نگاهش به سمت اون افتاد
صورتش ، لبخندی که روی لباش نشسته بود مثل همیشه ..
بیتفاوت از کنارش رد شد
میدونست بیشک برگشته و نگاهش میکنه
با صدای بلندی اسمشو صدا زد و گفت: تهیونگ ، خیلی عوضی ای
همچنان بیتفاوت به حرفش سری تکون داد
از جیبش سیگارشو در آورد
با همون فندک همیشگی که یادگاری جونگکوک بود روشنش کرد و به اسم روی فندک خیره شد
+ چرا چیزی نگفتی ؟
- میدونی چرا بهم میگن شیطان ؟
چون به خوبی میتونم احساس تنفر رو ایجاد کنم
حتی اگر خدا باشی !
+ از حرفات سر در نمیارم تهیونگ
- به نظرت قشنگ نیست ؟
+ اینکه سکوت کردی ؟ یا اینکه نادیده میگیریش ؟
- توی تاریکی شکار ، شکارچی رو نمیبینه .