🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance

#محسن_رفیقدوست
Канал
Логотип телеграм канала 🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
@tarikhdartarazooПродвигать
1,67 тыс.
подписчиков
6,69 тыс.
фото
1,44 тыс.
видео
6,85 тыс.
ссылок
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت... "عارف قزوینی"
دستها وچشم های مرا نبندید!


#ناجی، فرماندار نظامی اصفهان افسر جلاد و جگر داری بود. موقعی که همراه نصیری و خسروداد آنها را از پله ها به طرف پشت بام می بردند که اعدام کنند تنها کسی که روی پای خودش می رفت #سپهبدرحیمی بود. من قبل از پیروزی انقلاب با او ملاقات کردم. اوائل دی‌ماه و قبل از رفتن شاه. مرحوم عراقی از پاریس به من زنگ زد و گفت این سپهبد رحیمی داش مشدی و لوطی مسلک است اگر بروند  با او صحبت بکنند و به او تامین بدهند دست از کشتار بر می‌دارد. خدمت شهید بهشتی رسیدم و گفتم فلانی چنین صحبتی می کند. مرحوم بهشتی گفت:
"بعید است ولی برای این که مردم کمتر کشته بشوند خوب است با او صحبت بشود. خودت برو."
به محل فرمانداری نظامی تهران در پادگان لجستیک عباس آباد رفتم. اتاق خیلی بزرگی داشت. داخل رفتم. گفت: "همانجا بایست. چه کار داری؟" گفتم: "پیغامی دارم" برخاست و پشت میز ایستاد. من چند قدم جلو رفتم. گفت: "همانجا بایست. آمده ای چه بگوئی؟" گفتم: داستان این است و در پاریس خدمت امام عرض کرده اند شما آدمی هستی که لوطی گری سرت می شود. دست از کشتار بردار. اگر شما این کار را بکنید به شما تامین می دهیم. تا این را گفتم کلاهش را از روی میز برداشت و برد گذاشت روی جالباسی ای که پالتویش روی آن آویزان بود و گفت:

"برو به اربابت بگو خون شاهنشاهی در رگ های ماست. ما به اصل شاهنشاهی وفاداریم. این شاه برود به پسرش وفاداریم. بعد با اشاره به کلاهی که روی جالباسی گذاشته بود گفت: "اصلا اگر کلاه شاهی را بر سر این چوب رختی هم بگذارند من به آن سلام نظامی می دهم."

این گذشت تا اینکه غروب۲۱ بهمن او را پیش من آوردند. به او گفتم: "حالا نظرت چیه؟" گفت:

"من هنوز هم بر عقیده خودم هستم. جنگی بین ماوشما بود وشما بردید و ما را هم می کشید."
آن وقت که این چهار نفر را برای اعدام می بردند او باز سر موضعش بود. وقتی می خواست از پله ها بالا برود گفت:

👈"دست ها و چشم های مرا نبندید." و همانطور اعدام شد. بقیه را زیر بغل هایشان را می کشیدند و می بردند.


به نقل از
کتاب خاطرات #محسن_رفیقدوست

t.center/tarikhdartarazoo 🏛
من #عباس_هویدا هستم !


مردم غروب ۲۱ بهمن سپهبد #رحیمی  فرماندار نظامی تهران را دستگیر کردند. از صبح ۲۲بهمن هم کم کم همه سران نظام دستگیر شدند. چند اتاق را در طبقه سوم مدرسه رفاه به زندان تبدیل کردیم. درگیر و دار همین دستگیری ها فردی به‌نام عباس رضائیان که کارمند سازمان آب بود و خانه اش در همسایگی #باغ_شیان تلفن کرد و گفت:
من از باغ شیان زنگ می زنم. آقای #هویدا می خواهد صحبت کند.

هویدا گوشی را گرفت و گفت:
"من عباس هویدا هستم، بیائید مرا ببرید. باغ شیان متعلق به #ساواک بود و هفت تا هشت هکتار مساحت داشت. در یک طرف باغ شیان خانه ای سه طبقه به عنوان خانه سازمانی برای رئیس ساواک ساخته بودند که موقع انقلاب خانواده تیمسار مقدم در آنجا زندگی می‌کرد و در طرف دیگر باغ هم ساختمان دو طبقه ای بود که مهمانسرای ساواک بود. بعدا زندان هویدا در یکی از اتاق های همین مهمانسرا بود.
هویدا را برداشتم و آوردم مدرسه رفاه اما به اتاق بقیه نبردیم بلکه در یک اتاق دیگر نگهش داشتیم.
هویدا دو خواسته داشت.
👈اول این که خانه ای در برج آ اس پ در یوسف آباد هست که من پولش را نداده ام و مال من نیست. اسم کسی را آورد و گفت خانه مال آن شخص است و به او بدهید. بعد گفت که خیلی حرف دارد و اگر می خواهیم اعدامش کنیم، دیرتر این کار را بکنید تا حرفهایم را بزنم که متاسفانه عجله کردند.

به نقل از
کتاب خاطرات #محسن_رفیقدوست


t.center/tarikhdartarazoo 🏛