ قرار اول ک من و نمیبره بهشت زهرا...
با خودم گفت اسماء باور کـݧ تعقیبت کرده چے فکر میکردے چے شد
با صداش ب خودم اومدم
رسیدیم خانم محمدے.....

#ادامه_دارد...
#نوشته_خانوم_علی_ابادی


#منتظران_ظهور 💚

💚 @yamahdi_fateme313 💚


@yamahdi_fateme313

#رجعت_چیست⁉️
9⃣#قسمت_نهم🌹

💢زنانے ڪه در دوران ظهور رجعت خواهند ڪرد
زنان، اولین ڪسانے هستند ڪه افتخار آموزگارے بشر را به عهده گرفته‌اند و دامانشان ڪانون شڪل‌گیرے تمام فضیلت‌ها است؛ ♻️پس حق است ڪه در روایات و احادیث، بر رجعت به نام زنان مؤمن خاص اشاره شود و آن‌ها هم در دوران ظهور حضور داشته باشند.
♻️به گزارش خبرگزارے فارس، یڪے از اعتقادات مڪتب شیعه، رجعت برخے مردگان به دنیا، پیش از قیامت است. عالمان شیعه، با عنایت به قرآن و روایاتِ معصومان(ع) اعتقاد به چنین پدیده‌اے را یڪے از ضروریات مذهب شیعه تلقے ڪرده‌اند. البته برخے به ضرورے بودن آن به دیده تردید نگریستهاند؛
♻️اما انڪار آن را جایز نمی‌دانند. بسیارے از علما بر اثبات آن اجماع ڪرده‌اند، بزرگانے همچون طبرسے صاحب تفسیر مجمع البیان، شیخ حر عاملے، امین الدین طبرسے، شیخ صدوق، علامه حسن بن سلیمان بن خالد قمے، شیخ مفید، سید مرتضے، علامه مجلسے، ابوالحسن شریف و... . برخے نیز رجعت را از ضروریات مذهب بر شمرده اند؛ چنان ڪه علامه مجلسے و شیخ حر عاملی11 بر این باورند.

#منبع_بحارالانوار

کانال به عشق مهدی فاطمه (عج)

🆔 @yamahdi_fateme313 💚
Audio
@ostad_shojae
#فایل_صوتي_امام_زمان 💚
#قسمت_نهم 9⃣

احساس بی پناهی در زمان مشکلات ، ‌به این دلیله که ؛
ما پناه آرامش بخشی سراغ نداریم!☹️

دلهای ما،بی پناه نیست!
باید آنرا به پناهگاهش برسانیم😊

#استاد_شجاعی 🌹

🆔 @yamahdi_fateme313 💚
محبت درمانی_۹
@Ostad_Shojae
#محبت_درمانی 🌺

#قسمت_نهم 9⃣

به عشق خــــــدا
به دیگرونی مهربونی هدیه بده تا
خدام زندگی تو رو
از نگاه ویـ😍ــژه اش پر کنه

#استاد_شجاعی 🌹
#پیشنهاد_دانلود 👌❤️

🆔 @yamahdi_fateme313 💚