چه موضوع ای زیبا تر از آن است
که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم
و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم
پس بیاییم برخیزیم!
مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کردهاند
خیلی زود یاد میگیرند...
میدمد روشنائی ماه این سرزمین می سوزد وبرای این سرزمین چه کسانی که جان می بازند کسی این داغ من را نمی بینید و پذیرا نیست وآیا برای این نیست که کوهها و ستاره ها می گریند بپاخیر ای عزیز ترین ام ای آهوی زخمی من هنوز هم بر سر راه بهار گذشته ام محو می شود بپاخیز ای عزیز ترین ام...
می دمد روشنایی ماه می شود سرزمین ام خونین بر انحنای لب های تو چشمانم به کجا می نشیند واین چندمین بهار ام است که بدون آغاز پایان می یابد آیا برای این است که کوهها و ستارهها می گریند بپاخیز ای عزیز ترین ام...