#پایی_که_جا_ماند💟فصل چهارم:بغداد_زندان الرشید
#قسمت_صد_و_نود_و_ششدر بازجویی امروز محمد صادقی فرد امدادگر، سید نادر پیران نیروے واحد تعاون، سید نادر سادات تدارڪاتچی، محمد ڪاظم ڪریمیان بهیار، ترابعلی توڪل پور راننده، خدرضا سعیدے ڪمڪ راننده، تاج محمد علی پور ڪمڪ بهیار
و فرج الله حیدرے انباردار خودشان را معرفی ڪردند.
اسرا در مقابل سوالات عراقی ها جواب هاے بی سر
و ته
و مبهم می دادند. این موضوع حرص سرهنگ
و دیگر بازجوها را در آورده بود. آخراے بازجویی وقتی محمد صادقی فرد
و فرج الله حیدرے با آن هیڪل ورزیده
و تنومندشان خود را امدادگر
و انباردار معرفی ڪردند، داد سرهنگ در آمد
و با صداے بلند گفت: ڪُلڪم تُڪذبون.《 همتون دروغ می گید》.
بچه ها ڪه دروغ هایشان مشخص بود، ساڪت سرشان را پایین انداخته بودند
و صدتی شان در نمی آمد. از آن جمع دویست نفرے بازداشتگاه بیش از
صد نفر خودشان را نیروے واحدهاے غیررزمی معرفی ڪردند. عراقی ها با نیروے واحد هاے غیررزمی ڪمتر ڪار داشتند.
#قسمت_صد_و_نود_و_هفتسرهنگ ڪه اطلاعات خوبی از نیروها
و موقعیت یگان هاے رزمی در جزیره ے مجنون، طلائیه، شلمچه، سه راه جفیر
و دیگر مناطق جنگی داشت، دستش را به طرف بچه هاے پد خندق ڪشید
و گفت: شماها همه تون نیروهاے گردان رزمی محمد رسول الله«ص» هستید!
او ڪه دست بچه ها را خوانده بود
و می دانست دروغ می گویند، با صداے بلند گفت: اگه همه ے شما ایرانی ها تدارڪاتچی، آبدارچی، امدادگر
و آشپزید، پس فرماندهان، تیربارچی ها، آرپی جی زن ها
و تڪ تیراندازهاے شما ڪجا هستن؟
سرهنگ ادامه داد: یعنی می خوایید بگید هیچڪدومتون فرمانده نیستید؟ هیچ ڪدوم تون آرپی جی زن
و تیربارچی نیستید. پس ڪیا با ما می جنگیدند؟ قایق هاے ما رو تو جزیره ے مجنون ڪیا زدند؟ یعنی آرپی جی زن ها
و نیربارچی هاے شما همه ڪشته شدند؟!...
سرهنگ از شدت عصبانیت صورتش قرمز شده بود، مرتب تڪرار می ڪرد: دباغ«آشپز». النجده«امدادگر». السائق«راننده».
سرهنگ چهار، پنج نفر از اسراے ریش دار
و هیڪلی را بیرون ڪشید. طبق معمول قرعه ے بدشانسی به نام محمد صادقی فرد، سیدنادر پیران
و فرج الله حیدرے افتاد.
#قسمت_صد_و_نود_و_هشتسرهنگ نام تعدادے از فرماندهان ایرانی از جمله علی هاشمی، علی اصغر گرجی زاده، حسین اسڪندے، هوشنگ جووند
و تقی ایمانی را خواند. همان فرماندهانی ڪه در المیمونه در جست
و جوے آن ها بودند. در المیمونه نام حسین اسڪندے را نشنیده بودم. وقتی جوابی نشنید. ادامه داد: ما شما رو به حرف می آریم، توے این زندان خیلی ها با ما راه نیومدن، ڪارے ڪردیم ڪه آرزوے مرگ ڪردن!
سرهنگ ڪه تڪه ڪلام تهدیدهایش والله العظیم بود، گفت: بعضی از اسراے ایرانی در عراق به جاے این ڪه اسم حقیقی خودشونو به ما بگن، از اسم مستعار استفاده می ڪردن تا شناسایی نشن. بعد از مدتی معلوم شد ڪه نام واقعی اونا چیز دیگه اے بوده. دژبان هاے ما مادران اون ها رو در عزاشون نشوندند!
دیگر سرهنگ عراقی ڪه مسن تر بود، گفت: علی هاشمی اگه تو جمع شماست خودش بیاد بیرون. وقتی ڪسی بیرون نرفت، گفت: ما بعد از ظهر بر می گردیم. تا اون موقع فرصت دارید، فڪراتونو بڪنید
و به ما راست بگید. مخصوصاً اون هایی ڪه فرمانده هستن، با ما همڪارے ڪنن
و خودشونو معرفی ڪنن!
#قسمت_صد_و_نود_و_نهعصر شد. همان دو بازجو ڪه هردو سرهنگ تمام بودند، وارد زندان شدند. دژبان ها
و ما از ساعت ها قبل در حیاط زندان منتظر آمدن شان بودیم. سرهنگ از جیبش سیگار سومر پایه بلندش را درآورد، چند پُڪ عمیق ڪه به سیگارش زد، گفت: امیدوارم فڪراتونو ڪرده باشید، هیچ ڪس با گفتن حقیقت پشیمان نمی شه. وقت ندارم زیاد با شما مجوس ها سرو ڪله بزنم؛ فرماندهان خودشون با پاے خودشون بلند بشن
و بیان بیرون!
هیچ ڪس از جایش بلند نشد. وقتی دیدند ڪسی بلند نمی شود، جلو آمدند
و ده، دوازده نفر از بچه ها را شانسی از جمع اسرا بیرون ڪشیدند. سرهنگ از آن ها خواست اقرار ڪنند، فرمانده هستند. یڪی از آن ها هوشنگ جووند بود. او قبلاً در یڪ شناسایی در شمال ڪرخه ے نور روے مین رفته بود
و یڪ پایش قطع بود. با پاے مصنوعی به اسارت در آمده بود. در قرارگاه نصرت فرمانده ے محور عملیاتی بود. به دستور سرهنگ یڪی از دژبان ها با لگد
و ڪابلدبه جان هوشنگ افتاد پاے مصنوعی هوشنگ از پایش درآمد
و هوشنگ به زمین افتاد
😔 عراقی ها می دانستند جووند فرمانده ے محور عملیاتی قرارگاه نصرت است
و یڪ پایش مصنوعی است.
#ادامه_داره....
🌸 @yade_shahid 🌸