شعری از مجموعه کابوس میله زاران :
با شمایم، با شما
افسون گران شهر خاموش !
هیبت شمشیرهاتان بر گلوها، تیز
اشک تان در آستین، پنهان!
نان تان از آخور تشویش
نام تان آلودهٔ تعظیم ...
دید نتوان باد را در بند
رَست نتوان مرگ را از مرگ
آب را نتوان به هاون کوفت
ذهن را نتوان فرا شستن
اینک
با تو هستم ای حرارت زاد سرمانوش ...
زخم پوش دشنه های آفتاب
ای دیار دیرسال ستان
با تو هستم ای نجابت در نگاهت، گنگ
با تو هستم
ای در آورده سر از بیداد دوران ها
چیست این شلاق ننگ آیین؟!!
کیست این عفریت رنگ آذین؟!!
این خدای آویز شیطان!
مُرده مردی در گلوتان؟!
کو ستبرانی که گُرد از گِردشان می جَست؟
کو غریو نعرهٔ مردان؟!
پس کجا رفت آن سوار آسمان پندار؟
کو طنین طبل های آهنین کردار؟!
با تو هستم ای بزرگ آغوش حیرت کیش
گوش کن پژواک آهم را
سوز سرشار از سکوتم، سرد
شورش اشک از شکاف نشتر شلاق
آخرین ته مانده های شیونم را
با تو هستم آی ...
گرگ ها در پوستین و اژدها در آستین پنهان
از کجای این شب مغرور
پاره ای خورشید بردارم؟
نعرهٔ رعدی نمی غرد در این آشوب
شیههٔ اسبی فرا سوهای تاریکی
گُپ گُپ جولان سواری در سیاهی ها
مرگ در حلقوم ها، پیوسته نُچ نُچ می کند انگار
برج ها سیلی خور طوفان
سقف ها بیگانه با دیوار
دوستان، دستان چرکین دست
شامگاهم را پناهی نیست
اشک ها را گریه گاهی نیست
راهی نیست ؟
#مشهد
#دیماه۱۳۹۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_کابوس_میله_زاران
@taghiniasaeed