رفتی و گمان کردی که بازنده منم؟ نه عزیزِجانم رفتنت شد حسِ صدایم به وقت خواندن آواز، شد کلماتِ تیکه نوشته هایم، تو رفتی و درد داشت قبول اما من تا آن لحظه که دیگر نه صدایی برای خواندن باشد و نه قلبی برای نوشتن شکرگزار وجودت خواهم ماند؛
اگر در نهایت زنده زنده به دست خاک سپرده شوم هم دیگر صدایم در نخواهد آمد، چرا که فهمیده ام هرکس رسالتی دارد؛ اهمیتی ندارد چقدر فریاد زده باشی و چقدر دهن باز و بسته کرده باشی، درنهایت این ترازوی عدالت گر بخواهد به طرفت خم شود باد را هم بهانه میکند.