Смотреть в Telegram
«همه‌ی اون لحظه‌های سبک‌. مامان هر روز نسبت به روز قبل احساس می‌کنم چشم‌هام بیش‌تر می‌تونن ببینن، گشوده‌تر می‌شم و از سفت‌و‌سخت‌گیری رها می‌شم. چیزی که الان دارم ازش به راحتی حرف می‌زنم، اگر یک‌سال پیش بود ترجیح می‌دادم خودم رو با چیزی زخمی کنم تا به زبونش بیارم. به پوچی می‌رسونتم، افسرده‌ام می‌کنه، تا پوست و استخون عذابم می‌ده، باعث می‌شه هزار بار خودم رو لعنت کنم، اما بهش دچارم. موسیقی متنش خرابه می‌کنه وجودم رو. شبیه به رود جاری شده. یک وقت‌هایی هم این‌قدر سنگینه که با هر قدم به اعماق زمین فرو می‌رم‌. چقدر به مرگ فکر می‌کنم. به حالت‌های مختلفشم. چشم‌های تهی‌ش، حالت بدنش، موهاش و دست‌هاش. صداش در گوشمه. خواستم طبق عادت و طرز جمله‌بندی عادیمون بنویسم: «...اما عاشقشم.» و یک لحظه به این فکر کردم که اون «اما» مگه برای تضاد و نشون دادن تقابل نیست؟ ننوشتم چون هیچ تقابل و تضادی در این بین وجود نداره، چون با چنین چیزی بیگانه‌ام. با عاشق‌بودنی که غم‌آلود نیست بیگانه‌ام. حالا روزها رو می‌شمارم. آخرین بار ۱۵ روز بود. چقدر تناقض. هزاربار می‌گم زندگی چرا این‌طوره، اما هیچ‌باری‌ش منظورم واقعا «چرا» نیست. همینه که هست دیگه. آدمی‌زاد چقدر مبتلاس...» — بخشی از یادداشت ۱۷ مرداد ۱۴۰۳
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств