Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#ماریو_بارگاس_یوسا
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
آنچه بر ضد جهانی‌شدن و در هواداری از هویت فرهنگی می‌گویند، نشانه‌ی برداشتی ایستا از فرهنگ است که هیچ مبنای تاریخی ندارد. کدام فرهنگ است که در طول زمان یکسان و بی‌تغییر مانده باشد؟ برای یافتن چنین فرهنگی باید به‌سراغ اجتماعات بدوی جادویی _ مذهبی برویم که در غار زندگی می‌کنند، صاعقه و جانوران را می‌پرستند و به‌سبب بدویت‌شان در معرض بهره‌کشی و نابودی قرار دارند. سایر فرهنگ‌ها، خاصه آن‌هایی که به‌حق می‌توان مدرن و زنده نامیدشان، چندان تحول یافته‌اند که تنها شباهتی اندک به چیزی دارند که دو یا سه نسل پیش بوده‌اند. این تحول را می‌توان در فرانسه، اسپانیا یا انگلستان مشاهده کرد که در نیم‌قرن اخیر تغییرات‌شان چندان نمایان و عمیق بوده که آدم‌هایی مثل مارسل پروست، فدریکو گارسیا لورکا و ویرجینیا وولف، امروز مشکل می‌توانند جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کردند بازشناسند، همان جامعه‌ای که خود برای تجدد آن تلاش می‌کردند.

ماریو بارگاس یوسا

متن: دعوت به تماشای دوزخ، ترجمه‌ی عبدالله کوثری، نشر فرهنگ جاوید

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
هیچ نویسنده‌ی امریکای لاتینی نیست که از نیرویی که او را به‌سوی تعهد اجتماعی می‌کشاند بی‌خبر باشد. برخی از نویسندگان این نقش را پذیرا می‌شوند چراکه آن فشار بیرونی با احساسات و اعتقادات شخصی‌شان همخوانی دارد. این‌ها بی‌گمان، آدم‌های خوشبختی هستند. هم‌سویی انتخاب شخصی نویسنده با تصوّری که اجتماع از کار او دارد به رمان‌نویس یا نمایش‌نامه‌نویس امکان می‌دهد آزادانه و فارغ از عذاب وجدان بنویسد و خلق کند و خیالش راحت باشد که معاصرانش او را تأیید و حمایت می‌کنند. امّا بسیارند نویسندگانی که به‌راستی میلی به درافتادن با مشکلات ندارند. این‌ها نویسندگان بداقبالی هستند. این نویسندگان اگر به ندای وجدان خود گوش بسپارند و اثری فارغ از تعهد خلق کنند، خیلی که بخت یارشان باشد، بی‌مسئولیت و خودخواه قلمداد می‌شوند و اگر اقبال‌شان یاری نکند، جامعه آن‌ها را شریک و همدست همه‌ی مصائب و مشکلات، از بی‌سوادی و فقر گرفته تا استثمار و بی‌عدالتی و تعصب و هزار بلای دیگر معرفی می‌کند. این نویسندگان اگر به فشارهای جامعه تن بدهند و درباره‌ی مسائل و مشکلات بنویسند، به‌احتمال زیاد نویسندگانی ناموفق از آب درمی‌آیند و چون از وجدان و احساس خودشان پیروی نکرده‌اند هنرمندانی سرخورده و وامانده خواهند شد.

ماریو بارگاس یوسا

متن: دعوت به تماشای دوزخ، ترجمه‌ی عبدالله کوثری، نشر فرهنگ جاوید

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
یکی از بزرگ‌ترین مزایای بیگانه‌ی کامو ایجاز در کلام است. وقتی این کتاب منتشر شد، گفتند در پالودگی و فشردگی از همینگوی تقلید کرده. امّا زبان نویسنده‌ی فرانسوی بسیار سنجیده‌تر و فکورانه‌تر است. این زبان چنان روشن و دقیق است که انگار کلام مکتوب نیست، کلامی است که به‌زبان آمده یا از این‌هم بهتر، شنیده شده. سبک نوشته قاطعانه از هرگونه آرایه و زیاده‌روی پاک شده و ازاین‌روست که سهمی بزرگ در حقیقت‌نمایی داستانی بس باورنکردنی دارد. علاوه بر این، در اینجا ویژگی‌های نثر و خصایل شخصیت درهم تنیده می‌شود: مورسو هم شفاف، صریح و خالص است.

از هولناک‌ترین جنبه‌های شخصیت او، بی‌اعنتابودن به دیگران است. مفاهیم و آرمان‌ها و مسائل خطیری چون عشق، مذهب، عدالت، مرگ و آزادی هیچ تأثیری بر او ندارد. همچنان‌که از مصائب دیگران غباری بر خاطرش نمی‌نشیند. کتکی که همسایه‌اش، رمون سنتس، به آن مرد عرب می‌زند ترحم او را برنمی‌انگیزد که هیچ، آماده است تا شهادت دروغی هم برای پلیس بنویسد. جالب است که مورسو نه از سر دوستی و محبت بلکه می‌توان گفت صرفاً از روی سهل‌انگاری و بی‌خیالی به این کار تن می‌دهد.

برخلاف این، چیزهای جزیی یا بعضی رویدادهای روزانه مثل رابطه‌ی ناخوشایند سالامونای پیر با سگش توجه او را جلب می‌کند و حتی هم‌دردی‌اش را برمی‌انگیزد. امّا چیزهایی که به‌راستی تکانش می‌دهند، هیچ ربطی به این زن یا آن مرد  ندارد بلکه به طبیعت مربوط می‌شوند یا به چشم‌اندازی بشری که جنبه‌های انسانی‌اش را زدوده و آن‌ها را بدل به واقعیت‌های حسی کرده است: قیل‌وقال محله، بوی تابستان، ساحلی با ماسه‌های سوزان.

او بیگانه به‌شدیدترین وجه است، چون با چیزها بهتر ارتباط برقرار می‌کند تا با آدم‌ها و برای برقراری رابطه با آدم‌ها باید آنان را تا حد حیوان یا شی‌ء تنزل بدهد. بدین‌شکل است که با ماری (معشوقه‌اش) کنار می‌آید یعنی با زنی که لباس‌هایش، سندل‌هایش و پیکرش تاری از وجود او را به‌ترنم درمی‌آورد. این زن جوان هیچ احساس پایایی در او برنمی‌انگیزد، فوق فوقش شرار تمنایی در دلش می‌اندازد. در وجود این زن فقط به آنچه غریزی و حیوانی است علاقه دارد. دنیای مورسو دنیای کفرآمیز نیست، دنیای غیربشری شده است.

ماریو بارگاس یوسا

متن: دعوت به تماشای دوزخ، ترجمه‌ی عبدالله کوثری، نشر فرهنگ جاوید

#آلبر_کامو #ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
اینکه مرگ شما را در خواب غافل‌گیر کند روش خوبی برای مردن بود. مطابق قرار قبلی، به احتمال زیاد اوسوریو صبح تماس می‌گرفت و وقتی پاسخی دریافت نمی‌کرد، متوجه مرگم در خواب می‌شد و سریعاً به اورژانس خبر می‌داد. پرستاران مرگم را ثبت می‌کردند و جنازه‌ام را به دخمه‌ی مردگان مادرید می‌بردند. بی‌درنگ، یا شاید هم پس از انجام کاغذبازی‌های ناگزیر، جنازه‌ام را می‌سوزاندند. احتمالاً دیگر تا آن هنگام بدنم طعمه‌ی کرم‌ها شده باشد، اما آتش آن‌ها را نابود خواهد کرد. شدیداً احساس درد در سینه‌ام داشتم. بله، این یک نمایش دروغین نبود. پایان ماجرا بود. ترسی نداشتم، فقط درد می‌کشیدم. در چیزی چسبناک و کدر فرو می‌رفتم. به‌وضوح خواب نبود، بلکه طلیعه‌ی موت بود، خیرمقدم مرگ. تصور کردم ظرف چند دقیقه _ ثانیه؟ _ به وجود خدا یا روحی که پس از زوالِ انرژی بدن _ بدنی که قلبم در آن می‌تپد و خون در رگ‌های آن جریان دارد _ بقا پبدا کند پی خواهم برد. شاید هم در ادامه فقط سکوت، فراموشی و تجزیه‌ی آهسته‌ی اندام‌ها خواهد بود، تا زمانی که زبانه‌های آتش این تن کثیف و مرطوبِ در شُرف گندیدگی را از بین ببرند. هیچ‌کدام چندان مایه‌ی تسلی نشدند.

