چه موضوع ای زیبا تر از آن است
که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم
و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم
پس بیاییم برخیزیم!
مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کردهاند
خیلی زود یاد میگیرند...
از زمزمه دلتنگيم ، از همهمه بيزاريم نه طاقت خاموشی ، نه ميل سخن داريم آوار پريشانیست ، رو سوی چه بگريزيم؟ هنگامه حيرانیست ، خود را به که بسپاريم؟ تشويش هزار «آيا» ، وسواس هزار «اما» کوريم و نمیبينيم ، ورنه همه بيماريم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف خشکيده و بیباريم دردا که هدر داديم آن ذات گرامی را تيغيم و نمیبريم، ابريم و نمیباريم ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم
از زمزمه دلتنگيم ، از همهمه بيزاريم نه طاقت خاموشی ، نه ميل سخن داريم آوار پريشانیست ، رو سوی چه بگريزيم؟ هنگامه حيرانیست ، خود را به که بسپاريم؟ تشويش هزار «آيا» ، وسواس هزار «اما» کوريم و نمیبينيم ، ورنه همه بيماريم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف خشکيده و بیباريم دردا که هدر داديم آن ذات گرامی را تيغيم و نمیبريم، ابريم و نمیباريم ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم