Смотреть в Telegram
چه سرهایی که حتا زیر آب از پای ننشستند ! به دست وارثان شوکت شومان به جرم نیک پنداری صداشان در گلو، فریاد بیزاری فقط گفتند بیداری فقط بودند بیداری در این خاموشزار انگار چراغ سینه سوزی پا نمی گیرد مگر با قاتلش، همزاد تاریکی که پیش از صبحدم باید بمیرد هر کجایی پت پت نوری است که از تکثیر روشن ها هراسانند سلاخان گریزانند ناپاکان به انگشت ار شماری زخم ها را، بیش به روی نعش هر فانوس خراشی از نهیب سایه ای پیداست! هراس از دیوکرداری . . . هلا ای روشنای سال هایم دور بگو با من، بگو با من، چه آوردی ؟! چه با خود تحفه ای از نور آوردی ؟ بگو‌آیا امیدی هست فردا را ؟ طلیعهٔ روشنایی از سحرگاهی شکوه بامدادان پیک فرخ پی ظهور ابر رحمت، چشم مشتاقی؟ که از رویای شبنم، گرد بزداید !! که بر دستم فرود آید! بگو آنسوی ها آیا پگاهی هست ؟! یلان سربراهی هست؟ از آن مردان مردستان از آنها که خضاب خونشان بر چهره می ماسید از آنهایی که مرگ از ترس شان چون بید می لرزید بگو با آن یلان روشنا پندار که بیداریم و سر بر دار مشهد. زمستان ۱۳۹۶ سعید تقی نیا. مجموعه کابوس میله زاران @taghiniasaeed
Telegram Center
Telegram Center
Канал