Смотреть в Telegram
«آرزو» کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می‌افتاد به سراپای تو لب می‌سودم کاش چون نای شبان می‌خواندم به نوای دل دیوانه تو خفته بر هودج مواج نسیم می‌گذشتم ز در خانه تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می‌تابیدم از پس پرده لرزان حریر رنگ چشمان تو را می‌دیدم کاش در بزم فروزنده تو خنده جام شرابی بودم کاش در نیمه‌شبی دردآلود سستی و مستی خوابی بودم کاش چون آینه روشن می‌شد دلم از نقش تو و خنده تو صبحگاهان به تنم می‌لغزید گرمی دست نوازنده تو کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می‌کرد در دل باغچه خانه تو شور من ولوله برپا می‌کرد کاش چون یاد دل‌انگیز زنی می‌خزیدم به دلت پرتشویش ناگهان چشم تو را می‌دیدم خیره بر جلوه زیبایی خویش کاش در بستر تنهایی تو پیکرم شمع گنه می‌افروخت ریشه زهد تو و حسرت من زین گنهکاری شیرین می‌سوخت کاش از شاخه سرسبز حیات گل اندوه مرا می‌چیدی کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می‌دیدی فروغ فرخزاد، دیوار، ۱۳۳۵ https://t.center/women_poetry
Telegram Center
Telegram Center
Канал