متن: بادها، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی مهدی سرائی، نشر افق

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
زوال کلیساهای بزرگ به دین‌داری پایان نداده است، بلکه موجب تعمیم و حرکت آن به سمت امری مبتذل شده است. حالا که دیگر کسی به کشیش‌ها اعتقادی ندارد، مردم به جادوگران، ساحران، شمن‌ها، فال‌گیرها، کف‌بین‌ها، قدیسان، هیپنوتیزم‌کنندگان و این جماعت پست‌فطرت کذاب و شارلاتان روی آورده‌اند که به‌خاطر شندرغاز مشتری‌های ساده‌لوح خود را مجبور به باور جهان دیگری می‌کنند که فقط آن‌ها از آن باخبرند؛ باور به اینکه طالع هر فردی نوشته شده و با خواندن تفاله‌ی قهوه، برگ درخت کاکائو، فال ورق و گوی جهان‌بین قابل رمزگشایی است. آنچه ادیان با جدیّت، ظرافت، زیبایی و پیچیدگی ذهنی انجام می‌دادند حالا در انحصار و اختیار شیادان و جادوگران حقیر و بی‌سواد است. شاید در عصر پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک به دوران جاهلیت و جادوگران نخستین بازگردیم.

متن: بادها، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی مهدی سرائی، نشر افق

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
بسیاری از مردم مثل اوسوریو ترجیح می‌دهند از طریق صفحات نمایش به تابلوهای نقاشی نگاه کنند. تماشای اثری از گویا، ولاسکز یا رامبرانت در نمایشگرهای کامپیوتری چطور می‌تواند شبیه اصل آن‌ها باشد؟ موضوع عجیب‌تر وجود منتقدان و استادانی است که از چنین قبحی دفاع و اعلام کنند که ارجحیت دارد، نه فقط به دلیل راحتی بیننده بلکه تصویر دیجیتالی دقیق‌تر و موشکافانه‌تر از اصل اثر است. مطابق نظر آن‌ها، شی‌ء هنری می‌تواند در ابعاد کوچکتر، به‌طور کلی و با فراغ بال دیده شود که مشاهده‌ی حضوری آن چنین اجازه‌ای به ما نمی‌دهد. آدم‌های بسیاری این دروغ‌ها را باور می‌کنند و موزه‌ها نیز بدون بازدیدکننده می‌شوند. به همین دلیل، یعنی غیبت بازدیدکنندگان، بودجه‌های این مراکز را قطع می‌کنند و ساعات کاری و روزهای کاری آن‌ها در هفته و سال کاهش می‌یابند. درنهایت هم آن‌ها را به بهانه‌ی نبود بازدیدکننده تعطیل می‌کنند. و یک روز هم دانشمندان کشف خواهند کرد ترکیب رنگ‌وروغن و بوم نقاشی برای سلامتی مضر است و برای رعایت بهداشت عمومی، باید تمام تابلوهای نقاشی را سوزاند. امیدوارم مرده باشم و شاهد وقوع این مصیبت نباشم. ای بابا، امروز من از دنده‌ی بدبینی بیدار شده‌ام!

متن: بادها، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی مهدی سرائی، نشر افق

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
جای تعجب نیست که در عصر نمایش، جلوه‌های ویژه نقشی اساسی را در فیلم ایفا می‌کند و مضامین، کارگردانان، فیلم‌نامه‌ها و حتی بازیگران را به نقش‌های فرعی فرو می‌کاهد. شاید بگویند این امر تا حد زیادی به‌خاطر تحولات فناورانه‌ی شگرفِ سال‌های اخیر است که امکان خلق آثارِ معجزه‌آسا در زمینه‌ی شبیه‌سازیِ بصری و فانتزی را پدید آورده است. این حرف تا حدی درست است، اما این نیز درست است که این ناشی از فرهنگی است که از کمینه‌سازیِ تلاش فکری، به بهای قربانی شدن تعهد، دغدغه‌مندی و دست‌آخر حتی نفسِ اندیشه‌ورزی حمایت می‌کند. این فرهنگ به شیوه‌ای منفعلانه خود را به چیزی تسلیم کرده است که یکی از منتقدان کنونی‌اش آن را به《گُنگی》تعبیر می‌کند. مارشال مک‌لوهان _ که پیامبری خردمند در شناسایی نشانه‌های فرهنگی عصر ما بود _《حمام تصویر》را نوعی تسلیمِ دست‌وپابسته در برابر عواطف و احساساتی می‌داند که بر اثر بمباران نابه‌روال و گاه زیرکانه‌ی تصاویری ایجاد می‌شود که توجه ما را به خود معطوف می‌دارند؛ هرچند به‌خاطر ماهیت ابتدایی و گذرایی که دارند، حساسیت و تیزبینی ما را کرخت و کُند می‌کنند.

ماریو بارگاس یوسا

متن: تمدن نمایشی و ده جستار دیگر، ترجمه‌ی کیوان شعبانی‌مقدم، انتشارات طرح نو

#ماریو_بارگاس_یوسا #مارشال_مک_لوهان

@volupte
در 'بینوایان' این وسوسه همه‌جا و به شیوه‌های متعدد حضور دارد، و در وهله‌ی اول _ همچنان که در پیشگفتار _ به واسطه‌ی تعداد واژه‌های داستان. ولع برای افزودن تمام عناصری که قادرند روایت را تکمیل کنند و به آن تدور و خودبسندگی ببخشند، تدوری فشرده و بدون شکاف، بی آنکه هیچ سرنخی رها بماند، با بستن تمام منفذها، نشان خویش را بر ساختار و ایدئولوژی آشکار رمان نقش کرده است. در ارتباط با ساماندهی مصالح روایی، ولع تمامیت‌بخش باعث شد که انباشت کمی به قیمت قربانی کردن پیوستگی کیفی عناصر داستان تحقق  پذیرد. کاتب الهی به تقلید از خالق، خلق واقعیتی همان‌قدر پرشمار که آنچه او آفریده، شیوه‌ای است برای نمایاندن میل به خدا بودن _ ، مضامین و موضوعاتی برگرفته از تاریخ فرانسه، چشم انداز شهری پاریس، معضل دینی، شایعه‌پردازی اجتماعی، خانوادگی، و، صدالبته، ابداعات برساخته از خوره‌های ذهنی و شوریدگی‌ها و دلبستگی‌های مؤلف را بر اثر افزوده است. ولی تقریباً هیچ دغدغه‌ای برای ادغام این عناصر نامتجانس در مجموعه‌ای موزون و هماهنگ نشان نمی‌دهد. فقدان درجه‌بندی و تعیین مقدار مطالب توضیحی و توصیفی _ مقدمه‌ها و مؤخره‌ها و حواشی _ و قسمت‌های داستانی و ماجرایی، به بینوایان سیمایی نامتوازن می‌بخشد، هیئتی هیولایی، که _ به‌خصوص امروزه که گرایش ادبیات به تراکم دراماتیک است تا بسط و تفصیل _ خواننده را مرعوب می‌کند. کاتب الهی به دلیلی بسیار ساده از درجه‌بندی می‌پرهیزد: در دنیای او، همچنان که در عالم خالق متعال، هیچ چیز زیادی و اضافی نیست، ستاره و کلوخ به مثابه بخش‌های مکمل آنچه خلق شده با هم معادل‌اند.

متن: وسوسه‌ی ناممکن، ویکتور هوگو و بینوایان، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی کاوه میر عباسی، انتشارات نیلوفر

#ویکتور_هوگو #ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما که 'بینوایان' به چشمهای‌شان اشک می‌آورد، گمان می‌بردند پرسوناژهای‌اش با انسانیت منقلب‌کننده‌شان آن‌ها را به گریه می‌اندازند اما آنچه در واقع منقلب‌شان می‌کرد سرشت آرمانی‌شان بود، غیر انسانیت چشمگیرشان. پرسوناژهای رمان ظاهرِ جسمانی افراد عادی را دارند؛ ولی به دلیل فضیلت‌ها و معایب‌شان، شیوه‌ی رفتار، تفکر و احساس کردن‌شان مجموعه‌ای از استثناها را تشکیل می‌دهند. جز ماریوس، که سیمای‌اش در میان همنوعان کامل‌اش وصله‌ی ناجور می‌نماید، هیچکدام از پرسوناژهای اصلی نمایانگر انسان متوسط، عادی و آشنا نیستند، بلکه اشکال افراطی و نامتعارف نوع بشر را به تماشا می‌گذارند: قدیس، درستکار، قهرمان، شریر، متعصب. رمان به جای نمونه‌های نوعی، مملو از نمونه‌های متعالی است.
...
هر دوره ای غیر واقعیتِ خاصِ خود را دارد: اسطوره‌های‌اش، اشباح‌اش، خیال‌های واهی‌اش، رؤیاهای‌اش و تصور آرمانی‌اش از بشر، که ادبیات داستانی وفادارانه‌تر از هر ژانر دیگر آن را بیان می‌کند. ... 'بینوایان' ، سخاوتمندانه خوانندگان رمانتیک را که غایت هر چیز را می‌طلبیدند و با اشتیاقی وافر می‌خواستند عالم فقط عرصه‌ی حضور فرشتگان و شیاطین باشد، با بشریتی سیراب کرد که در آن زیاده‌روی قاعده بود و امرِ عادی استثنا.
...
در 'بینوایان' پرسوناژهای اصلی پیش از آنکه اشخاصی از گوشت و پوست باشند، در مفهوم هومری کلمه قهرمان‌اند، نیمه‌ایزدهایی که از محدودیت‌های انسانی فراتر می‌روند، و در رشادت‌های مادی و معنوی، و در رفتار سرراست‌شان _ بخشنده یا درنده‌خو _ به ایزدها و اهریمنان نزدیک می شوند.

متن: وسوسه‌ی ناممکن، ویکتور هوگو و بینوایان، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی کاوه میر عباسی، انتشارات نیلوفر

#ویکتور_هوگو #ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
راوی یک رمان هرگز نویسنده‌اش نیست، هرچند نام او را بر خود بگذارد و از زندگینامه‌اش بهره بگیرد. اگر رمان یک رمان باشد کتابی که در آن واقعیتِ روایت به وفاداری‌اش به چیزی که از قبل وجود داشته بستگی ندارد بلکه در گروی قدرت اقناعِ خاص خویش، واژه‌های‌اش و خیالپردازی‌اش است _ ، این داده‌های شخصی با درآمیختن با سایر عناصرِ برخاسته از رؤیا، زاییده‌ی خیال یا آنچه نویسنده از سایر قلمروهای واقعیت سرقت کرده، با بیرون آمدن از کالبدش و فرو رفتن در قالب کلمات، موسیقی، تصویر، نظم، ضرباهنگ، زمان‌های روایی، به نحوی اجتناب‌ناپذیر، دیگر آنچه بودند نخواهند بود و به عنصر داستانی بدل می‌شوند. اولین ابداع نویسنده‌ی رمان همواره راوی است، خواه یک راوی نامشخص باشد که به سوم شخص روایت می‌کند یا یک راوی پرسوناژ، که در کشمکش داستان درگیر است و به اول شخص ماجرا را شرح می‌دهد.

...

گرچه 'مادام بوواری' ، شش سال قبل از 'بینوایان' ، در ۱۸۵۶، منتشر شد، می‌توان گفت که دومی آخرین رمان بزرگ کلاسیک است و اولی نخستین رمان بزرگ مدرن.

...

فلوبر نخستین رمان‌نویسی بود که حضور راوی را به مثابه مسأله‌ی محوریِ ساختارِ رمان برای خود مطرح ساخت، نخستین کسی بود که دریافت راوی همان نویسنده نیست بلکه مبهم‌ترین پرسوناژی است که نویسنده‌ی رمان می‌آفریند. او راوی را غیر مشخص _ نامریی _ کرد، کاری که از آن هنگام تاکنون اکثر نویسندگان کرده‌اند. نامریی کردن راوی به منزله‌ی حذف کردن‌اش نیست بلکه به این معناست که او مزور، حسابگر و کلک‌باز می‌شود: وجودش در روایت پراکنده می‌شود.

متن: وسوسه‌ی ناممکن، ویکتور هوگو و بینوایان، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی کاوه میر عباسی، انتشارات نیلوفر

#فلوبر #ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
درآمیختن داستان با زندگی‌مان, تلاش برای گنجاندش در تاریخ, ما را از آنچه هستیم بهتر می‌کند یا بدتر؟ دشوار است دانستن اینکه آیا دروغ‌هایی که با تخیل تنیده می‌شوند انسان را برای زیستن یاری می‌رسانند یا, با آشکار ساختن مغاک میان واقعیت و رؤیا مایه‌‌ی تلخکامی‌اش می‌شوند، آیا‌ اراده‌اش را به رخوت می‌کشانند یا به تحرک تحریض‌اش می‌کنند. چند قرن قبل، پنجاه ساله مردی اهل لامانچا، تحت تأثیر رمان‌هایی که بسیار به آن‌ها دلبسته بود، در پی نام‌آوری و افتخار و ماجرا، آواره‌ی جهان شد _ ‌که آن را با عالم توصیف شده در داستان‌ها همسان می‌پنداشت _ و بر سرش آن آمد که می‌دانیم. لیکن، استهزاها و بلاهایی که آلونسو کیخانو (پرسوناژ اصلی رمان دون کیشوت) دچارشان شد و تقصیرشان به گردن رمان‌ها بود از او پرسوناژی رقت‌انگیز و سزاوار دلسوزی نساخته‌اند. برعکس، پرسوناژ آفریده‌ی سروانتس، با نیت ناممکن‌اش برای آنکه مطابق داستان‌ها زندگی کند و واقعیت را سازگار با خیال‌پردازی‌های‌اش شکل ببخشد، الگویی از بزرگواری و آرمانگرایی برای نوع بشر رقم زد. بی‌آنکه به قدر آلونسو کیخانو راه افراط بپیماییم، این امکان وجود دارد که رمان‌ها به ما هم نارضایی از واقعیت موجود و میل به غیر واقعیت را القا کنند، که به شکل‌های بسیار مختلف بر زندگی‌مان تأثیر بگذارد و کمکی باشد برای آنکه بشریت را به حرکت درآورد. اگر قرن‌هاست داستان می نویسیم و می‌خوانیم، لابد بی حکمت نیست. شخصاً می‌دانم در زمستان ۵۰، اونیفورم‌پوشیده، زیر نم‌نم باران و میان مه، بر بالای صخره‌ی 'لاپرلا' به برکت 'بینوایان' ، از بی‌نوایی زندگانی خیلی کمتر آزار می‌کشیدم.

متن: وسوسه‌ی ناممکن، ویکتور هوگو و بینوایان، ماریو بارگاس یوسا، ترجمه‌ی کاوه میر عباسی، انتشارات نیلوفر

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
کندوکاو در خود زبان به عنوان چیزی منقطع و منفصل از واقعیت, هوسبازی است; و بُن و بنیاد, یعنی جست‌وجوی حقیقت, در آن مغفول می‌ماند که پوپر همواره اعتقاد داشته بیرون از حوزه‌ی الفاظ است و واژه‌ها بی‌آنکه خودبه‌خود توان تولید آن را داشته باشند, کارشان فقط رسانیدن و ابلاغ آن است. در مقاله‌ای زیر عنوان《دو چهره‌ی عقل سلیم》که در کتابی با نام معرفت عینی آمده است, پوپر می‌نویسد:《به نظر من, یکی از وظایف اخلاقی همه‌ی روشنفکران این است که هدفشان سادگی و روشنی باشد: عدم وضوح گناه است, و خودنمایی و فضل‌فروشی, بزهکاری.》سادگی, به نظر او, به معنای استفاده از زبان به نحوی است که الفاظ چندان اهمیتی نداشته باشند, شفاف باشند, و اندیشه‌ها را بی‌آنکه سیمای خاصی برا آنها نقش کنند, از خود عبور دهند.

اهمیت کارل پوپر, ماریو بارگاس یوسا

متن: فلسفه و جامعه و سیاست, جمعی از نویسندگان

#کارل_پوپر #ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
از همه‌ی نامگذاریها و رده‌بندیهای بی‌شماری که دانشمندان و دیوانگان به کار برده‌اند, هیچ‌یک به شفافیت نامگذاری کارل پوپر نیست: جهان یک از چیزهای مادی یا اشیاء تشکیل می‌شود; جهان دو عالم شخصی و درونی ذهن است; و جهان سه از فراورده‌های روح آدم به وجود می‌آید. تفاوت جهان دو با جهان سه در این است که جهان دو از ذهنیت خصوصی افراد, یعنی ایده‌ها و ایماژها و حسیات و احساسات خاص هر کس, ساخته می‌شود, حال آنکه فراورده‌های جهان سه گرچه در ذهنیت فردی پا به عرصه‌ی هستی می‌گذارند, عام و همگانی‌اند. از این قبیلند نظریه‌های علمی, نهادهای حقوقی, اصول اخلاقی, شخصیتهای داستانی, کارهای هنری, و خلاصه میراث فرهنگی.

اغراق نیست اگر فرض کنیم که در ابتدایی‌ترین مراحل تمدن, جهان یک حاکم بر زندگی بود. زندگی حول محور زور و خشونتهای طبیعت _ صاعقه و خشکسالی و پنجه‌ی شیر _ سازمان می‌یافت که بشر در برابر آنها بیچاره و ناتوان بود. در هر جامعه‌ی قبیله‌ای مرز میان جهان دو و جهان سه باریک و ناپایدار است و اغلب به‌آسانی ناپدید می‌شود. رئیس قبیله یا مرجع دینی (که هر دو تقریباً همیشه در یک تن جمع می‌شوند) ذهنیت خویش را در مقام استیلا قرار می‌دهد و اتباع را مجبور به دست‌شستن از ذهنیتهای خویش می‌کند. جهان سه کمابیش به حالت رکود و سکون باقی می‌ماند. روال نرمی‌ناپذیر و خشک قواعد و اعتقادات, تداوم و تکرار وضع موجود را حفظ و حراست می‌کند. برجسته‌ترین ویژگی چنین جامعه‌ای ترس عظیم از دگرگونی است. احساس می‌شود که هرگونه نوجویی و نوآوری خطرناک و نشانه‌ی تهاجم نیروهای خارجی است.

اهمیت کارل پوپر, ماریو بارگاس یوسا

متن: فلسفه و جامعه و سیاست, جمعی از نویسندگان

#کارل_پوپر #ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
دموکراسی دقیقاً نقطه‌ی مقابل ناکجاآباد (یوتوپیا) است. دموکراسی نظامی است که میانمایگی را می‌پذیرد و باور دارد به اینکه تنها راه برای تحمل‌پذیر کردن زندگی جمعی رسیدن به وفاق جمعی است _ یعنی قانع کردن خودمان به اینکه هرگز به کمال نمی‌رسیم. جوامعی که به این معنا عمل‌گرا هستند به پیشرفته‌ترین استانداردهای زندگی و نیز پیشرفته‌ترین نهادهای دموکراتیک رسیده‌اند.

متن: چرا ادبیات؟, ماریو بارگاس یوسا

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
جامعه‌ی بدون ادبیات, یا جامعه‌ای که در آن ادبیات _ مثل مفسده‌ای شرم‌آور _ به گوشه‌کنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده می‌شود و به کیشی انزواطلب بدل می‌گردد, جامعه‌ای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می‌اندازد.

متن: چرا ادبیات؟, ماریو بارگاس یوسا

#ماریو_بارگاس_یوسا

@volupte
نویسنده همین است, پیوسته ناراضی بوده و هست و خواهد بود. آن کس که راضی باشد نمی‌تواند بنویسد, هر کس که سازش کند نمی‌تواند مرتکب بلندپروازی ابداع کلامی شود. دغدغه‌ی ادبی از تضاد بین انسان و جهان زاده می‌شود که برای کشف و رو کردن پلشتی‌ها و نابرابری به وجود می‌آید. ادبیات نوعی شورش مدام است و قید و بند نمی‌پذیرد. هر تلاشی برای محدود کردن آن محکوم به شکست است.

متن: ادبیات آتش است, ماریو بارگاس یوسا

#ماریو_بارگاس_یوسا #یوسا

@volupte