🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance

#محمدقاضی
Канал
Логотип телеграм канала 🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
@tarikhdartarazooПродвигать
1,67 тыс.
подписчиков
6,7 тыс.
фото
1,44 тыс.
видео
6,85 тыс.
ссылок
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت... "عارف قزوینی"
#محمدقاضی(مترجم نام آورایرانی) وقتی زنش فوت کرد ، خواهر زنش را گرفت.
از او پرسیدند : چرا این کار را کردی.
گفت  :
👈برای صرفه جویی در مصرف مادر زن !!!

محمد قاضی می گفت :
من  و "به آذین"  و " یونسی"  می خواهیم تشکیل ارکستری با هم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین " بزند  ، من بخوانم  و "یونسی "
برقصد!
👈قاضی از نظر #حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا  آسیب دیده بودند.

#عمران_صلاحی
📕 کمال تعجب


🔻محمّد قاضی (زادهٔ ۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در مهاباد – درگذشتهٔ ۲۴ دی ۱۳۷۶ در تهرانمترجم و نویسنده برجستهٔ کرد ایرانی، و مترجم آثاری چون دن کیشوت و زوربای یونانی و شازده کوچولو به زبان فارسی است.

t.center/tarikhdartarazoo 🏛
#منزلت_معلم

سال تحصیلی ۵۴_۵۵ دو سال بود به عنوان معلم استخدام شده بودم محل خدمتم یکی از روستاهای دور افتاده #سنندج.
حقوق خوبی می گرفتم.
بلافاصله پس از استخدام به صورت قسطی یک ماشین پیکان خریدم.
در مسیرم از سنندج تا روستا و برعکس گاهی افرادی را که کنار جاده منتظر ماشین بودند سوار می کردم بعضی ها پولی می دادند.
یک روز که به دبستان رسیدم مدیر سراسیمه و وحشتزده من را به جای خلوتی برد و یک نامه به من داد که رویش دو تا مهر محرمانه خورده بود!!!
من و مدیر تعجب کردیم که این چه نامه محرمانه ای است؟!
من که کاری نکرده ام.مدیر گفت نامه را باز کن ببینم !!!
نامه را باز کردم متن نامه ازاین قراربود :
«جناب آقای ..... آموزگار دبستان روستای ... شهر سنندج بنا بر گزارشات رسیده از اهالی روستا شما اقدام به مسافرکشی نموده و از اهالی پول دریافت می کنید !!!
اگر حقوق و مزایای دریافتی شما برای گذران زندگی کافی نیست باید به اطلاع وزارت فرهنگ می رساندید.
جنابعالی با انجام مشاغلی (مسافرکشی) که برخلاف شأن معلم و قشر فرهنگی اجتماع است شأن و جایگاه فرهنگ و فرهنگیان را خدشه دار می نمایید!!!
به همین دلیل مبلغ ده هزار ریال به حقوق ماهیانه شما اضافه خواهد شد و
اگر پس از دریافت این نامه همچنان به شغل دوم ادامه دهید استعفای خود را بنویسید!!!

📕خاطرات یک مترجم
✍️ #محمدقاضی

t.center/tarikhdartarazoo 🏦
Forwarded from اتچ بات
❇️ سالروز میلادِ پدرِ ترجمه‌ی نوینِ ایران زنده‌یاد #محمدقاضی.

محمّد قاضی یکی از چند مترجمِ بنامِ زبان #فرانسه، گذشته از هنرِ ترجمه‌اش، مرد خوبی بود، از خانواده‌ی معتبرِ قاضی‌ها از کردستان.
ما از طریق قلم با هم آشنا شدیم. به توصیه‌ی من بود که رمانِ «ماندینگو» را تحت نام دیگری غیر از نامِ اصلی ترجمه کرد.
این رمان بسیار معتبری بود که یک آمریکایی نوشته بود، و من متنِ فرانسویِ آن را به قاضی به امانت دادم و او بی‌درنگ شروع به ترجمه‌اش کرد.

قاضی ترجمه‌های متعدّد و متنوّع دارد، خود او می‌گفت که کتابها را برای ترجمه طوری انتخاب می‌کند که یک مفهومِ اجتماعی داشته باشد، منظوری را ادا کند.
چند سال آخر عمر بیمار شده بود، #سرطان_حنجره داشت که عمل شده بود، ولی نمی‌توانست حرف بزند مگر آنکه دستگاهی جلوی سیبکِ گلو نگاه دارد، و کلمات را از گلو بیرون آورد.

چند باری که او را در خانه‌ی دوستان دیدم حالتِ سرزنده‌ی خود را حفظ کرده بود، با آنکه مرگ را در برابر چشم می‌دید، اعتنا نداشت.
شعرهای طنزآمیزی به نام «مَزَل» (به تقلید غزل حافظ) سروده بود که می‌خواند و بسیار شیرین بود.
قاضی از قلمزنهای صمیمی و دوست داشتنیِ این دوران بود. خیلی‌ها را با خواندن آشنا نمود و وقتِ آنها را خوش کرد.

📙روزها جلد‌چهارم
محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

نامِشان زمزمه‌ی نیم‌شبِ مستان باد
     تا نگویند که از یــاد فرامـوشانَند.

t.center/tarikhdartarazoo 🏛
مرحوم #محمدقاضی، مترجم پیشکسوت و بلندآوازه کشورمان در کتاب خاطراتش روایت می کند :

در پنجمین سالی که باستخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادرکند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.

ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.

در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.

کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی حق صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.

سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.

                 🌷🌷🌷

شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.

ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را ازکجا تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!!

لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحیرت زده نگاهش کردم.

حال مرا که دید قهقه ای سر داد وگفت : نکند داستان سنگ شدن گربه و ممنوعیت صیدماهی های امامزاده و.... را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی نمی ساختم،یقینا تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند تاپنهانی ماهی صید نکنند.

در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم. مردانی که سوار بر #ترس و #جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی درجهت رشدو آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند...

                 💠💠💠


t.center/tarikhdartarazoo 🏛
"سال تحصیلی ۵۵ - ۵۴ دو سال بود به عنوان معلم استخدام شده بودم محل خدمتم یکی از روستاهای دور افتاده #سنندج. حقوق خوبی می‌گرفتم. بلافاصله پس از استخدام به صورت قسطی یک ماشین پیکان خریدم. در مسیرم از سنندج تا روستا و برعکس گاهی افرادی را که کنار جاده منتظر ماشین بودند سوار می‌کردم. بعضی‌ها پولی می‌دادند.

یک‌روز که به دبستان رسیدم، مدیر سراسیمه مرا به جای خلوتی برد و یک نامه به من داد که رویش دو تا مهر محرمانه خورده بود. من و مدیر تعجب کردیم که این چه نامه‌ی محرمانه‌ای است؟ من که کاری نکرده‌ام؟مدیر گفت نامه را باز کن ببینم. نامه را باز کردم متن نامه: «جناب آقای ... آموزگار دبستان روستای ... شهر سنندج، بنا بر گزارشات رسیده از اهالی روستا شما اقدام به مسافرکشی نموده و از اهالی پول دریافت می‌کنید. اگر حقوق و مزایای دریافتی شما برای گذران زندگی کافی نیست، باید به اطلاع وزارت فرهنگ برسانید، جنابعالی با انجام این کار که برخلاف شأن معلم و قشر فرهنگی اجتماع است، جایگاه فرهنگ و فرهنگیان را خدشه‌دار می‌نمایید. اگر پس از دریافت این نامه همچنان به شغل دوم ادامه دهید، استعفای خود را بنویسید. !!!

#محمدقاضی
@tarikhdartarazoo