داستانِ دختری پویا
بعد از چند سال فعالیت در سیستم آموزشی، مدتی به این فکر بودم که عملکرد شغلیام را گسترش دهم.
تا این که در یک صبح آفتابزدهی پاییزی، از طریق یکی از دوستانم با شرکت پالایشگاه نفت آفتاب آشنا شدم.
حس عجیبی داشتم.
هیچ شناختی از شرکت نداشتم.
قرار شد رزومهی کاریام را برای شرکت بفرستم.
بعد از چند روز، برای مصاحبه دعوت شدم.
قدم گذاشتن به دنیای جدید، همیشه سایهای از ابهام و استرس به دنبال دارد.
اما ناخودآگاه، آنقدر به راهی که پیش گرفته بودم اطمینان داشتم که گرمای امید را در جانم احساس کردم.
قبولی در مصاحبهی اول، نیروی انگیزه و پشتکارم را دوچندان کرد.
دیدن فضای شرکت، کارمندانِ خوشظاهر و متحدالشکل، با چهرههای مصمم و صمیمی، اعتمادِ به انتخابم را بیشتر کرد.
شرکتی بزرگ، با شیشههایی به وسعت آفتاب، که مؤسس آن، مردِ جوانی حدود ۴۰ ساله بود.
او علیرغم همهی مشکلاتی که سر راهش بود، توانسته بود با خلق ایدهای ناب، به خدمترسانی در طیفی وسیع، معنا ببخشد.
«آقای مهدی دوستی»، با ابداع نظریهی MTA، و با بهکارگیری تکنولوژی پیشرفته، سیستم هوشمندی را طراحی کرده بود.
او کارآیی و بهرهوری هدفمندی را، توسط ایدهی خود به مرحلهی اجرا رسانده بود.
در نتیجه توانسته بود با هوشمندی و تلاشهای بیوقفهی خود، به یکی از برجستهترین برندهای صنعت نفت تبدیل شود.
باورهای من زمانی محکمتر شد که، از سابقهی کاری شرکت بیشتر مطلع شدم.
همکاری شرکت با سازمانهای محلی در نقاط محروم کشور، ساخت مدرسه و مراکز درمانی در مناطق جنوبی، حداقل اطلاعاتی بود که در زمانی کوتاه کسب کردم.
وقتی چند بار جهت امور اداری و استخدام به شرکت رفتوآمد کردم، روحیهی همدلی و همکاری بینِ تیم قدرتمند و حرفهایِ آن، به شناختم از شرکت آفتاب، افزود.
بی شک، اقتدار و مدیریتِ بینظیر «آقای مهدی دوستی»، برای رسیدن به این دستاوردهای چشمگیر، بیتأثیر نبوده است.
امروز که آخرین مرحلهی روالِ اداری برای استخدام را میگذرانم، عطر گلهای خیررسانی را به گونهای متفاوت احساس میکنم.
صدای آشوب و ناآرامیِ درونم، با صدای برگهای کمجون پاییزی درآمیخته.
اما، نوایی دلپذیر در گوشم زمزمه میکند:
«تو نیز، یکی از مهرههای کارساز و نتیجهبخش، در نهادِ خیررسانی به کشور خود خواهی شد.
تو نیز، دمیدنِ آفتابِ پالایشگاه نفت را، به تماشا خواهی نشست.»
#داستانِ آفتاب
✍مریم گل مکانی
@yaddashthayemaryamgoli