#پایی_که_جا_ماند💟فصل چهارم:بغداد_زندان الرشید
#قسمت_صد_و_نود_و_دوشب سختی بود. خیلی دیر گذشت. گرما ڪلافه ام ڪرده بود. بازداشتگاه پنڪه ے سقفی نداشت. ترابعلی توڪل پور با تڪه اے مقوا مرا باد می زد. از بس تشنه بودم ڪه نم دهانم را به زور قورت می دادم لباس هایم خیس عرق بود.
تعدادے از اسرایی ڪه اوایل ماه گذشته در شلمچه به اسارت درآمده بودند، آن جا بودند. از سر
و وضع شان پیدا بود، در زندان الرشید روزهاے سختی را گذرانده اند. بعضی هاشان در راهرو روے زمین سیمانی افتاده بودن
😔سرو صورت خیلی شان ڪبود بود. مجروحانی ڪه قبل از ما آن جا بودند شرایط بدے داشتند. بیشتر مجروحانی ڪه می توانستند راه بروند با من ڪه وضعم بدتر از بقیه بود، ابراز هم دردے می ڪردند. می خواستند بدانند، بچه ے ڪجاییم، ڪدام منطقه اسیر شدیم
و سرنوشت جنگ به ڪجا رسید.
#قسمت_صد_و_نود_و_سهصبح شد. نمازمان را با تیمم
و بدون مهر خواندیم. حدود ساعت هشت صبح ڪه درِ سلول ها باز شد، دژبان ها با ڪابل
و باتوم وارد سلول ها شدند. تنها ڪسانی از ضرب
و شتم دژبان ها قسر در رفتند ڪه خودشان را لاے جمعیت چپاندند
و بیرون دویدند.
به همراه مجروحین داخل سلول ها بودیم. سرگرد عراقی ڪه یونیفورم سبز رنگ تنش بود
و عقاب زرد رنگِ سرگردے روے شانه اش خودنمایی می ڪرد، وارد سلول ها شد. وضعیت مان را ڪه دید، دستور داد اسراے سالم ما را بیرون ببرند.
براے مان صبحانه آوردند. مقدار ڪمی آب عدسی یا شوربا بود. آب عدسی را در ظرفی ڪه قُسوه نام داشت
و مستطیلی شڪل بود، می خوردیم. خوردن صبحانه قُلپی بود. یڪ نفر ظرف قسوه را مقابل دهان مان می گرفت
و بچه ها هر ڪدام چهار قُلپ آب عدسی سر می ڪشیدند
😢😔از درد آرام
و قرار نداشتم. گرما امانم را بریده بود. از روز قبل تشنه بودم. بعضی ها از شدت تشنگی از خیر آب عدسی گذشتند
😞#قسمت_صد_و_نود_و_چهارسرگرد دستور داد بچه ها ڪفش هاشان را در آورند. نشستن با پاے برهنه زیر آن گرماے سوزان عذاب آورد بود. هیچ ڪش اجازه نداشت از شیر آبی ڪه ڪنار درِ ورودے بازداشتگاه بود، آب بخورد. یڪی از بچه ها ڪه می خواست آب بخورد، بدجورے ڪتڪ خورد. بیشتر بچه ها با زیر پیراهن بودند. تعدادے بر اثر ضرب
و شتم عراقی ها در خط مقدم لباس هاشان پاره شده بود. بچه ها زیر پیراهن خود را دامن ڪرده
و دور خود پیچیده بودند. عراقی ها لباس ها
و پوتین هاے تر
و تمیز بچه ها را در خط مقدم تصاحب ڪرده بودند.
از تشنگی تحملم به سر رسیده بود. دلم نمی خواست از عراقی ها چیزے طلب ڪنم.
علی اصغر باقرزاده جلو رفت. او ڪه آدم آرام
و متینی بود،به دژبان گفت: ما اسراے سالم آب نمی خوایم، مجروحین رو از تشنگی زجرڪش نڪنین!
دژبان با ڪابل به جان علی اصغر افتاد بعد از او علیرضا ڪرمی سراغ دژبان رفت. علیرضا مقابل دژبان صدایش را ڪمی بلند ڪرد
و گفت: ما پاے ڪابل ها
و ڪتڪ هاے شما ایستادیم، به مجروح ها رحم ڪنین! دژبان ها چنان علیرضا را زدند ڪه بی حال
و بی رمق نقش زمین شد
😡#قسمت_صد_و_نود_و_پنجنزدیڪ ظهر دو سرهنگ عراقی با تشریفاتنظامی وارد زندان شدند. دژبان ها اسرا را بر اساس یگان هاے خدمتی شان جدا ڪردند. بچه هاے تیپ ۴٨ فتح ڪه در جزیره ے مجنون به اسارت در آمده بودند، سمت چپ بازداشتگاه جمع شدند. تعدادے از بچه هاے لشڪر ۴١ ثارالله ڪخ اوایل خردادماه در شلمچه اسیر شده بودند، یڪ طرف،
و بقیه ے بچه هاے یگان هاے رزمی سپاه از جمله تیپ ١٨ الغدیر یزد، بچه هاے لشڪر
پنج نصر خراسان
و ناو تیپ امیرالمومنین«ع» به طور جداگانه در دیگر
قسمت هاے حیاط به صورت ڪُپه اے نشستند.
اولین بازجویی در بغداد شروع شد. اسرا یڪی یڪی براے بازجویی جلوے میز سرهنگ حاضر می شدند. آن ها قبل از هر سوالی مشخصات فردے
و نظامی بچه ها را ثبت می ڪردند. سرهنگ مثل بازجوهاے سپاه چهارم در جست
و جوے فرماندهان بود. بیشتر اسرا خود را تدارڪاتچی، سڪاندار، امدادگر، راننده، بهیار، آبدارچی
و نیروے واحد هاے بهدارے، تعاون، تدارڪات
و مهندسی معرفی ڪردند.
#ادامه_داره....
🌸 @yade_shahid 🌸