⚫️ #کودک کار
قلم! این قصه ی من ، بادلِ پرخون بنویس
بنویس ازعطشِ سینه ی هامون بنویس
بنویس و بنویس ازجگرِ شعله ورم
به که گویم که دراین مُلک درآمدپدرم!
#پسرکارگری بود دراین مُلک غریب
که نمی دید شب وروز به جز مکروفریب
سحَر از خانه برون در پیِ یک لقمه ی نان
سرِ شب تا به سحر خسته دل وخسته روان
نه فراغی ، نه چراغی ، نه ز امّید خبر
نه زبانگ جرس وخیمه ی خورشید خبر
خبر آن بود که از بد بتری می رسدش
پس ازاین ، روزوشبِ تیره تری می رسدش
دلش از سینه ی پردرد، به بیرون زده بود
به سرش قصه ی پر غصه ی مجنون زده بود
به بیابان بزند از غم این درد عظیم
یاکه برجان بزند ازغم این درد عظیم!
چو کِشد عاقبتِ ضجّه ی مظلوم، به جیغ
ببُرد حلقه ی حلقومِ پر از بغض، به تیغ
به خداوند ؛
#رضا برگِ خزانِ وطن است
وطن از ریزش هربرگِ خودش درمِحَن است
به خزان، چاره به جز ریزش هر برگ نبود
اَسَفا، آخر این قصه به جز مرگ نبود!
پسرِ کارگر مُلکِ شب آلوده غُنود
که رسد دیوِ سیه پوشِ ریاکار به سود!
۹۹/۱•/۱۷
#محمدعلی_کیانفربا_ما_همراه_شوید
🆔️ @tadbir96dolat